مهدی تراب بیگی : «مسیر سبز» در ستایش مرگ است، مرگی که نه خبری از شر و بیماری است و نه حتی از خود مرگ هم خبری هست، همه چیز به خیر و خوشی...
16 آذر 1395
«مسیر سبز» در ستایش مرگ است، مرگی که نه خبری از شر و بیماری است و نه حتی از خود مرگ هم خبری هست، همه چیز به خیر و خوشی است، خیلی ساده مسیر سبزی را طی میکنی، هر چند طولانی بعدش می رسی به یک صندلی الکتریکی و خیلی ساده رویش مینشینی، هرچند کمی با مشقت... بعدش همه چیز تمام میشود. بند اعدامیها، سلولها به ردیف روبروی هم قرار گرفتهاند و نوبت هرزندانی که میرسد باید دالانی دراز را از جلوی چشم دیگر زندانیان طی کند تا به صندلی الکتریکی برسد و هر زندانی محکوم به اعدامی باید این مسیر را طی کند، مسیری که به شکلی عجیب سبز است. فرانک دارابونت یک کارگردان تجربی است، کسی که با سینما از ردههای پایین فیلمسازی تجربه کرده و بعدها میخواسته فیلمنامه نویس شود و چند فیلمنامه هم نوشته و بلاخره در سال ۱۹۹۴ اولین فیلم بلند خودش را ساخت که با استقبال خوبی هم مواجه شد. «رهایی از شاوشنگ» اولین فیلم دارابونت بود که ماجرای فرار یک زندانی زبل است که بر خلاف بسیاری از این دست طرح و پیرنگ زندان و فرار، واقعا موفق میشود از زندانی سفت و سخت خلاص شود و تازه کلی پول هم به جیب بزند و به آرزوی که داشته هم برسد و بماند که با یک تکنیک زیرکانه دوست سیاه پوستش را هم به بهشت خودش دعوت کند و از این نظر از زمین تا آسمان با «مسیر سبز» فیلم دوم دارابونت، توفیر دارد. «مسیر سبز» بیشتر از آنکه در جستجوی رهایی و زندگی باشد در جستجوی مرگ است، و بیشتر از آن که حکایت زندانیانی باشد که محکوم به مرگی محتوماند، حکایت زندانبانی است که سالیان سال، به تماشای مرگ محکوم بوده است. فیلم با یک روایت آغاز میشود، روایت مردی سالخورده که در یک موسسه نگهداری از سالمندان ساکن است و حکایتی دور را برای یکی از دوستانش بازگو میکند. حال و روز مرد سالخورده، مخاطب را کمی دچار شک و شبه میکند که نکند او محکوم به جاودانگیاست و انگار قرار است برای ابد زنده باشد و رنج زنده بودن را تحمل کند، فردی که شاهد مرگ و میرهای فراوانی بوده حالا قرار است ماجرای مرگی محتوم را برای دوستش حکایت کند. بر میگردیم به گذشته، به زمانی که «پل اجکام»، همان مرد سالخورده، جوان بوده است، بیشتر ماجرای «مسیر سبز» در زندان میگذرد، زندانی با زندانیان و زندانبانانی که هر کدامشان یک ماجرا دارند، همه چیز اما زیر سایه یک ماجرای متافیزیکی قرار دارد، ماجرای سیاه پوستی تنومند- خیلی تنومند- که بر خلاف جثهاش روح و روان کودکانهای دارد. «جان کافی» که مثل بچهها از تاریکی شب هم میترسد به جرم قتل و تجاوز به دو دختر بچه به اعدام محکوم شده است، او به این زندان منتقل شده تا حکم اعدامش اجرا شود، تا اینجا چیزی عجیب و متافیزیکی در کار نیست تا اینکه ناگهان با چیزی شبیه به یک معجزه همه چیز رنگ عوض میکند. «جان کافی» با داشتن یک جور انرژی متافیزیکی، قادر است مثل خود مسیح، رنج و بیماری را از مردمان رنجور به خودش منتقل کند ، جان کافی اصلا خود مسیح است گیریم کمی متفاوت و عجیب، او عظیم الجثه و سیاه است با خلق و خویی مهربان که آزارش به مورچه هم نمیرسد ولی باید به جرمی نکرده اعدام شود. با وجود چثهاش، چنان شکننده و آسیب پذیر به نظر میرسد که انگار خوبی رو به زوال است، جان کافی با وجود نیرومندیش، هیچ نیرویی برای دفاع از حقانیتش و اثبات بیگناهیش به خرج نمیدهد و انتظاری که برای روز مرگش میکشد به این معنا ست که خیر میدان را به نفع شرارت خالی خواهد کرد. «مسیر سبز» در ستایش مرگ است، مرگی که نه خبری از شر و بیماری است و نه حتی از خود مرگ هم خبری هست، همه چیز به خیر و خوشی است. خیلی ساده مسیر سبزی را طی میکنی، هر چند طولانی بعدش می رسی به یک صندلی الکتریکی و خیلی ساده رویش مینشینی، هرچند کمی با مشقت... بعدش همه چیز تمام میشود. روی همین حساب شاید، «مسیر سبز» از آن فیلمهاست که توانسته طیف قابل توجهی از مخاطبان ایرانی را به خودش جذب کند، نشان به آن نشان که چند و چندین بار از تلویزیون پخش و بازپخش شده است، به نظر میرسد متافیزیک و مرگ خواهی موجود در فیلم به مذاق سلایق ایرانی نشسته باشد.
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ يک زندان ايالتي است. يکي از زندانيان، سياه پوست تنومند و قوي هيکلي به نام «جان کافي» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده است، در حالي که قاتل نيست، بلکه نيروي خارق العاده ي شفابخشي دارد...