جهانبخش جهانزمین : تماشای هشت نفرتانگیز(2015) برای من به عنوان یک طرفدار پروپاقرص تارانتینو تجربه غریبی را رغم زد. از طرفی هشت نفرتانگیز را به جرئت میتوان جزو برترین فیلمهای هالیوودی سال 2015...
15 آذر 1395
تماشای هشت نفرتانگیز(2015) برای من به عنوان یک طرفدار پروپاقرص تارانتینو تجربه غریبی را رغم زد. از طرفی هشت نفرتانگیز را به جرئت میتوان جزو برترین فیلمهای هالیوودی سال 2015 دانست و از سوی دیگر، این فیلم انتظارات من از یک فیلم تارانتینویی را ارضا نکرد. اتفاقی که سه سال پیش در مورد فیلم جانگوی رها از بند نیز رخ داده بود و این بار نیز حتی اندکی شدید تر، تکرار شد. 1. مؤلف در سراشیبی علیرغم اینکه خود را یک طرفدار تمامعیار تارانتینو میدانم و پالپ فیکشن مقتدرانه در لیست ده فیلم برترم جای دارد، اما متاسفانه تا قبل از تماشای هشت نفرتانگیز با اندکی تردید عقیده داشتم که تارانتینو پس از ساخت ضد مرگ در سال 2007 روندی نزولی را طی کرده که منجر به ساخت دو فیلم حرامزادههای لعنتی و جانگوی رها از بند گردیده است. احتمالا تا همینجای کار، این نظرات موجب دلخوری خواننده دوستدار تارانتینو شده باشد، اما باید بپذیریم که دو فیلم حرامزادههای لعنتی و جانگوی رها از بند از نظر ویژگی های تماتیک و فرمال سینمای تارانتینو در سطح پایین تری نسبت به فیلمهایی چون پالپ فیکشن، ضد مرگ و بیل را بکش؛ جلد یک قرار میگیرند. ناگفته نماند که حرامزادههای لعنتی فیلمی بسیار خوب و جانگوی رها از بند نیز فیلمی خوب و قابل دفاع است، اما هیچکدام مانند کارهای قبلی تارانتینو عالی نیستند. حال شایسته است که به متاخرترین و هشتمین فیلم این فیلمساز یا هشت نفرتانگیز بپردازیم. با عرض تاسف، تماشای این فیلم تردیدم را درباره روند نزولی تارانتینو پس از ضد مرگ کاملا برطرف کرد و مطمئن شدم که اگرچه این روند نزولی کیفی در فیلمهای حرامزادههای لعنتی و جانگوی رها از بند بسیار نامحسوس بوده و همراه داشتن مقادیر زیادی از بدبینی و شکاکیت لازمه پی بردن به آنها بود، اما تارانتینو در آخرین فیلمش بر این روند نزولی صحه گذاشته و فیلمی با کیفیتی پایین تر از ساخته های قبلی خودش ساخته است. البته نکته ای که باید در این مقایسه مد نظر قرار داده شود این است که هشت نفرتانگیز در مقایسه با فیلمهای قبلی تارانتینو که یکی دو شاهکار تمام عیار نیز میانشان پیدا میشود کیفیت پایین تری دارد؛ وگرنه بطور مثال همانگونه که پیش تر نیز ذکر شد، در میان تولیدات سینمای آمریکا در سال 2015، هشت نفرتانگیز را براحتی میتوان جزو 3 فیلم برتر قرار داد. (البته اگر آن را بهترین فیلم ندانیم!) 2. اپیزود اول؟ مگه سریاله؟ اپیزودیک بودن فیلم تجربه جدیدی نیست. خود تارانتینو در فیلم های بیل را بکش و حرامزادههای لعنتی این سبک از داستانگویی را آزموده بود و حد اعلای کاربرد این تکنیک روایی را میتوان در آثار فیلمسازی همچون لارس فون تریر مشاهده کرد. یکی از مشکلات اساسی فیلم هشت نفرتانگیز، اپیزودیک بودن آن است. نه اینکه تقسیم شدن فیلم به این اپیزود ها به روند روایی فیلم خللی وارد کند، بلکه اینکه اساسا مانند حرامزادههای لعنتی، برای تبدیل فیلم به تعدادی اپیزود و برگزیدن نامی برای هرکدام از آنها هیچ منطقی را نمیتوان دست و پا کرد جز اینکه این امر خواسته کارگردان بوده و دلیل دیگری پشت آن وجود ندارد. تا اینجای کار هم میتوان با این قضیه کنار آمد؛ اما وقتی به موردی مانند فیلم دوقسمتی بیل را بکش مراحعه میکنیم که در آنجا میان اپیزود های مختلف فیلم از نظر فرمال و محتوایی تمایز های قابل ملاحظه ای وجود داشت، سرخورده شده و با خود فکر میکنیم کارگردانی که در آن فیلم چنین چیره دستانه فیلمش را از نظر روایی، فرم بصری و محتوایی به بخش های مجزا از هم تقسیم کرده بود، در اینجا چگونه به این تقسیم بندی ساده و بیمنطق اکتفا کرده است؟ بطور مثال در بیل را بکش؛ جلد اول میان فصل کشت و کشتار خونین در رستوران و فصل های دیگر فیلم از نظر سبک بصری و محتوایی تمایز های قابل ملاحظه ای وجود دارد و در فصل هایی از بیل را بکش؛ جلد دوم فضای فیلمهای وسترن حاکم است که در تضاد با روح شرقی اپیزودی در همان فیلم قرار میگیرد که کاراکتر عروس( اما تورمن) برای آموزش هنر های رزمی به نزد پیرمرد رزمیکاری به نام پای می میرود که مملو از المانهای سینمای شرق دور است. یکی دیگر از کاربرد های اپیزودیک کردن فیلم را میتوان دادن پیش آگاهی به مخاطب دانست که بطور مثال در فیلمهای لارس فون تریر مانند شکستن امواج، داگویل و نیمفومینیاک با هدف بیان خلاصه ای از محتوای اپیزود در نام آن صورت گرفته است. فون تریر در شکستن امواج و داگویل با میان نوشته های حاوی نام اپیزود ها، همانکاری را میکند که کوبریک در بری لیندون با نریشن بی روح روی تصاویر فیلم کرده بود. در فیلم کوبریک، نریشن روی تصاویر، وقایع را دقایقی قبل از وقوعشان برای مخاطب بازگو کرده و به نوعی فیلم را از جذابیت های معمول غافلگیرانه، تهی میکرد. تارانتینو نیز در هشت نفرتانگیز از این کارکرد اپیزودیک کردن فیلم و میان نوشته های روی تصاویر تا حدی بهره برده است. به عنوان مثال، در عنوان میان نوشته مربوط به اپیزود پایانی، عبارت "اپیزود پایانی" (مشابه داگویل فون تریر) ذکر شده است که مخاطب را از تمام شدن فیلم در دقایقی دیگر آگاه میسازد. البته در این بین، مورد عجیب در مورد فیلم متاخر تارانتینو اپیزود چهارم فیلم با عنوان "دامرگو رازی دارد" است که نریشن روی تصاویر(با صدای خود تارانتینو) در دقایق ابتدایی آن، دلیل نامگذاری را برای مخاطب توضیح داده و به ما یادآوری میکند که تارانتینو آن روحیه شوخ و شنگش را کماکان حفظ کرده است. در سطور بعدی، مجددا به این اپیزود باز خواهیم گشت. 3. شخصیت پردازی در دلیجان شخصیت پردازی در مورد کاراکتر های هشت نفرتانگیز به صورت عجیبی صورت گرفته است. عملا میتوان گفت که شخصیت پردازی به سبک متعارف تنها در مورد دو کاراکتر جان روث با بازی کرت راسل و سرگرد وارن با بازی درخشان ساموئل ال. جکسون صورت گرفته است و دیگر شخصیت های فیلمنامه در حد تیپ باقی مانده اند. این مسئله اگرچه با سبک شخصیت پردازی در دیگر فیلمهای تارانتینو تا حدودی در تضاد قرار میگیرد، اما به خودی خود مشکلی در روند روایت ایجاد نمیکند. بخش عمده شخصیت پردازی در مورد کاراکتر های فیلمنامه، در سکانس های مکالمه در دلیجان صورت میپذیرد. همچنین در اینجاست که بر طبق الگوی آشنای کاشت و برداشت، داستانی درباره جایزه چند هزار دلاری بر سر سرگرد وارن بازگو میگردد که در ادامه فیلم و در سکانس خیرهکنندهای که وارن چگونگی قتل فرزند ژنرال اسمیترز( با بازی بروس درن) را تعریف میکند، مورد ارجاع و استفاده قرار میگیرد. شاید تنها خرده ای که بر شخصیت پردازی در هشت نفرتانگیز بتوان گرفت، خوب پرداخت نشدن کاراکتر دیزی دامرگو که به نوعی از نظر روایی شخصیت محوری فیلم نیز محسوب میگردد باشد. تارانتینو در فیلم های قبلی اش مانند حرامزادههای لعنتی و جانگوی رها از بند شخصیت پردازی کاراکتر منفی قصه اش را در بالاترین سطح ممکن بهمراه بیشترین حجم جزییات انجام داده بود که این امر متاسفانه در مورد آخرین فیلمش، به درستی صورت نگرفته و بیننده تا انتهای فیلم نیز عمیقا قانع نمیشود که کاراکتر دیزی دامرگو یک قاتل خطرناک باشد و هرچه که این شخصیت دارد، عملا مرهون بازی عالی جنیفر جیسن لی است. صرفا جهت یادآوری، به کاراکتر های بازی شده توسط کریستف والتز و لئوناردو دیکاپریو به ترتیب در فیلمهای حرامزادههای لعنتی و جانگوی رها از بند مراجعه کنید تا همه چیز برایتان روشن شود. 4. هیچکاک در وایومینگ شاید آمدن نام آلفرد هیچکاک در متنی درباره فیلمی از کوئنتین تارانتینو عجیب باشد، اما هشت نفرتانگیز مملو از ایدههای هیچکاکی(برخلاف سبک متداول تارانتینو) است. رسیدن به شهر Red Rock به نوعی نقش مکگافین را در داستان دارد. داستان از ابتدا حول تلاش عده ای برای رسیدن به شهر Red Rock پی ریزی میشود، اما در ادامه روایت سمت و سوی دیگری به خود میگیرد و عملا ماجرای رسیدن به Red Rock بیاهمیت شده و حتی از یاد میرود. اینجاست که نام آلفرد هیچکاک به میان میآید که حقیقتا کلاسیک ترین و بهترین نمونه های کاربرد عنصر مکگافین را باید در سینمای او جستجو کرد. به عنوان مثالی برای روشنتر شدن موضوع، نقش شیشه های حاوی گرد اورانیوم را به عنوان مک گافین در بدنام به یاد بیاورید. در آنجا نیز فیلم با ایده اولیه فرستادن یک جاسوس از طرف پلیس به خانه یک مظنون به همکاری با آلمان نازی شروع میشود، اما در ادامه فیلم سمت و سوی متفاوتی به خود گرفته و با تلاش پلیس داستان- کری گرانت- برای خارج کردن جاسوس- اینگرید برگمن- از آن خانه پیگیری میشود. سکانس مهمی از فیلم نیز که یادآور سبک هیچکاکی است، سکانس مسموم شدن جان روث و او. بی در اپیزود چهارم فیلم است. در این اپیزود برای ایجاد عنصر تعلیق، نریشن ابتدایی خبر از مسموم شدن قهوه توسط فردی ناشناس میدهد که همین امر(البته موسیقی درخشان موریکونه نیز در ایجاد تعلیق در این صحنه بیتاثیر نیست.) در دقایق بعدی موجب ایجاد تعلیق در فیلم میگردد. وضعیت این سکانس دقیقا مشابه آن نقل قول مشهور هیچکاک درمورد داستان انفجار یک بمب در یک اتاق است. فرض کنید در فیلمی قرار باشد بمبی در یک اتاق منفجر شود. برای بازنمایی سینمایی این ایده، دو راه پیش روی ما قرار دارد. در روش اول که مبتنی بر غافلگیری است، هیچ اطلاعی از وجود بمب در اتاق به تماشاگر پیش از انفجارش داده نمیشود که این امر غافلگیریای را به مدت چند ثانیه در مخاطب ایجاد میکند. اما روش دوم که همان روش مورد علاقه هیچکاک نیز هست، مبتنی بر تعلیق است. کارگردان در این روش در ابتدا بمب را به ما نشان میدهد و همین امر موجب جذاب شدن حرکات و سخنان هرکدام از شخصیت های داستان در دقایق بعدی میگردد. در روش ، تعلیق چند دقیقهای به غافلگیری چند ثانیهای ترجیح داده میشود. تارانتینو نیز در این سکانس فیلمش مطابق این الگوی مشهور سینمای هیچکاکی عمل کرده و با مطلع کردن تماشاگر از مسموم بودن قهوه در ابتدای اپیزود، تعلیق را در لحظات بعدی جاری ساخته است. مورد مشهور و نمونهای دیگر از کاربرد تعلیق به این سبک در سینما، سکانس افتتاحیهی نشانی از شر اورسن ولز است. در آنجا نیز کارگردان با نشان دادن دستی که ساعت یک بمب ساعتی را تنظیم میکند در اولین نمای فیلمش، بیننده را دچار تعلیق کرده و همچنین به پلانسکانس طولانیای که در ادامه این نما میآید، معنا و مفهوم میبخشد. 5. سینمااسکوپ لعنتی! نویسنده نسبتا محترمی در مطلبی که درباره این فیلم نوشته، متذکر شده که اینهمه جنجال بر سر استفاده تارانتینو از قطع 70میلیمتری در فیلم اخیرش، اساسا پوچ است و این فرمت بصری بههنگام تماشای فیلم در مانیتورها و سیستم های پخش خانگی اثرش را از دست میدهد. این نویسنده، نکته مهم را دریافته، اما به هنگام تفسیر آن دچار سوتفاهم شده است. در این که قطع تصاویر سینمااسکوپیِ هشت نفرتانگیز در تماشای خانگی فیلم بی مفهوم میشود هیچ شکی نیست، اما این دقیقا همان هدفی است که تارانتینو برای رسیدن به آن دست به این اقدام عجیب زده است. قطعا با متر و معیار های کلاسیک فیلمبرداری، استفاده از قطع سینمااسکوپ(که یکی از مشهور ترین کاربرد های آن در فیلم حماسی بن هور است) در فیلمی که به جز دقایق کوتاهی، تماما در میزانسن های داخلی جریان دارد، یکی از احمقانه ترین کارهای ممکن است؛ اما تارانتینو با این کار توانسته اثری سینمایی خلق کند که تنها روی پرده سینما قابل مشاهده باشد. در درست بودن این نکته که تجربه تماشای هر اثر سینمایی در سالن سینما، تجربه ای منحصر به فرد است و حتی یک لحظه از آن را نیز نمیتوان با تجربه تماشای آن فیلم روی بزرگترین سیستم های پخش خانگی مقایسه کرد هیچ شکی نیست، اما هشت نفرتانگیز تارانتینو اساسا فقط و فقط برای تماشا روی پرده بزرگ سینما طراحی شده و در نمایش در ابعاد صفحهی کوچکتر، تصاویر ارزش اصلی خود را از دست میدهند. به عنوان یک مثال دم دستیتر، میتوان از فیلم اژدها وارد میشود ساخته مانی حقیقی نام برد. حقیقی نیز در فیلمش از سبک بصریای استفاده کرده که تماشای فیلم در سیستمهای پخش خانگی را بی ارزش میکند. فیلم مانی حقیقی نیز همچون فیلم تارانتیتو از بیخ و بن فیلمی سینمایی است. قرار گرفتن دوربین فیلبمرداری 70میلیمتری در دستان فیلمبردار چیرهدستی چون رابرت ریچاردسون که فیلمبردار تعدادی از فیلمهای قبلی تارانتینو همچون حرامزادههای لعنتی و جانگوی رها از بند نیز بوده، به حصول تصاویر چشم نوازی انجامیده است. استفاده تارانتینو از قطع سینمااسکوپ در سکانس های داخلی، تماشاگر را به تجربه بصری جدیدی فرامیخواند. تصاویری که در تمامی نقاط قاب، وضوح تصاویر لنز های نرمال را داشته و تواما، ویژگی عریض بودن و گستردگی تصویر گرفته شده از طریق لنز های واید را نیز دارا هستند. 6. خشونت به سبک تارانتینو در هشت نفرتانگیز اتفاق عجیبی رخ داده است. حمام خونی که تارانتینو عادت داشت در هر فیلمش آن را به راه بیاندازد در اینجا هم رخ میدهد؛ البته با این تفاوت که اینبار هیچ منطقی را پشت اینهمه خون و خونریزی نمیتوان جست و جو کرد. اگر ترکیدن سر ماروین در پالپ فیکشن مسیر داستان را بطور کلی تغییر میداد یا خشونت تصویر شده در جانگوی رها از بند را میشد نشانهای از خشونت سفیدپوستان علیه سیاهان در دوران بردهداری قلمداد کرد، بطور مثال ترکیدن سر مرد مکزیکی در هشت نفرتانگیز واقعا چه دلیل منطقی ای جز ارضای میل به نمایش خشونت در کارگردان میتواند داشته باشد؟ سکانس های حمام خون تاراتینوییِ هشت نفرتانگیز به هیچ وجه در بافت فیلمنامه جای نگرفتهاند و شاید یکی از اصلی ترین مشکلات این فیلم نیز همین مسئله باشد. با خواندن فیلمنامه فیلم میتوان دریافت که حجم خشونت موجود در نسخه ذهنی تارانتینو بسیار بیشتر بوده و عملا باید به خاطر اینکه فیلم فعلی روانه پرده های سینما شده است، شکرگزار باشیم! بطور مثال، سکانس شلیک سرگرد وارن به ژنرال اسمیترز در فیلمنامه به گونه ای است که بدن ژنرال پس از شلیک به سمت شومینه پرتاب شده، آتش گرفته و آنقدر در آتش میسوز تا بمیرد. 7. همهاش همین بود؟ پرداختن به مضامین و درونمایهها در فیلمهای تارانتینو حقیقتا کاری است بس دشوار. موضوع محوری هشت نفرتانگیز در ادامه فیلم قبلی این کارگردان و درباره جنگ های داخلی آمریکا میان ایالتهای شمالی و جنوبی بر سر لغو قانون بردهداری است. در همان ابتدای فیلم دیدگاه تارانتینو نسبت به مساله جایگاه نژاد سیاهپوست در ایالات متحده آمریکا را میتوان به وضوح مشاهده کرد. طعنه آمیز ترین بخش فیلم از این منظر، در دقایق ابتدایی آن است؛ همانجایی که نمای اسلوموشنی از دو اسب جلویی دستهی اسبهایی که دلیجان را میکشند نشان داده میشود. دو اسب یکی سیاه و دیگری سفید دوشادوش یکدیگر درحال کشیدن دلیجان در فضای برفی ایالت وایومینگ هستند. تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست و حتی از نظر کمپوزیسیون و قاب بندی نیز تصویر زیبایی را شاهد هستیم؛ اما ناگهان با نمایش یک نمای لانگ شات از دلیجان در ادامه این نما، مشخص میشود که بقیه اسب هایی که دلیجان را میکشند، همگی سیاه رنگ هستند و اینجاست که سویهی طعنه آمیز این سکانس خود را نشان میدهد. گویی بار حرکت رو به جلوی جامعه آمریکا (که آن هم به دشواری و از میان یک کورهراه برفی صورت میگیرد، در حالی که یک کولاک با فاصله اندکی در تعقیب شان است!) تماما بر عهده سیاهان است و در ردیف جلو یا ویترین جامعه، طوری نمایش داده میشود که گویی سیاهان و سفیدان دوشادوش یکدیگر و در یک فضای آرمانی مشغول به کار هستند. ایده دیوانهوار دیگری نیز که به طرزی استادانه در فیلم گنجانده شده است و فیلمنامههای درخشان شاهکارهای قبلی تارانتینو را به یاد میآورد، قصه سرگرد سیاهپوستی است که در زمان جنگ، دوست مکاتبهای آبراهام لینکلن بوده است و نامه ای به دستخط او را نیز در جیبش دارد. نامهی آبراهام لینکلن به یک سرگرد سیاهپوست در زمان جنگهای داخلی آمریکا نشان دهندهی ایجاد یک رابطه قوی و ناگسستنی میان سفید پوستان و سیاهان است که با روشن شدن دروغین بودن کل ماجرا، تمامی این واقعیت آرمانی و زیبا از هم میپاشد. یکی از مفاهیم مهم مطرح شده در اعلامیه استقلال آمریکا این است که همه انسانها یکسان آفریده شدهاند و به همین دلیل، همگی باید از مواهب یکسانی در هنگام زندگی برخوردار باشند. اعلامیه استقلال آمریکا که در پایان قرن هجدهم میلادی امضا شد، مقدمهای شد بر برخاستن فریادهای آزادی طلبانه بردهها و درگرفتن جنگهای داخلی در اواخر قرن نوزدهم در جهت آزادی طلبی سیاهان در ایالت های شمالی- که اغلب آنها بردهداری را لغو کرده بودند - بر علیه سفیدپوستان جنوبی که خواهان تداوم بردهداری بودند. در انتهای فیلم که کریس منیکس و سرگرد وارن، دیزی دامرگو را دار زدهاند و منتظر مرگ خود هستند، آن نامه دروغین لینکلن به سرگرد وارن توسط منیکس با صدای بلند خوانده میشود که بهمراه آن موسیقی حماسیای(مشابه سرود ملی آمریکا) نیز در پسزمینه در حال پخش است و طبق پیش فرض های ما انتظار میرود که تصویری از پرچم در حال اهتزاز آمریکا را در ادامه ببینیم ببینیم؛ اما تارانتینو در حرکتی حیرت انگیز، این سکانس را با تصویر حرکت عمودی رو به بالای دوربین روی بدن بیجان یک راهزن و قاتلِ به دار آویخته شده همراه میکند. در انتها نیز که دو کاراکتر سیاهپوست و سفیدپوست فیلم در کنار هم در حال خنده هستند، کریس منیکس نامه لینکلن (به مثابه نمادی از رویای آمریکایی برای نیل به آزادی و برابری) را مچاله کرده و به گوشهای پرت میکند تا آب پاکی را روی دست مخاطبش بریزد و در تیتراژ پایانی نیز ترانهای پخش میشود که مضمون ناامیدانهای درباره رفتن به جنگ و احتمال بازنگشتن از آن را دارد. برای تماشای نمونه از پایانبندی متعارف "آمریکایی" با استفاده از تمامی این مصالح، به دقایق پایانی نجات سرباز رایان رجوع کنید. 8. مؤخره درباره هشتمین فیلم کوئنتین تارانتینو نکات قابل اشاره دیگری نیز وجود دارند. از شباهت سیر روایی فیلم در مقاطعی با سبک داستان های پوآروی آگاتا کریستی- که در کارنامه فیلمسازی تارانتینو بیسابقه است – و ارجاع جالب به جملهی روی پوستر فیلم حرامزادههای لعنتی گرفته تا بازی های درخشان و لهجه های عجیب و غریب تک تک بازیگران فیلم و کارگردانی هنرمندانهی تارانتینو که نادیده گرفته شدنش در فصل جوایز سینمایی هالیوود، به شدت عجیب و غافلگیرکننده بود. اما در این میان، مهمترین نکتهی ناگفته درمورد این فیلم، موسیقی متن فوقالعاده آن است که دستپخت آهنگساز کهنه کار فیلمهای وسترن، انیو موریکونهی ایتالیایی است. موسیقیای که موریکونه برای آخرین فیلم تارانتینو تصنیف کرده، شاید به قدرتمندی و گیرایی کارهای پیشینش برای فیلمهایی همچون روزی روزگاری در آمریکا، مالنا، خوب، بد، زشت و ... نباشد، اما در بین موسیقی متن های شنیده شده در فیلمهای چند سال اخیر سینمای جهان، قطعا گزینه قابل تاملی برای کسب رتبه بهترین است. موسیقی هشت ضربی موریکونه حس تعلیق جاری در فیلمنامه را درونی کرده است و با تصاویر فیلم در هماهنگی کامل است.
تارانتینوی میان سال، در آخرین فیلمش تلاش کرده که فیلمی مشابه کارهای پیشینش بسازد و این تلاش عامدانه برای در کنار هم چیدن المان های سینمای تارانتینویی، همانگونه که در قسمت هایی جواب داده تماشای فیلم را لذت بخش کرده، در بخش های دیگر به حصول نتیجه ای نه چندان دندانگیر انجامیده است. اما با تمامی این توصیفات، هشت نفرتانگیز در روزگاری که بسیاری از فیلمها حتی ارزش اختصاص دادن زمان برای یک بار دیدن را ندارند، فیلمی است که ارزش دوباره دیدن و صد البته لذت بردن از غوطهور شدن در دنیای – البته این بار نه چندان - دیوانهوار تارانتینو را دارد.
تیتر مطلب اشارهای است به دیالوگی از فیلم مارمولک اثر کمال تبریزی
پس از جنگ داخلی وایومینگ، شکارچیان جایزه بگیر در طول یک کولاک برف سعی در پیدا کردن پناه گاه دارند، اما درگیر یک توطئه خیانت و فریب می شوند که جان همه آنها را به خطر می اندازد…