شیدا مقانلو : كوبريك است و دلمشغولي ديرينهاش، خشونت. اين بار اين فيلمساز مستقل و جنجالي انگشت بر نقطه حساسي از اين ورطه گذاشته است؛ روانشناسي خشونت و بررسي خاستگاه بازتاب بيروني و...
25 آذر 1395
كوبريك است و دلمشغولي ديرينهاش، خشونت. اين بار اين فيلمساز مستقل و جنجالي انگشت بر نقطه حساسي از اين ورطه گذاشته است؛ روانشناسي خشونت و بررسي خاستگاه بازتاب بيروني و انفعالي اين پديده در بخش ماورايي، روحاني و رواني انسان. او پيشتر از از اين در فيلم پرتغال كوكي دست به اين آزمايش زده بود و خود را از اين نظر به پيش رانده بود اما اين بار او بر بار رواني خشونت و چگونگي بيدارگري اين شبهغريزه حيواني بيشتر تاكيد كرده است. كوبريك با عاريت گرفتن داستان عجيب استيون كينگ (نويسنده معاصر داستانهاي وحشت) مخاطب را به عمق تنهاييهاي خود ميبرد و از انگيزش اهريمن دروني با خودنگري و عدم توانايي استحاله در خود سخن ميراند. او با قدرت تمام فاصله حقيقت و مجاز را در مينوردد تا جايي كه ديگر قابل تشخيص نيستند و سررشته منطقي داستان تنها به دست كوبريك است و بس و از اين نظر ميتوان گفت از بيرحمانهترين آثار او ميتواند باشد. آقاي تورنس (با بازي جك نيكلسون) نويسنده ايست منطقي و متعصب و كسي است كه به اخلاقيات و قول و قرارها پايبند است اما تنهايي؛ كه البته منظور كوبريك بيشتر تنهايي شخصيتي است تا تنهايي با مفهوم عام، باعث صعود حيوانگرايي و نزول متناسب انسانيت ميشود. در اين داستان، كابوسها تبديل به واقعيت مي شوند و برعكس، به سكانس خواب ديدن تورنس پشت ميز كار و يا حضور پيرزن در حمام اتاق هتل توجه كنيد. اين تبادل حقيقت و مجاز تعبيري براي توجه به بازتاب مسائل روزمره زندگي در ذهن و پس از آن سيستم عصبي است، سيستمي كه نماينده و مسئول اخلاق، سيمپتومها يا نشانههاي رواني است و دريافتيهاي خود را به روشهاي مختلف از جمله سكس، خشونت و به طور كلي غريزه به بيرون متبادر ميكند. درخشش قصه خشم است، خشمي كه اخلاق حيواني را وقع مينهد و خاستگاهش چيزي نيست جز عقده، حقارتها و كاستيهاي شخصيتي يك انسان. او يك مسئله روانشناسانه را مطرح ميكند: عقده. آقاي تورنس يك آدم عقده ايست. به سكانسي كه تورنس به همسرش اشاره ميكند و تذكرهاي پياپي او را براي بدرفتاري با دني يادآور ميشود نشان دهنده همين واقعيت است و اين عقده همچون دملي چركين بصورت اعمال خشونت و قتل سرباز ميزند. اين يك جامعه كوچك است و مشت نمونه خروار است. يكي ديگر از جنبههاي روانشناسانه فيلم ارتباط دني پسر تورنس با دوست خيالي خويش «توني» است. توني نماينده تمام خللها و نقصهايي است كه يك انسان ميتواند داشته باشد. آن چيزهايي كه آدمها بدانها نيازمندند و حتي بيشتر از آن نسبت به آنها احساس مالكيت ميكنند اگر از آدمي باز پس گرفته شوند يك معضل رواني ايجاد ميشود. نياز به امنيت، نياز به محبت و همصحبت از جمله نيازهاي فطري يا به زعم روانشناسان از نيازهاي غريزي انسان است. دني بر اساس چنين نقصي صاحب دوستي چون توني شده است و تمام عقل خود را به او عاريت ميدهد. دقت كنيد كه افكار عاقلانه دني از زبان توني ذكر ميشوند. هرچند كه استيون كينگ تجربيات خود را در پرداخت شخصيت تورنس به كار گرفته است اما در پيشبرد قصه درخشش از تخيل كوتاهي نكرده است. يكي از استعارههاي فيلم راهروهاي مارپيچ و معمايي بيرون هتل است، اين راهروها نماينده مشكل پيچيده رواني هستند. دني و مادرش از اين گرفتاري بيرون ميآيند چون هردو نقص رواني خود را به گونهاي جبران كردهاند اما تورنس در وسط اين مخمصه منجمد ميشود. كوبريك قصد ندارد بيننده را از فيلم بترساند، بيشتر او نيت دارد كه بيننده را از «انسان» و پيچيدگيهاي رواني او بترساند. او خاطرنشان ميسازد كه همه انسانها قاتل بالقوه هستند و بايد اين خشونت ذاتي در زمينه و بستر مناسب قرار بگيرد تا احيا بشود. درخشش از اين نظر فيلم ترسناكي است. گمان ميكنم تنها كوبريك است كه جسارت نمايش چنين واقعيتي را داشته باشد. خشونت ذاتي است و همگي از آن سهم دارند. جك نيكلسون بازي به ياد ماندني از خود به نمايش گذاشته است. كوبريك هم در انتخاب نگاه دوربين و دكوپاژ خود بسيار قوي عمل كرده است. فيلم روانشناسانه او يك معماست، درست مانند راه گمشده بيرون هتل. ديالوگهاي به ياد ماندني فيلم: تورنس: وقتي صداي تايپ كردن رو مي شنوي يعني اينكه من دارم اينجا كار ميكنم. يعني اينكه اينجا نيا و مزاحم من نشو. فكر ميكني ميتوني اين كار رو انجام بدي؟ وندي: آهان! تورنس: خوب چرا از همين الان شروع نمي كني و گورتو گم نميكني؟ لويد: زنها، موجوداتي كه بدون اونها نميشه زندگي كرد، و با اونها نميشه زندگي كرد. تورنس: جملات قصار ميگي لويد... جملات قصار! وندي: من بايد برم تو اتاق و به اين ماجراها فكر كنم! تورنس: تو يك عمر لعنتي وقت داشتي به همه چيز فكر كني! با اين چند دقيقه ميخواي چيكار كني؟ تورنس: من بهت آسيب نميزنم، فقط ميخوام مغزتو داغون كنم! ديك هالوران: بعضي جاها مثل بعضي آدما هستن، بعضي درخشش دارن و بعضي نه! لويد: چي ميل داريد قربان؟ تورنس: چيزي كه منو از پا در بياره... تو كه ميدوني؟ دني: توني من ميترسم! دني (با صداي توني): حرف اقاي هالوران رو به ياد بيار. اين مثل عكساي يه كتابه. واقعيت نداره!
نویسنده ای به نام «جک تورنس» (نیکلسن) استخدام می شود تا از هتل دورافتاده ای که در زمستان خالی از مشتری است، نگه داری کند. او، آرام آرام، در حالتی «تسخیر شده» به تهدید همسر، «رندی» (دووال) و پسرش، «دانی» (لوید) می پردازد...