به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
صحنه افشاگری در ابتدای فیلم هست که تماشایش مغز استخوان آدم را میسوزاند: مریلا زارعی به عنوان همسر بادیگارد مسئولان مملکت، رفته اورژانس و یک مادر و فرزند، با وضع و حال طبقه متوسط این روزها، سرش داد میزنند که چرا یکی از بستگانشان که شاگرد همسر آقای بادیگارد هم هست، خودکشی کرده است. و البته همسر بادیگارد در این سکانس، بزرگواری میکند و پاسخشان را نمیدهد! انگار که مظلوم این جا، حکومت و دولت موجود در ذهن فیلمساز است، در برابر توده زیادهخواه و بی منطقی به نام مردم!
محصول ضد مردمی، و البته ضد امنیت ملی آقای حاتمیکیا، بر اساس این دو قطبی شکل گرفته: دوقطبی که حاتمیکیا از یک طبقه و یک گروه، به عنوان دولت و حاکمیت، در برابر مردم کشورش ساخته. انگار بادیگارد قهرمان فیلم، دارد از حاکمیت ساخته حاتمیکیا، در برابر مردم کشورش محافظت میکند. فیلمی که قهرمان سفارشی فیلمساز، مدام نق میزند، از مظلومیتاش میگوید و تحت فشار قرار میگیرد.
داشتم به این صحنه خاص در ابتدای فیلم فکر میکردم که به نظرم میرسید به شکل ناخودآگاهانهای، دنیای مولفاش را افشا میکند. اما خام بودم. حاتمیکیا، نه فقط در این صحنه، که در تمام فیلماش، همین دیدگاه را با صدای بلند فریاد میزند. دردناک است.
و فقط بادیگارد نیست. شخصیت دیگر فیلم، "نابغه"ای که بادیگارد باید وظیفه محافظتاش را برعهده بگیرد، چون: «شخصیتهای دهه 90، همین دانشمندها هستند»، مثل بادیگارد فیلم، یکی دیگر از همین بچه لوسهاست. فردی که به عنوان دانشمند هستهای لابد صاحب اطلاعات مهمی است، اما دوست ندارد: «کسی دنبالاش باشد»! و البته حاتمیکیا حواساش هست که همین جوان را یک "خودی" و فرزند یکی از دوستان شخصیت اصلی فیلمش قرار دهد. انگار روادار نیست که حتی این جوان صاحب استعداد در دهه 90 را هم، یکی از فرزندان عموم مردم ایران، از هر طبقه و گروه و قشری قلمداد کند.
اگر روزی روزگاری در آژانس شیشهای، قهرمان حاتمیکیا قانون را نه برای حفظ حقوق از دست رفته مشتریان آژانس، که برای نجات جان "دوست"اش، زیر پا گذاشت، و به عنوان یک "هنرمند مردمی" ستایش شد، اما حالا در دهه 90 هستیم. نه فقط همه آگاهتر شدهاند، که دیگر راهحلهای قدیمی برای حفظ چالشهای جدید، جواب نمیدهد. نتیجه میشود ساخته شدن یک فیلم افشاگرانه که دنیای مولفاش را به شکل هولناکی بازتاب میدهد. (بین فیلمهای حاتمیکیا: "ارتفاع پست" و "چ" صاحب جهان مردمی بسیار سالمتری هستند.)
البته حیدر فیلم بادیگارد هم گرفتاریها و شکهای خودش را دارد. اما فردگرایی مضحک حاتمیکیا در این فیلم، تشبیهی از مقام خود او در مقام یک سینماگر سفارشی هم هست. بادیگارد فیلم حاتمیکیا اجتهاد میکند و در لحظات بحرانی و حیاتی، تصمیم میگیرد که خودش را سپر فرد مورد نظر بکند یا نکند! در حالی که خود او و روسایش میدانند وظیفه واقعیاش چیست: باید دستور را اجرا کند. به همین ترتیب، حاتمیکیا هم ماجرا را میتاباند و پیچ میدهد، اما خودش میداند وظیفهاش چیست: حفظ منافع گروههای "خاص"، که خودش هم جزیی از آن است، اما باید طوری ماجرا را بپیچاند که انگار دارد از یک حکومت، یا منافع مردم کشورش دفاع میکند. در حالی که وقتی شما چنین میکنید، نخستین چیزی را که هدف قرار میدهید، امنیت ملی واقعی کشورتان است.
ساخته شدن بادیگارد، البته رخداد بدی نیست. حاتمیکیا همچنان بهترین سفارشیسازهاست. فیلمسازان جوان ما، جدا از برخی تصمیمها و انگیزههای مضحک شخصیتهای قصه، میتوانند چیزهایی از این فیلمساز بیاموزند. حاتمیکیا ملودرامساز خوبی است، و بلد است حماسه را بر پرده سینما بیاورد. مثلا میداند تاثیر حضور یک نیروی پنهان نقابدار، بر پرده سینما چیست. صحنههای اکشن فیلمش خندهدار از آب درنیامده، و از موسیقی، مطابق معمول آثارش، استفاده فراوان، اما مناسبی کرده است. ساختهشدن بادیگارد اما بهخصوص از این جهت رخداد بدی نیست که به شکلی آشکار، همه چیز را روی دایره میریزد. آن چه پشت شعارها پنهان شده بود. پیش از این هم گفته بودیم که "دوران تازه"، روزگار افشا شدن و شفافیت است.