صابره محمد کاشی : داستان توکیو فیلمی است فراتر از تعبیری که هریک از ما،در مخیله خود از سینما گنجاندهایم.فیلم،همه مرزها را به آسانی در مینوردد و به آستانه هر ناب میرسد،جایی که در...
16 آذر 1395
داستان توکیو فیلمی است فراتر از تعبیری که هریک از ما،در مخیله خود از سینما گنجاندهایم.فیلم،همه مرزها را به آسانی در مینوردد و به آستانه هر ناب میرسد،جایی که در گستره بیانتهای خیال،اندیشه را به جولان در میآورد و کمکم،آنسپان نمیتواند تصویرها و یافته هایی را که به او هجوم آورده اند،به نظم در بیاورد. زیرا بیش از هر اثری به ایده آل ارسطویی تقلید از طبیعت، نزدیک شده است.و ازو در این فیلم چقدر زیبا ثابت میکند که هرگونه تلاش برای ساده کردن این طبیعت خود به پیچیدگی منجر خواهد شد و در واقع،بهترین راه این است که آن را چنانکه هست،بپذیریم.ازاینرو داستان توکیو درست،مانند طبیعت زندگانی،سازش ناپذیر،ناموکد و لغزان است.در اینجا،آدم به جای نقد و تحلیل به مکاشفه میرسد(و شاید این هم یکی از جذبه های هنر شرق باشد)طوری که هرگونه اظهار نظر قطعی،اهانت آمیز به نظر میرسد.بنابراین،اگر من در این فیلم فراموش نشدنی،زندگی نوریکو را از همه جالبتر یافتم،نمیتواند به این معنا باشد که آن را فمینیستی به حساب میآورم و یا دچار توهم شدهام.من فقط برداشت خودم را توضیح میدهم و مطمئنم که این هم یکی از میلیونها برداشت میلیونها آدم متفاوت است.
نوریکو در طول فیلم،شبیه ترین شخصیت به خود ازوست.او یگانه آدم فیلم است که مثل کارگردان،تنها زندگی میکند.تمامی خانوادههایی که در فیلم معرفی میشوند،در تضاد با تنهایی نوریکو،قرار میگیرند.او حتی پدر و مادر یا دوست نزدیکی هم ندارد.او در برابر گفته مادر که بالاخره،تنهایی به او فشار خواهد آورد،فقط سکوت میکند؛سکونی که به این چالش همیشگی زندگی او،دامن میزند:آیا باید به وضعیت فعلی خویش ادامه دهد یا ازدواج کند؟
سرانجام،تضادی که همیشه میان موضوع اصلی فیلمهای ازو و زندگی خود کارگردان وجود داشت،به روی پرده میآید؛تضاد میان خانواده و تنهایی.به نظر میرسد که این بار ازو واقعا قصد دارد که به این ابهام پاسخ دهد اینکه چرا هنرمندی که خود هرگز ازدواج نکرده،اینقدر به بررسی روابط خانوادگی در فیلمهایش علاقه مند است؟
ازو در فیلمهای اولیه،جزئیات تکراری و به ظاهر کم اهمیت زندگی خانوادگی را جزء سرنوشت محتوم آن میدانست و آنها را در هاله ای از پوچی و استهزا رها میکرد.اما فیلمهای بعدی او،به خوبی این نکته را ثابت میکنند که خانواده به عنوان یکی از ملزومات انسان شرقی امتناع از وابستگی به خانواده خود،یک مبارزه تراژیک محسوب میشود؛مبارزهای که توریکو نیز مانند ازو به آن تن داده است و همین داستان توکیو را به جذابترین و در عین حال،عمیقترین فیلم ازو تبدیل کرده است.
داستان توکیو شامل چندین خانواده مختلف است که همه آنها در دل خانواده بزرگتر که پدر و مادر رأس آن را تشکیل میدهند،جای گرفته اند.توریکو در این میان،کم ارتباطترین فرد نسبت به خانواده است.او به نحو ترسآوری از گردونه خانواده خارج شده و به فضای خلاء و هیچ،پرتاب شده است همه کارهایی که او برای پدر و مادر انجام میدهد،به وضوح از حس نوعدوستی او سرچشمه میگیرد تا احترام به بزرگان خانواده.بنابراین، نوریکو توانسته است خارج از تعلقات خانوادگی و به دور از هرگونه تعصب،به یک عشق فراگیر نسبت به انسانها دست یابد و این،نوع رستگاری است که وابستگان به خانواده در فیلمهای ازو اغلب از آن محروم میمانند.یا در سنین پیری،پس از تنهایی اجباری،بدان دست مییابند.
نوریکو،کسی است که زودتر از موعد به آن پوچی عظیم که در اثر جبر روابط خانوادگی در فیلمهای ازو به وجود میآید،گرفتار شده-شوهر او سالها پیش،در جنگ کشته شده-و به دلخواه خود آن را حفظ کرده است.در فیلم به صراحت،اعلام میشود که تنها ماندن او به دلیل عشق به شوهر متوفی نبوده است؛زیرا زمان، حتی فرصت این را به او نداده که مانند مادر،بر اثر نیازهای مشترک دوران پیری به شوهر علاقه مند شود. نوریکو،بدون هیچ پیش زمینه عاطفی یا دلبستگی خاصی، تنها مانده است و این"هیچ"همان است که در قاموس ازو میتواند معنای همه چیز را بدهد.با وجود همه اینها، نوریکو به یک قهرمان بلامنازع،تبدیل نمیشود هر کسی که داستان توکیو را دیده است،هرگز تلخی لحظه ای را که در آن،نوریکو اعتراف میکند،زندگی ناامیدکننده است،فراموش نمیکند.از آن جایی که نوریکو در برابر حرص و آز و بی توجهی سایرین نقیض کارهای آنان را ارائه میدهد،میتواند فیلم را تراژدی پنهان زنی خواند که میخواهد در یک جامعه سرگردان، میان ارزشهای قدیم و مناسبات جدید متفاوت عمل کند.مبادرت به انجام چنین کاری،او را واجد شجاعت غمگینی میکند که با تباهی رقتانگیز خواهر بزرگتر (شیجی)در قوانین منطق و حسابگری،بسیار تفاوت دارد. نکته در این جاست که نوریکو،شاید بیش از هرکس، خطر شبیه شدن به او را احساس میکند.شاید تأثر انگیزترین صحنه فیلم،آنجاست که نوریکو،نزد پدر اعتراف میکند،خودخواهی بیش نیست و در واقع،آنها او را بیش از آنچه هست،بزرگ پنداشته اند،این صحنه، غلیان همه احساسی است که در نگاههای حزن آلود و مستأصل نوریکو،نهفته بود.آنجاست که وقتی او نزد پدر،درهم میشکند و درحالیکه چشمهایش را برای اولین بار در طول فیلم پنهان کرده است،میگوید،تازه متوجه میشویم که حتما مسائلی در زندگی او هم وجود داشته که به آنها اشارهای نکرده است و اینکه یک انسان برای خرد نشدن،چه رنج و تردیدی را باید متحمل شود.تازه،در برابر این تردیدهاست که آرامش و سکون عرفانی پدر،معنا پیدا میکنند؛هنگامی که با لبخندی آرامش بخش به او اطمینان میدهد که موفق شده است.
از این حیث،واقعا نمیتوان به دقت گفت که ازو کدام یک را ترجیح میدهد:تنهایی یا ازدواج؟زندگی سنتی یا زندگی مدرن؟در داستان توکیو همانقدر که زندگی مدرن،شیجی و کوئیچی را در افسون بیلذت و بینتیجه کار کردن و پول درآوردن اسیر کرده،نوریکو را به اساس والا که برای شرافت انسانی خود حرمت قائل است،ارتقا داده است.در این میان،هرچند که سادگی و پاکی مادر دلپذیر است،پیچیدگی و عزم راسخ نوریکو،جذابتر و تأثیرگذارتر مینماید.مرگ مادر،خود گواهی تمثیلی بر این واقعیت است که آن نقش زن سنتی در قالب مادر و همسر فداکار در جامعه جدید،قابل تکرار نیست و اگر همسر کوئیچی،هنوز از آن تبعیت میکند،به خنثی ترین شخصیت فیلم هم تبدیل میشود.او حتی در مراسم ختم مادر،شرکت نمیکند تا بعدتر،تبدیل به مدل زنده راهی که گیوکوی جوان میتواند انتخاب کند.
میبینیم که همه چیز بر محور زنان میگردد،زنان میتواند از الگوهای قبلی تبعیت کنند یا با همه مشکلات موجود در جامعه مرد سالارانه،راه خود را انتخاب کنند و الگوی مورد قبول خویش را بسازند.کیوکو در انتهای فیلم در میان آواز بچه ها،سوت قطاری را که نوریکو بر آن سوار است،میشنود و لب پنجره میآید.عهد ناگفته ای میان او و نوریکو به وجود میآید.برای اولین بار در کل فیلم،قطار را میبینیم.تصویر نوریکوی نشسته در قطار، تکمیلکننده این ارتباط درونی است.بیشک،این یک آغاز است.دوست داریم،زندگی نوریکو را دنبال کنیم.اما به پدر باز میگردیم که در حال نظاره قایقهاست.قایقها این بار برخلاف ابتدای فیلم،در حال حرکتاند.چیزی دارد به جنبش در میآید؛در درون کیوکو و درون جامعه و شاید درون همه ما،کسی چه میداند.شاید در ابتدا،این جنبش خیلی بیاهمیت باشد؛همانقدر که نوریکو،کم اهمیتترین آدم فیلم بود و به ایستگاه قطار هم دیرتر رسیده بود.شاید همه چیز مثل فیلمهای ازو به طور غیر مستقیم،اتفاق بیفتد.مثل همیشه،هیچ پاسخی نمیتواند قطعی باشد.ازو در این فیلم،بیشترین احترام را به زن شرقی روا داشته است.او را از کنج خانه و از پشت نقاب شبح افسونگر،بیرون کشیده و به او زندگی انسانی، دارای پوست و گوشت و خون بخشیده است؛انسانی با اندیشه و حساسیتهایی مشابه سایرین.اگر کسی این خصوصیت فیلمهای او را تاکنون به حساب نیاورده،خود گواه این مدعاست که او در این مقوله هم به جای تظاهر و خودنمایی،فقط طبیعی عمل کرده است.بنابراین،اگر نوریکو،مانند زن اثیری مثلا اوگتسو مونوگاتاری،نظرها را به سوی خود جلب نمیکند،تنها به این دلیل است که او یک زن طبیعی فارغ از هرگونه پیشفرض مردانهای است.ازو در سکوت و در چشمه ای نوریکو،عمق شناخت و تحمل زن شرقی را درک کرده است و با استادی تمام، آن را به تصویر کشیده است.
ززوجی پیر (ریو و هیگاشیاما) به توکیو می آیند تا از پسر پزشکشان « یامامورا » و دختری (سوگیمورا) که صاحب آرایشگاه است دیدن کنند . آنان به قدری گرفتارند که نمی توانند به پدر و مادر خود رسیدگی کنند . تنها کسی که در توکیو وقت خود را صرف رسیدگی به زوج پیر می کند ، بیوه ی پسر در جنگ کشته شده شان (هارا) است...