به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
جدیدترین فیلم میرکریمی، درباره ی مردی ست که به شکلی خودخواسته، زبان در دهان گرفته و ترجیح می دهد، حرف نزند یا کمتر حرف بزند. از همان شروع فیلم، جایی که یونس ـ که فقط صدایش را می شنویم ـ مسافری در حال صحبت با تلفن، با همان حرف های همیشگی و مهوعی که در جامعه زیاد شنیده ایم، را پیاده می کند بدونِ اینکه پول برایش اهمیتی داشته باشد، متوجه می شویم این راننده ی تاکسی، ظاهراً با بقیه فرق دارد. او اصولاً اهل سئوال و جواب نیست، زن که با آن حال آشفته و بهم ریخته و زخمی، سوار ماشینش می شود، هیچ از او نمی پرسد چرا به این وضع در آمده. او فقط تصمیم می گیرد زن را به بیمارستان برساند و بعداً وقتی زن را تنها می گذارد و از بیمارستان بیرون می زند که به درد خودش برسد، ناگهان تصمیم می گیرد دوباره پیش او برگردد و تازه اینجاست که اسم فیلم روی پرده نقش می بندد؛ بعد از دقایقی طولانی؛ امروز روزی ست که یونس تصمیم گرفته کاری بکند. او با جواب ندادن به سئوالات دکترها و پرستارها، ظن همه را بر علیه خود برمی انگیزد. جوّی که در آن بیمارستان بر ضد او درست شده، حتی موجب می شود نگهبانِ بیمارستان هم دیدن تلویزیون را از او دریغ کند. این در حالیست که او می تواند حرف بزند و بگوید که همسر این مرد نیست. بگوید که نقشی در حال و اوضاع فلاکت بارِ زن ندارد. اما چنین نمی کند. او مُصرّانه سکوت اختیار کرده تا آدم های دور و بر، هر طور که می خواهند فکر کنند. اینکه خیلی ها به این ایده ایراد گرفته اند که چرا این مرد، در آن شرایط وخیم، زبان باز نمی کند و اینگونه خودش را در مظان اتهام و انواع و اقسام توهین و تحقیرها قرار می دهد، شاید از اساس غلط نباشد اما در این فیلم، آنقدرها هم نمی تواند بیراه باشد؛ این انتخابی ست که یونس کرده. در واقع یونس با این حرف نزدن، با این خود را در مظان اتهام قرار دادن، کاری می کند تا نگاهها از سمتِ زن مسافر و بچه ی احتمالاً نامشروعِ درونِ شکمش برگردد. تا کسی درباره ی او فکر بدی نکند. او خودش را فدا می کند تا زن بدنام نشود و این عمل در این دور و زمانه ی ناجوانمردی، می تواند عین جوانمردی باشد.
یونس خسته از دست مردم و زمانه است. در یک صحنه ی ظریف، او که در سالن انتظار بیمارستان نشسته، ته مانده ی لیوانِ آبش را زیرِ گلدان می ریزد و برگ های خشک گل را می چیند. همین صحنه ی کوچک نشان می دهد که او چگونه آدمی ست. در جایی دیگر، با دخترِ سوپروایزرِ بیمارستان، حسابی گرم می گیرد و در کشیدن نقاشی اش به او کمک می کند و این تنها جایی ست که او را در حال حرف زدن، یک حرف زدن درست و حسابی و نه با جملاتی کوتاه و مقطع و زیر زبانی، می بینیم. انگار این بچه همزبان بهتری ست برای او تا آن آدم های به ظاهر بزرگی که دور و برش هستند؛ آدم های عصبی و عجول و بد دهن و منفعت طلب. سکوت یونس در واقع انگار یک جور اعتراض است؛ یک جور فریاد بی صدا. سوکتی که به نظرم نرسید ادایی یا زورکی عرفانی باشد. بهرحال وقتی قهرمان « کلاشینکف»، تفنگ دست می گیرد و فریاد می زند و خشمش را بی محابا خالی می کند، قهرمان « امروز » هم اینگونه با دور و برش برخورد می کند و این یک انتخاب خودخواسته است. او می توانست حرف بزند و خود را خلاص کند اما آنوقت با فیلم و داستانِ دیگری طرف بودیم.
فیلم عامدانه کند است، درامی پر رنگی ندارد و همه چیز در کمال سکون اتفاق می افتد. این قضیه شاید خیلی از مخاطبان را اذیت کند که می کند. فیلم در قسمت هایی خسته کننده می شود و خب گریزی از این اتفاق نیست. اینجا باید کمی ساکن و ثابت نشست و تحمل کرد تا فیلم تمام شود. تا یونس، بالاخره یادگاری زنِ بینوا را که معلوم نیست که بود و چه کرد را با خود ببرد.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]