نگاهی به نقشهای ماندگار دنیای سینما: لئون (جام جم)
آزاد جعفری : شخصیت های فیلم های خوب، همچون انسان های واقعی زنده اند و اگر در فیلمنامه به اقتضای داستان، زندگی شان خاتمه یابد، در دنیای اذهان، نامیرا و ابدی اند. نقش...
29 آذر 1395
شخصیت های فیلم های خوب، همچون انسان های واقعی زنده اند و اگر در فیلمنامه به اقتضای داستان، زندگی شان خاتمه یابد، در دنیای اذهان، نامیرا و ابدی اند. نقش های ماندگاری که به «تاریخ» می پیوندند: نه تاریخ هنر و ادبیات و سینما؛ تاریخ حیات بشر.
شخصیت او را جزئیات رفتاری خاص و منحصر به فردش می سازند. عادات رفتاری بخصوصی که فقط خودش آن ها را داراست. کلاه مضحک به سر می گذارد و عینک آفتابی گرد به چشم می زند. موی سرش کوتاه است و همیشه هم پالتو تنش است. به دید زدن از توی سوراخ های کوچک علاقه خاصی دارد و شاید برای همین است که شگردش آدامس چسباندن روی چشمی در خانه هاست. نشسته می خوابد و شیر را به هر نوشیدنی دیگری ترجیح می دهد. آدمکش است اما عواطف کودکانه دارد. سینما می رود و با شعف بچگانه فیلم موزیکال تماشا می کند و وسواس عجیبی هم در اتو کردن لباس هایش و تمیز کردن برگ های گیاه مورد علاقه اش دارد. در کل برای گلدانش احترام خاصی قائل است؛ شاید چون به قول خودش بهترین دوستش همین گلدان بی زبان است: «بهترین دوستمه، همیشه شاده. هیچ سؤالی نمی کنه، مثل منه».
از آدمیزاد جماعت خیر ندیده و تعجبی ندارد اگر خوک ها را بهتر از آدم ها می داند: «در مورد خوک ها بد صحبت نکن، اونا معمولاً بهتر از آدما هستند!». عروسک بازی می کند و عروسکش هم خوک پارچه ای بامزه ای است که لئون خیلی خوب بلد است جایش حرف بزند و خُر خُر کند. به کارش وارد است و در آن «خیلی جدی». حرفه ای است نه مثل رئیس پلیس روانی شهر که به لطایف الحیل آدم می کشد. لئون برای کارش قوانین لازم الاجرایی دارد: «نه زن، نه بچه». دلیلش را بعداً می فهمیم وقتی برای مجاب کردن ماتیلدا با حسرت و افسوس داستان عشق از دست رفته اش را بازگو می کند. او بی دلیل آدمکش نشده. همه چیز از نوزده سالگی و در پی شکست در آن عشق نافرجام شروع شده. لئون را وسوسه انتقام به اینجا کشانده و او خوب می داند که شغل درست و حسابی و آبرومندانه ای ندارد. به قول ماتیلدا «بهترین آدمکش شهر» است و ما می بینیم که تمام قوای انتظامی شهر هم که جمع شوند نمی توانند از پس دستگیری او برآیند اما با این همه به خودش نمی بالد. چیزی برای افتخار کردن ندارد. او پشیمان است و برای همین هم نمی خواهد ماتیلدا آینده ای مثل خودش پیدا کند: «تو فقط یه دختر کوچولویی زندگیت رو تو راه خلاف ننداز... وقتی انتقام بگیری می فهمی که اصلاً خوب نیست... وقتی یه نفر رو بکشی همه چی مثل قبل نمی مونه. زندگیت برای همیشه عوض می شه».
لئون شکست ناپذیر است. مثل نامش. مثل شیر. وقتی با ناجوانمردی تمام از پشت سر گلوله می خورد باز هم می تواند در همان وضعیت، انتقام ماتیلدا را از قاتل برادر 4 ساله اش بستاند. تنها دوست و معتمد لئون (به جز ماتیلدا) یعنی کافرمای او درباره این رویین تنی اش به او می گوید: «تو تباهی ناپذیری. گلوله ها از تو فرار می کنن. تو با اونا بازی می کنی». لئون در نظر ماتیلدا اما نه فقط تباهی ناپذیر، که فناناپذیر است. لئون در نظر او حتی بعد از مرگ هم «بزرگترین مرد روی زمین» است.
آدم کشی حرفه ای به نام «لئون» (رنو) در آپارتمانی در محله ی ایتالیایی های نیویورک زندگی می کند. «استانسفیلد» (اولدمن)، مأمور فاسد پلیس، تمام خانواده ی همسایه را می کشد و تنها دختر دوازده ساله شان، «ماتیلدا» (پورتمن) که برای خرید بیرون رفته جان سالم به در می برد.«ماتیلدا» به «لیون» پناه می برد و خیلی زود این دو با یک دیگر دوست می شوند...