آریان گلصورت : سالها پیش و زمانی که هنوز مدرسه هم نمیرفتم، فیلم تسخیر ناپذیران (1987) را دیده بودم. در تمام این مدت و تا همین یک سال پیش که فیلم را برای...
15 آذر 1395
سالها پیش و زمانی که هنوز مدرسه هم نمیرفتم، فیلم تسخیر ناپذیران (1987) را دیده بودم. در تمام این مدت و تا همین یک سال پیش که فیلم را برای بار دوم دیدم، درست مانند بسیاری از فیلمهایی که در دوران کودکی دیده بودم، تقریبا تمام سکانسهای فیلم از یادم رفته بود. اما چند سکانس بودند که هنوز هم به خوبی آنها را به یاد داشتم؛ به طوری که خاطرات فیلم دیدنهای دوران کودکیام را همین صحنهها و چند صحنه از فیلمهای دیگر تشکیل میدادند. آن چند صحنه فیلم تسخیرناپذیران اینها بودند: صحنهای که کاپون (رابرت دونیرو) یکی از افرادش را با چوب بیسبال و سر میز شام میکشد و سپس دوربین به زیبایی خود را عقب میکشد، صحنه کشته شدن ملون (شون کانری) که دیپالما بخشی از آن را با نمای نقطه نظر یکی از سو قصدکنندگان نشان میدهد و صحنه معروف کشتار روی پلکان که احتمالا شهرتاش در حد و اندازههای خود فیلم است.
البته تسخیرناپذیران هیچگاه به فیلم محبوبام تبدیل نشد؛ اما همواره تجربه دیدناش را به عنوان یکی از اولین دفعاتی که توسط سینما تحت تاثیر قرار گرفتم به یاد خواهم داشت. اینها را گفتم که به اینجا برسم که به نظرم دیپالما خیلی خوب بلد است مخاطباش را تحت تاثیر قرار دهد و اتفاقا این کار را معمولا با خشنترین سکانسهای فیلماش هم انجام میدهد. آن سه صحنهای که اشاره کردم، اتفاقا از لحاظ کارگردانی و حرکات دوربین، خودنمایانهترین و البته درخشانترین لحظات فیلم تسخیرناپذیران هستند. انگار بهترین سکانسهای فیلمهای دیپالما، خشنترینهایشان هم هستند. احتمالا به همین دلیل هم هست که دیپالما علاقه زیادی به ساخت فیلمهای گنگستری دارد؛ چون فیلمهای گنگستری فرصت مناسبی برایش فراهم میکنند که شور فیلمسازیاش را با خلق صحنههای خشن به رخ تماشاگرش بکشد. با نگاهی به کارنامه او متوجه این نکته خواهیم شد که معروفترین و شناختهشدهترین فیلمهایش نیز سه فیلم گنگستریاش یعنی صورت زخمی، تسخیرناپذیران و راه کارلیتو هستند. البته دیپالما فیلمهای مهم دیگری نیز دارد که بیشتر بین طرفداران و شیفتهگاناش هواخواه دارند تا دیگران.
دیپالما یکی از همان بروبچههای کله خرابی بود که اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 با فیلمهایشان سینمای آمریکا را تغییر دادند؛ اما دیپالما کمتر از همه آنها به موفقیتهای هنری و تجاری رسید. کمتر از اسپیلبرگ، لوکاس، اسکورسیزی و کاپولا. دیپالما را همیشه به تقلید از آثار هیچکاک و افراط فراواناش در به تصویر کشیدن خشونت متهم کردند و حتی زمانی که فیلم درخشان صورت زخمی را ساخت با نامزدی تمشک طلایی بدترین کارگردانی به استقبالاش رفتند. شاید برای کسانی که سینمای دیپالما را میشناسند و فیلمهایش را دیدهاند قابل باور نباشد که او شش بار نامزد دریافت تمشک بدترین کارگردانی شده است. ممکن است دیپالما زیادی بدشانس بوده و تقدیر برایش به گونهای رقم خورده است که مثلا بازیگر با استعدادی چون رابرت دونیرو را کشف و با اسکورسیزی آشنا کند تا به واسطه این آشنایی یکی از ماندگارترین همکاریهای بازیگر – کارگردان در سینمای آمریکا رقم بخورد و این وسط اندک اعتباری هم نصیب او نشود. البته میتوان تنها تقدیر و شانس را عامل این اتفاق ندانست و قبول کرد که دیپالما حتی اگر دونیرو را نیز در اختیار داشت، توانایی این را نداشت که مانند اسکورسیزی از او استفاده و آثار ماندگاری خلق کند. دلیل هر چه که بود دیپالما نتوانست جایگاهی به مانند دوستاناش بدست آورد و بسیاری از آثارش چندین سال پس از ساخته شدنشان توسط سینمادوستان قدر دیدند. چند سال گذشت تا عدهای به این نتیجه برسند که او از هیچکاک کپی نمیکرد و تنها برخی از مولفههای آشنای او را در دنیای خود بازسازی میکرد و چند سال گذشت تا عدهای تاب و تحمل خشونت اغراق آمیز صورت زخمی را پیدا کنند و دنیای افراطیاش را بپیذیرند و آن را در جایگاه یکی از بهترین آثار دهه 80 سینمای آمریکا بنشانند. صورت زخمی درباره شهوت جاهطلبی است؛ داستان مردی که همسر آیندهاش را نه از روی عشق، بلکه به این دلیل که زنِ رئیس است انتخاب میکند. دیپالما در این اپرای خون و هروئین تصویری زشت و زننده از دنیای گنگسترها نشان میدهد و پاچینوی بزرگ را در یکی از ماندگارترین نقشآفرینیهایش، در نقش تونی مونتانایی که به مرور قربانی همان عواملی میشود که روزی او را قدرتمند ساخته بودند، هدایت میکند. جاهطلبی فراوان مونتانا بود که رفته رفته به تناقضات درونی و عقدههای روانیای بدل شد که بدبینی، تنهایی و دست آخر زوال و نابودی را برایش به ارمغان آورد. صورت زخمی را میتوان نقد سرمایهداری و رویای آمریکایی دانست؛ اما من ترجیح میدهم بیش از اینها توجهام را به حرکات پیچیده و باشکوه دوربین و تصاویر چشمنوازی جلب کنم که توسط تصویرسازی ماهر خلق شدهاند که هیچگاه تا به این اندازه در اوج نبوده است. دیپالما از آن دست کارگردانانی است که تلاش میکند از تمام پتانسیل مدیوم سینما استفاده کند تا مخاطباش را تحت تاثر قرار دهد؛ گاهی موفق میشود و گاهی نه. اما در صورت زخمی آن قدر موفق هست که این جرئت را به ما بدهد که این شاهکارش را در کنار نسخه اصلی فیلم، ساخته هاوارد هاکس در سال 1932، قرار دهیم و آن را از بسیاری جهات نسبت به فیلم هاکسِ بزرگ، باشکوهتر و تاثیرگذارتر بدانیم.
«تونی مونتانا» (ال پاچینو) مهاجر کوبایی که به امریکا امده است با دوستش «منی» (استیون بائور) وارد دسته های مافیایی قاچاق مواد مخدر می شوند. او عاشق «الویرا» (میشل فایفر) نامزد رئیسش می شود. او به سرعت به قدرت می رسد و رئیسش را از سر راه کنار می زند. پس از ازدواج با الویرا با وارد کردن مستقیم کوکائین از کوبا یک امپراطوری بنا می کند...