قادر رشیدزاده : در سال 1986 استنلی کوبریک به سراغ ویتنام رفت و این جنگ وحشتناك را در تلخترین اثر سینمای جنگ در فیلم مطرح كرد كه به نظر من یكی از...
18 آذر 1395
در سال 1986 استنلی کوبریک به سراغ ویتنام رفت و این جنگ وحشتناك را در تلخترین اثر سینمای جنگ در فیلم مطرح كرد كه به نظر من یكی از بهترین آثار سینمای جنگ در زمینه روابط انسانی به شمار میرود. در این فیلم نیز فرمانده دیوانهای وجود دارد كه كمتر از ژنرال استرنج لاو نیست.
كوبریك در آثار جنگ نشان میدهد كه هیچ كشوری نمیتواند با قدرت سلاح جنگی و نفوذ دیوانهوارش كشور دیگر را تصرف كند و این موضوع را در شكلی بسیار زیبا در فصل پایانی نشان میدهد؛ جایی كه دختر چریك ویتنامی به تنهایی سد عبور سربازان امریكایی میشود و آنها را یكی پس از دیگری به خاك مینشاند و در میان آتش و خون و خرابههایی كه چیزی از بقایای زندگی را باقی نگذاشتهاند تا آنجا به جنگ ادامه میدهد كه خود قربانی میشود.
در این فیلم كه تلخی و گزندگی بیشتری نسبت به آثار جنگی دیگر دارد كوبریك مسئله روابط خشك جامعهای را مطرح میكند كه میخواهند در داخل دایره آن جامعه، رفتار غیرانسانی الگو شود. زمانی كه در فصل اول فیلم پایل سرباز از عهده تمرینات برنمیآید و درنتیجه فشارهایی كه به او تحمیل میشود تصمیم به خودكشی میگیرد، در همین لحظه هارتمن -- فرمانده دسته -- جریان را میفهمد و طبق معمول شروع به عربدهكشی و پرخاشگری میكند و میگوید: این كارها چیه ابله؟! وقتی بچه بودی مامان و پاپات به اندازه كافی بهت توجه نكردند. در همین لحظه صدای گلوله تفنگ پایل قلب هارتمن را سوراخ كرده او را نقش زمین میكند و پس از لحظاتی در میان بهت همگان، پایل ماشه لوله تفنگ را در دهانش قرار میدهد و آن را میچكاند و مغزش روی كاشیهای سفید دیوار پشت سر او پاشیده میشود.
این صحنه كه تلخترین حادثه تاریخ در روابط نابسامان انسانها است اوج درماندگی حاصل از نیروی تفكر صاحبان ماشین جنگی را مطرح میكند. این امر وابسته به زمان معینی از تاریخ بشری نبوده و فقط شكل و شیوههای آن متفاوت است.
همانطور كه این ارتباط اسطورهای را در مطرح و به ارتباط ناهماهنگ انسانها توجه میكند. او حتی بهطور موشكافانه به رابطه نابهنجار كراسوس با بردهاش میپرازد و جالب اینكه سكانس گفتگوی آنها توسط استودیوی یونیورسال از فیلم حذف شد.
این فیلم كه در مورد جنایت و قساوت حاكمان نظام روم باستان است واقعیت زندگی و مرگ بردهها را نشان میدهد، بردههایی كه به نام گلادیاتور تبدیل به اسباببازی شدهاند و موجبات سرگرمی اربابان را فراهم میكنند. برای اینكه به نبوغ كوبریك در این زمینه بیشتر پی ببریم، به رابطه همسو در فیلمهای او توجه میكنیم.
یعنی هنگامی كه برده سیاهپوست ناگهان در مبارزه از كشتن اسپارتاكوس صرفنظر میكند و ناگهان نیزه را به طرف امپراطور پرت میكند، همسویی موازی با سكانسی در دارد كه پایل با كشیدن ماشه قلب هارتمن را سوراخ میكند. زیرا نفرت هر دو رنگ یكسانی دارد و هر دو فرمانده هویت انسانی آنها را لگدمال كردهاند. آنها بخوبی متوجه میشوند كه هر دو دشمن مشتركی داشتهاند و تنها طول تاریخ شكل و شمایل آنها را از هم متمایز كرده است.
كوبریك توانسته است دست روی یك نقطه اصلی در هستی انسان بگذارد كه آدمها همدیگر را در صورتی كه تغییر هویت نیابند دوست دارند. این موضوع در زمانی كه دختر ویتنامی مجروح شده نمایان است. جوكر كه هنوز هویت خود را حفظ كرده چشم از او برنمیدارد و برای آنكه دختر به آرامش ابدی برسد ماشه را فشار میدهد و سپس آنچنان نگاهی به دختر میاندازد كه ورای عینكش میشود به نگاه نافذ كوبریك فكر كرد؛ نگاهی كه در پس عینكی دایرهایشكل راز و اندیشه پنهانشده در ضمیر انسان را به نوعی از تصاویر سینمایی میكشد و در بطن آن میتوان صدای موسیقی فنای انسانیت را حس كرد. بیجهت نیست كه اورسن ولز درباره او میگوید: در این چهار فیلم كه ژانر جنگی دارد، حقیقت حالت فلسفه پراگماتیستها را پیدا كرده است و حقیقت یعنی نبرد نابرابر با ویتنام یا هر جای دیگر به مثابه ویتنام. هارتمن فرمانده سربازان آنها را حشره و كثافت و آشغال خطاب میكند. او حتی اسم سربازان را نیز عوض كرده و هویت اسمی را از آنها میگیرد، زیرا حقیقت برای آنها از دست دادن هویت و كشتن دیگران است.
هارتمن به قدری آنها را از هویت اسمی دور میكند كه نهتنها اسم خاصشان را تغییر میدهد بلكه بر مبنای شرایط به تغییر اسم عام نیز میپردازد. به این دیالوگها توجه كنید: هارتمن: چه كار میكنید تا زنده باشید، خانمها؟ سربازان: میكشیم، میكشیم، میكشیم.
و زمانی كه سربازان به آمادگی لازم میرسند هارتمن میگوید: در اینجا دیگر هویتی در كار نیست و گویی در ماشین جنگی امریكا وجود هویت به مثابه كرم بیخاصیت و... است. وجود سكانسهای به این گزندگی در هر چهار فیلم جنگی كوبریك دیده میشود. مرگ برده سیاهپوست در برابر چشمان اسپارتاكوس شكلی اسطورهای از مرگ پایل در مقابل چشمان جوكر در است.
آنچه در بیشتر آثار كوبریك قابل لمستر است نوعی از بیماری انسانها است كه حالت روحی دارد و سرگشتگی را در زیر متن ارتباط انسانها نشان میدهد. حتی گاهی به ویرانی انسان نیز میانجامد. سكانس مستراح در و طرز آرایش صحنه توالتها در آنجا خود نشان از واپس زده شدن میل جنسی است. نمای اولیه فیلم، سر تراشیدن سربازها یكی پس از دیگری كه با بیمیلی آنها توام است نوعی واپسگرایی است كه در ضمیر ناخودآگاه آدمها نشانگر دنیایی است كه غرورشان را به زمین میریزند؛ یعنی آنها باید سركوفته شوند، یعنی یك نوع سركوفتگی به شكل فرویدیسم.
غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزش تفنگداران نیروی دریایی ارتش آمریکا و بعد از آن در میدان های جنگ در ویتنام روایت می کند. فیلم انتقادی به تزریق روحیه وحشی گری و جنگ طلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز است.