محمد مهدی تابنده : اتاق ساخته لنی ابراهامسون با شیبی ملایم آغاز می شود و رفته رفته اوج می گیرد و پس از رسیدن به اوج قله با شیبی نرم تر به نقطه اول...
29 آذر 1395
اتاق ساخته لنی ابراهامسون با شیبی ملایم آغاز می شود و رفته رفته اوج می گیرد و پس از رسیدن به اوج قله با شیبی نرم تر به نقطه اول باز می گردد. بنابراین به لحاظ روند داستانی، چینش سکانس ها و زمان بندی وقایع بسیار هوشمندانه است.. ب عنوان مثال روند آماده شدن جک برای خروج از اتاق و ورود به سرزمین ماورای آن با کمک توضیحات مادر جک و سیر کنجکاوی های جک باورپذیر و اثر بخش در امده است. اتاق به وضوح و با نهایت فراست نماد گذاری شده است. اتاق مورد بحث در فیلم را که نیمی از اتفاقات فیلم در آن رخ می دهد و جک و حتی گاهی مادرش فوبیای بیرون رفتن از آن را دارند می توان نماد دنیای شخصی هر انسان دانست که آن را مانند یک حصار به دورخودکشیده است و شجاعت تغییر وضعیت و دنیای خویش را ندارد.به بیانی دیگر هرکدام از ما ها اتاق مخصوص خود را داریم که معمولا جرئت شکستن قالب های آن را نداریم. اتاق در این مورد فیلم امیدبخش و محرکی است که ما را به خروج از اتاق شخصی خوددعوت میکند تا با تجربه ها و مکان های جدید آشنا و روبرو شویم.. مانند جک که تا قبل از خروج از اتاق هیچ درختی را ندیده بود و ان را غیرواقعی می پنداشت..همانطور که ما خیلی از تجربه ها را به دلیل همین محدود کردن خود به تجارب و مکان ها و اتفاقات تکراری محال و غیرواقعی میدانیم. اتاق نمادهای دیگری را نیز درخود جای داده است. نیک پیر را میتوان یک پکیج جاندار از ترس ها و موانع یک شخص برای شکستن دیوارهای اتاق خود و خروج از آن فرض کرد. که البته در طول فیلم به امکان پیروزی در برابر این ترس ها ایمان می اوریم. اتاق را از جنبه دیگری نیز می توان مورد تحلیل قرار داد. اگر نماد ها را کنار بگذاریم و به فیلم و داستان و شخصیت هایش همانطور که هستند و تعریف می شوند نگاه کنیم، محال است که در سکانس خروج جک از قالیچه و تماشای آسمان آبی برای اولین بار حس غریب و ویژه ای پیدا نکنیم.. خیلی از پدیده های اطراف ما(به خصوص پدیده های طبیعی) به دلیل حضور همیشگی شان در حاشیه زندگی ما از جلب توجه چشمان ما و دیده شدن ،و در لایه های عمیق تر، درک شدن، محروم مانده اند و ابراهامسون با ساخت اتاق به ما نشان می دهد که دیدن این پدیده های جذاب و البته مهجور به مانند یک نعمت و یک معجزه استهمانطور که برای جک حکم معجزه را پیدا کرده بود. از دیگر نقاط قابل ذکر فیلم می توان به بازی بی نقص و تماشایی بری لارسون به خصوص در فصل های پایانی اشاره کرد و همچنین شخصیت پردازی جالب آبراهامسون، که اتاق مورد نظر را با مهارت تمام به شخصیت تبدیل می کند ولی از معرفی نیک ییر به عنوان یک شخصیت چند بعدی عاجز می ماند و نیک پیر از تیپ فراتر نمی رود. فیلمنامه حفره دار اثر نیز کیفیت کار را کمی نازل کرده است. از سکانس های تماشایی فیلم می توان به صحنه خروج جک از ماشین نیک پیر و برخوردش با اولین انسان غریبه ای که در عمرش دیده است اشاره کرد که جک باید ظرف چند ثانیه کل زندگی و مشکلاتش را برای آن مرد غریبه بیان کند که البته مزاحمت نیک پیر به هیجان و جذابیت این سکانس افزوده است. ضمن اینکه نمی توان از اجرای تحسین برانگیز آبراهامسون در این سکانس غافل شد که تاثیرگذاری صحنه را چندین برابر کرده است. سکانس دیگری که چشم ها را خیره می کند سکانس مصاحبه خبرنگاران با مادر جک است که مکالمات این صحنه بیننده و البته مادر جک را به شدت به فکر فرو می برد. و دیالوگ تامل برانگیز خبرنگار که می گوید : " وقتی جک به دنیا اومد هرگز به ذهنت خطور کرد که از اسیرکننده ات(نیک پیر) بخوای جک رو ببره؟!" و در ادامه اصرار خبرنگار بر این موضوع و به صلاح جک دانستن این عمل و بعد مقاومت و مخالفت و عصبی شدن مادر جک که انگار تلاش ها و از جان مایه گذاشتن های خود را بیهوده و به باور عموم نادرست می بیند! و سپس با اوج گرفتن این تفکرات و خودخوری ها و درگیری های ذهنی(که در سکانس بعدی بسیار دقیق به تصویر کشیده شده است) مادر جک دست به خودکشی ناموفق می زند. خودکشی ای که با توجه به مقدمه چینی ها و دقت فیلمنامه نویس سوال برانگیز نمی شود. اما اتاق فیلم بی نقصی نیست. مهم ترین ضعفی که در اثر دیده می شود مشخص نبودن اتفاقات گذشته است. و مشخصا اتفاقاتی که منجر به اسیر شدن مادر جک در اتاق شده است که با وجود توضیحات سطحی وگذرایی که در فیلم داده می شود عدم شفافیت و وضوح این موضوع از بین نمی رود و مخاطب تا پایان فیلم سوال هایی را در این باره با خود حمل می کند و این ضعف که متاسفانه به ان توجهی نشده است به شدت به فیلم و اثربخشی ان ضربه زده است. طوری که حتی ماهیت فیلم و اتاق را زیرسوال می برد. زیرا وقتی به درستی نمی دانیم چرا این دو نفر در این اتاق محبوس شده اند و چرا هیچ کس متوجه این اتفاق نشده و کاری نکرده است(به عنوان مثال مادربزرگ و پدربزرگ جک و یا پلیس ها که در طول فیلم بسیار دقیق و وظیفه شناس دیده می شوند) پس طبعا نمی توانیم آن طور که باید با اتاق و شخصیت ها و وقایع فیلم ارتباط برقرار کنیم. هم چنین کند شدن روند فیلم و خنثی و بی تحرک شدن اثر در اواخر آن را می توان به عنوان نقصی دیگر برشمرد. پایان بندی فیلم را نیز می توان سمبلیک تعبیر کرد. جایی که جک و مادرش پس از خروج از دنیا و اتاق محصور خود دوباره به ان باز می گردند و در نظر جک اتاقی که پنج سال با نهایت شوق و لذت در ان زندگی می کرد بسیار کوچک و خسته کننده می آید و این یعنی این که خیلی از ما ها دنیای خود ولذت های آن را به عنوان تمام زندگی و نهایت لذت می پنداریم در حالی که زندگی بسیار بزرگتر از ظرف اندیشه و خیال ماست. و اگر دیوارهای دور دنیای خود را نشکنیم بسیاری از طعم های متنوع زندگی را نچشیده ایم. مانند جک که اگر انقلاب نمی کرد و با کمک راهنمایی های مادرش از دست نیک پیر فرار نمی کرد فرصت دیدن درخت و بازی با سگ را با خود به گور می برد! و صحنه خداحافظی جک با اشیای داخل اتاق که به منظور تثبیت خروج جک از دنیای کوچک و شخصی اش و قطع کردن ارتباطش با اتاق و متعلقات آن و فراموش کردن آنها طراحی شده است. از هنرمندی های دیگر آبراهامسون تعریف یک ماجرای مهیب و تکان دهنده به طرزی بسیار ظریف و به نوعی کودکانه است که با تمرکز بر شخصیت پاک و دوست داشتنی جک این مهم را میسر کرده است. و همچنین ترسیم رابطه و احساسات مادر و فرزندی به شکلی کاملا رئالیستی و عمیق که جای تمجید دارد. و از دیگر مفاهیم مورد بحث فیلم می توان حقیقت گریزی انسان ها به علت تلخ پنداشتن ان را ذکر کرد. و این در صحنه ای که جک در مقابله با سخنان مادرش ،که عین حقیقت را در مورد دنیای بیرون به او می گوید، جبهه می گیرد و پرخاشگری می کند به زیبایی خودش را نشان می دهد که البته بسیار رقت انگیز است. و این حکایت خیلی از انسان هاست که با ظرافت تمام در گوشه ای از اثر گنجانده شده است. مهمترین حرف اثر "عاشق دنیا بودن" است. عاشق درخت که شانس دیدنش را داریم(شانسی که تا پنج سالگی به جک روی نیاورده بود) عاشق زندگی. عاشق تجربه ها و لذایذ دلچسب زندگی، از دیدن آبی آسمان گرفته تا درست کردن کیک و بازی با سگ. و عاشق مادر بودن! اتاق را با وجود ضعف های ریز و درشتش می توان دوست داشت و عاشقش بود! در مجموع اتاق فیلم خلاقانه و دوست داشتنی ایست که شاید باشکوه و خیره کننده نباشد ولی به اندازه ای ساده و لذت بخش و تاثیرگذار است که می توان آن را به نوشیدن یک فنجان چایی داغ در کنار آتش در سواحل مدیترانه تشبیه کرد!
فیلم اتاق به کارگردانی لنی ابرامسون براساس رمانی به همین نام نوشته اما داناهیو، ساخته شده است. اتاق روایتگر زندگی زنی است جوان به اسم جوی که هفت سال پیش و در سن ۱۷ سالگی توسط مردی که ادعا کرده بود سگ مریضش نیاز به کمک دارد ربوده شده و در یک آلونک زندانی شده است و هیچ ارتباطی با دنیای خارج ندارد...