پرویز جاهد : « بازگشته از گور»، بر محور کشمکش انسان با طبیعت ساخته شده اگرچه در آن جدال نیرومندی هم بین دو انسان (هیو گلس با بازی لئوناردو دی کاپریو و فیتزجرالد...
18 آذر 1395
« بازگشته از گور»، بر محور کشمکش انسان با طبیعت ساخته شده اگرچه در آن جدال نیرومندی هم بین دو انسان (هیو گلس با بازی لئوناردو دی کاپریو و فیتزجرالد با بازی تام هاردی) وجود دارد که به قدرت کشمکش اولی و عنصر دراماتیک اصلی فیلم است. کشمکش انسان با طبیعت برای بقا، یکی از قوی ترین نوع کشمکش ها در درام نویسی و فیلمنامه نویسی است و نیروی محرکه و پیش برندۀ فیلم های مستند و داستانی زیادی در تاریخ سینما بوده از «نانوک شمال» و «مردی از آران» رابرت فلاهرتی گرفته تا «به درون وحش» شان پن، «جاذبه» آلفونسو کوارون و «آگوئیرا خشم خداوند» و «فیتزکارالدو»ی ورنرهرتزوگ ( کارهای هرتزوگ، چه مستند و چه داستانی، در زمینۀ جدال انسان با طبیعت و تلاش او برای مهار کردن آن حتی به قیمت نابودی آن مثال زدنی است.) امسال نیز علاوه بر «بازگشته از گور»، فیلم دیگری نیز در اسکار وجود دارد که بر مبنای چنین تضاد و کشمکشی ساخته شده است: «مریخی» ساختۀ ریدلی اسکات که تلاش انسان برای بقا در شرایط طبیعی سخت و محیطی ناشناخته را در کره ای دیگر یعنی مریخ دنبال می کند. «بازگشته از گور» با اقتباس از رمان مایکل پانک ساخته شده که خودِ رمان بر اساس زندگی واقعی مردی سفیدپوست و شکارچی (تاجر خز) در قرن نوزدهم است که ناگزیر است برای زنده ماندن، نه تنها با طبیعت وحشی و خرسی درنده بلکه با سرخپوستانی که به دنبال کشتن سفیدپوست های شکارچی و غارتگرند و نیز مردی که فرزندش را کشته مبارزه کند. اما فیلم ایناریتو، جدا از کشمکش نیرومندی که در آن جاری است، بخشی از شکوه و گیرایی و تاثیرگذاری اش را بدون شک مدیون رئالیسم خشن و فیلمبرداری درخشان امانوئل لوبسکی است که استاد حرکت های پیچیده و سیال دوربین است و این استادی و مهارت خیره کننده را قبلا در فیلم های ترنس مالیک و نیز فیلم قبلی ایناریتو یعنی «مرد پرنده» نشان داده است. در «مرد پرنده»، دوربین لوبسکی در فضایی داخلی و بسته حرکت می کرد و با موانع بسیاری مواجه بود اما در این فیلم هیچ مانعی در برابر آن نیست. دوربین همانند یک پرنده یا ابر آزاد است و به راحتی از روی دشت های پر برف و لابلای درختان سر به فلک کشیده و دره ها و کوه ها و رودخانه ها و آبشارهای مرتفع عبور کرده و چشم اندازهای زیبا و شگفت انگیزی را در برابر چشمان ما ترسیم می کند ضمن آنکه وقتی به آدم ها می رسد آنقدر به چهرۀ آن ها نزدیک می شود که قرار گرفتن آنها در برابر چنان پس زمینۀ طبیعیِ فراخی با عمق میدان تصویری زیاد، از نظر بصری درخشش چشمگیر و سحرانگیزی دارد. برگ برندۀ دیگر ایناریتو، لوکیشن فیلم و فیلمبرداری در دل طبیعتی باشکوه اما بسیار سرد، خشن و ترسناک است. در دل چنین طبیعت بی رحم و سهمگینی است که تلاش و مقاومت مرد زخمی، لت و پار شده و تنهایی مثل هیو گلس و سفر ادیسه وار او ابعادی حماسی پیدا می کند. مطمئناً اگر این فیلم در تابستان و یا در آب و هوایی معمولی ساخته می شد، دیگر نه این کشمکش بین گلس و طبیعت وجود داشت و نه بازی دشوار دی کاپریو(از نظر فیزیکی و جسمی) این قدر تاثیرگذار می بود. دیگر هر دانشجوی کلاس بازیگری می داند که ایفای چنین نقش هایی بسیار راحت تر از ایفای نقش های به ظاهر سادۀ بازیگری است که هیچ حرکتی در صحنه ندارد و مثلا مجبور است حس عمیقی را تنها با مکث ها و یا نگاه هایش منتقل کند. اما قرار گرفتن بازیگران در چنین شرایط سخت و طاقت فرسا و فشارهای جسمی و روانی ای که به خاطر آن تحمل می کنند (می توان به صحنه های جنگیدن دی کاپریو با خرس گریزلی، زخم های مهلک بدن او، تحمل گرسنگی، خوردن گوشت خام گاومیش، خوابیدن در شکم خالی و داغ اسب مرده، سفر مشقت بار او از میان برف و یخ و زنده به گور شدن اش اشاره کرد. ایناریتو این صحنه ها را با جزئیات کامل و خشن ترین شکل ممکن نشان می دهد.) به راحتی می تواند تماشاگران سینما و نیز اعضای آکادمی اسکار یا جوایزی مثل گلدن گلوب و بفتا را تحت تاثیر قرار دهد و این گونه است که بازی تحسین برانگیز برایان کرنستن در «ترومبو» دیده نمی شود و دی کاپریو جایزۀ بهترین بازیگر مرد گلدن گلوب را می گیرد و احتمالاً بعد از سال ها انتظار، اسکار هم در انتظارش خواهد بود. ایناریتو هم دیگر آن فیلمساز مکزیکی فیلم های غیرمتعارف، تجربی و نوآورانه ای از نوع «عشق سگی» یا «۲۱ گرم» که با ساختارهای روایی پیچیده و غیر قابل پیش بینی شان ما را غافلگیر می کردند نیست بلکه بعد از «بابل» به تدریج، جایگاه خود را در هالیوود به عنوان یک کارگردان زبده و فن سالار درجه یک تثبیت کرده و همچون اسپیلبرگ، یا جیمز کمرون قادر است، سخت ترین و پیچیده ترین صحنه ها را در کنترل خود داشته و با مهارت تمام به بهترین و زیباترین شکل ممکن کارگردانی کند. نتیجۀ چنین مهارتی، حداکثر و در بهترین حالتش، خلق یک درام هالیوودی جذاب و پرکشش و از نظر تصویری، خیره کننده است که بر محور انتقام فردی بنا شده و پرهیز از برخی کلیشه ها و قواعد آشنا و مستعمل ژانر وسترن- ماجراجویانه و یا گنجاندن صحنه هایی مثل مکالمه رئیس سرخپوست ها با فرمانده دسته شکارچیان فرانسوی در مورد ستم و تجاوزگری سفیدها، تنها در حاشیۀ این درام و برای خالی نبودن عریضه است و نمی توان آنها را چندان جدی گرفت. با این حال، «بازگشته از گور»، به لطف فیلمبرداری درخشان لوبسکی و موسیقی زیبا و حماسی ریوچی ساکاموتو، فیلمی دیدنی است اما برخلاف «مرد پرنده» و فیلم های اول ایناریتو، فیلمی است که خیلی در یاد نمی ماند.
A frontiersman on a fur trading expedition in the 1820s fights for survival after being mauled by a bear and left for dead by members of his own hunting team.