: تیم برتون برای اولین بار، بتمن را به سینما آورد. این فیلم در سال ۱۹۸۹ و با بازی مایکل کیتون در نقش بتمن و جک نیکلسون در نقش جوکر ارائه...
14 آذر 1395
تیم برتون برای اولین بار، بتمن را به سینما آورد. این فیلم در سال ۱۹۸۹ و با بازی مایکل کیتون در نقش بتمن و جک نیکلسون در نقش جوکر ارائه شد. این فیلم بعد از فیلم سوپرمن که قبل از این ساخته شده بود، دومین فیلمی بود که قهرمانی را به روی پرده سینما آورد و از آن روز به بعد نسخه های سینمایی متفاوتی از مجموعه کمیک استریپ هاي بتمن ساخته شد. فیلم بتمن (1989) به کارگردانی تیم برتون، چون اولین بتمن در سینما بود و تازگی داشت، فیلم بسیار خوبی از آب در آمد و دارای ارزش های هنری بالایی بود که آن فیلم را جاودانه کرد. بخصوص با بازی فوق العاده جک نیکلسون در نقش جوکر، آدم پست و بدذاتی که از هیچ چیزی ترس و ابایی نداشت و خرابکاری را دوست داشت و دشمن قسم خورده بتمن بود، این نقش جاودانه شد.
همانطور که توضیح داده شد بعد از این فیلم چند نسخه دیگر از بتمن ساخته شد که اکثرا فاقد ارزش های هنری بودند و صرفا جهت گیشه ساخته شدند. پس از مدتی ساخت فیلم های سوپر قهرمانی در سینما متوقف شد تا اینکه فیلم مرد عنکبوتی در سینماهای جهان اکران شد. با اکران موفقیت آمیز مرد عنکبوتی و فروش خوب آن راه برای ساخت فیلم های ابرقهرمانی در سینما باز شد. تا آن زمان همه فکر میکردند فیلم های سوپر قهرمانی صرفا برای نمایش جلوه های ویژه و کشاندن جوانان برای دیدن یک اکشن بی سر و ته ساخته میشود. تا اینکه کارگردانی نوپا و جوان در سال ۲۰۰۵ فیلمی با نام "بتمن آغاز می کند" را ساخت. این فیلم مانند هیچ کدام از فیلم های قبلی نبود و در حقیقت در فیلم جوکری وجود نداشت که بتمن بخواهد با او درگیر شود و بتمن در عوض با چندین خرابکار رو به رو بود. ارزش هنری فیلم بالا بود و نقدهای تحسین برانگیز زیادی را دریافت کرد. از جمله اینکه راجر ایبرت در نقدش بر این فیلم گفت “این همان بتمنی است که من سالهاست منتظرش هستم، فیلمی قابل پذیرشتر، این فیلمی است که من نمیدانستم که باید منتظرش باشم یا نه، به این خاطر که نمی دانستم تاکید بیشتر بر داستان و شخصیت ها و کم اهمیت جلوه دادن قسمت های اکشن، همان چیزی است که این فیلم لازم داشت. فیلم به صورت دراماتیکی شما را سرگرم می کند."
کریستوفر نولان قبل از این فیلم، یادگاری را در سال ۲۰۰۰ ساخت که در جشنواره ساندانس از آن بسیار استقبال شد و نام او را بر سر زبان ها انداخت. بعد فیلم “بی خوابی” را در سال ۲۰۰۲ با بازی آل پاچینو و رابین ویلیامز ساخت. در سال ۲۰۰۵ بتمن را ساخت و در سال بعد از آن فیلم پرستیژ را. اما پروژه بعدی او ادامه ای بر فیلم بتمن بود به نام “شوالیه تاریکی”. اما اتفاق غیر منتظره ای که بعد از اتمام ساخت این فیلم روی داد، مرگ تراژیک هیث لجر بازیگر نقش جوکر بود. اوایل سال ۲۰۰۸ جسد او را در آپارتمانش در نیویورک پیدا کردند و معلوم شد که بعد از استفاده بیش از حد از مواد مخدر جانش را از دست داده است. همین رویداد کافی بود تا نام این فیلم دهن به دهن همه جا بپیچد و همه از شوالیه تاریکی و جوکر حرف بزنند. پیش از اکران شوالیه تاریکی همه فکر می کردند که مثل همیشه آدم خوب داستان یعنی همان قهرمان فیلم با آدم بد درگیر میشود و در پایان فیلم هم آدم خوب پیروز می شود. در حقیقت بدنه و اسکلت داستان شوالیه تاریکی هم همین است. فیلم همان داستان قدیمی نبرد خیر و شر را تعریف می کند و باید گفت این طرز فکر درباره شوالیه تاریکی درست است اما چیزی که باید درباره این فیلم به آن توجه کرد جزئیات داستان و قطب منفی فیلم است. به قول آلفرد هیچکاک: هر چقدر قطب شر داستان قوی تر باشد فیلم بهتری خواهیم داشت. در واقع شوالیه تاریکی بیش از آنکه به بتمن بپردازد به جوکر پرداخته است. داستان فیلم حول شخصیت جوکر و کار های اوست و این اصلی ترین دلیل جذابیت فیلم است. شوالیه تاریکی اکران شد. تماشاگران برای دیدن مبارزه بتمن با جوکر روانه سینماها شدند. فیلم فروش فوق العاده خوبی کرد و توانست رکورد فروش فیلم در سه روز نخست اکران را بشکند. علاوه بر این توانست طرفداران زیادی در سر تا سر جهان به دست آورد. اما دلیل این همه استقبال چه بود؟ شوالیه تاریکی در واقع از آخرین سکانس "بتمن آغاز می کند" شروع میشود. در این سکانس ستوان گوردون را می بينیم که به جوکر اشاره می کند و درباره او به بتمن هشدار می دهد. بتمن در جواب قاطعانه می گوید: به حسابش می رسم اما بتمن خبر ندارد که با چه کسی روبرو خواهد شد و او در زندگی اش چه تاثیری خواهد گذاشت. صحنه های دزدی بانک معرفی کوتاهی از شخصیت جوکر است. در همین سکانس های ابتدایی تماشاگران با قسمتی از شخصیت جوکر آشنا می شوند. او فرد باهوشی است و تمامی حرکات و کارهایش را از قبل برنامه ریزی می کند و بر اساس نقشه ای که کشیده پیش می رود. او همچون یک شیطان واقعی عمل می کند. جوکر یک شیطان فتنه گر است و هم تیمی های او آدم های ساده. جوکر به راحتی در هر کدام از آن ها نفوذ می کند و باعث می شود آن ها همدیگر را از بین ببرند. جوکر این پول ها را برای نقشه های بعدی خود می خواهد. چون او فکر بکری دارد.
بتمن وارد می شود، مردی که می خواهد شهر را از بدی ها پاک کند. او می خواهد الهام بخش مردم در مبارزه با بدی ها باشد و به مردم یاداوری کند که هنوز هم خوبی وجود دارد. اما همیشه هستند کسانی که موضوع را اشتباه متوجه می شوند. الهام بخشی بتمن به این معنا نبود که عده ای لباس هایی شبیه به او به تن کنند و با خلافکار ها بجنگند. اما واقعا چه فرقی بین بتمن با بتمن نماها وجود دارد؟ آیا تنها فرق موجود زانوبند هاکی است؟ بتمن نماها دقیقا مثل خود بتمن عمل می کنند. تنها فرق آنها با بتمن واقعی تجهیزاتی است که استفاده می کنند. آن ها مثل خود بتمن قانون شکنی می کنند و قصد دارند که خودشان خلافکارها را به سزای اعمالشان برسانند. پس دلیل برخورد بتمن با آنها چیست؟ شاید بتمن تحمل شریک را ندارد. شاید هم می ترسد که بتمن نماها کارهایی کنند که به هویت و شخصیتش خدشه وارد شود. شاید هم دوست ندارد کسی در کارش دخالت کند چون او فکر می کند تنها کسی است که می تواند با خلافکارها بجنگد و شهر را نجات دهد. به هر حال بتمن مثل همیشه می تواند جلوی کار تبهکارها را بگیرد. اما بتمن هم در وجود خود قسمت تاریکی دارد. گویی او دچار غرور شده است. زیرا فکر می کند هیچ محدودیتی ندارد. مگر می شود کسی محدودیتی نداشته باشد! تمام انسان ها از قدرتمند گرفته تا ضعیف، از سیاستمدار گرفته تا کسانی که در اقتصاد هستند، از تبهکار ها گرفته تا آدم های خوب، همه و همه محدودیت دارند. اما بتمن فکر می کند که محدودیت ندارد یا شاید همانطور که می گوید نمی تواند محدودیت های خود را بشناسد. شاید غرور چشمان بتمن را کور کرده است. دلیل این غرور این است که او فکر می کند هیچ کس یارای مقابله با او را ندارد. باید صبر کرد و دید که چه می شود.
حالا نوبت معرفی شوالیه سفید گاتهام یعنی هاروی دنت است. او هم دقیقا مثل بتمن یک کله شق است. تنها فرق او با بتمن این است که کارهایش را از راه های قانونی پیش می برد. او همه چیز را به شانس واگذار می کند. اطرافیانش از این کار او خوششان نمی آید اما او معتقد است که خودش شانسش را می سازد. او هم اندکی غرور دارد اما این غرور لازمه هر کسی است. هاروی دنت کارش را به بهترین شکل ممکن انجام می دهد. اقدام به قتل او توسط تبهکاران شهر بهترین دلیل برای اثبات این حرف است. باید گفت بتمن الهام بخش هاروی دنت بوده است. اگر کارهای بتمن در گذشته نبود حالا دنتی هم وجود نداشت که بخواهد با تبهکاران مبارزه کند. منظور بتمن از الهام بخشی به مردم برای مبارزه با بدی ها دقیقا این بوده است که شخصی مثل هاروی جرات مبارزه با خلافکاران را پیدا کند. بتمن الگوی هاروی دنت بوده است به همین دلیل است که هاروی با کارهای بتمن مشکلی ندارد.
در رستوران گفتگویی بین هاروی، بروس، ریچل و ناتاشا شکل می گیرد. هاروی برای اینکه بتواند ریچل را به این رستوران بیاورد از قدرت خود سوءاستفاده می کند. این کاری است که تقریبا همه در همه جا انجام می دهند. صحبت درباره وضعیت شهر است. بروس معتقد است که بچه ها می توانند به راحتی در شهر تربیت شوند. او به عنوان مثال از خودش نام می برد. اما هاروی به نکته خوبی اشاره می کند، چطور ممکن است فرد ثروتمندی مثل بروس که در خانه اش در امنیت کامل زندگی می کند در سختی قرار گرفته باشد. اما او یک نکته را فراموش می کند. وقتی در یک جامعه مشکلی پیش بیاید هیچ کس در امان نیست چه فقیر چه غنی. پدر و مادر بروس به دلیل مشکلاتی که در جامعه بود کشته شدند و بروس با تمام اموالش در سختی بزرگ شده است. گفتگو تمام می شود، حال مشخص می شود که از بتمن الهام گرفته است.
سردسته های تبهکاران جمع شده اند تا درباره ردیابی پول هايشان توسط پلیس صحبت کنند که جوکر وارد می شود. او آمده است تا درباره بتمن صحبت کند. در حین صحبت جوکر به او توهین می کنند اما او صبر می کند. صبر لازمه نقشه او است. جوکر معتقد است که هاروی نمی تواند جلوی آنها را بگیرد گویی او مطمئن است که می تواند هاروی دنت را از جلوی راه خود بردارد. جوکر همچون بره ای در بین گرگ هاست، حرف های خود را تمام می کند و به خاطر نقشه ای که از قبل کشیده به راحتی از دست گرگ ها فرار مي کند. معمولا هر پسری از پدر خود تاثیر می گیرد. جوکر هم از این قاعده مستثنی نیست. او با توضیحاتی که درباره برداشتن زخم های صورتش می دهد گذشته سیاهش را برای ما توصیف می کند. پدر او یک دیوانه به تمام عیار بوده است. حالا متوجه می شویم که جوکر بعضی از اخلاقیاتش را از کجا به ارث برده است. اما او کاملا مثل پدرش نیست. او آمده است تا جواب توهین های گمبل را بدهد. اینجاست که او جمله افسانه ای خود را می گوید: چرا اینقدر جدی هستی؟ واقعا منشاء خیلی از مشکلاتی که ما با آن روبرو هستیم بیش از اندازه جدی گرفتن دنیاست.
بتمن لائو را برمی گرداند. هاروی با کمک اطلاعات لائو تبهکاران را دستگیر می کند اما مثل همیشه کله گنده ها از مهلکه جان سالم به در می برند و ضعیف تر ها قربانی می شوند. این قانون طبیعي است. جوکر یکی از بتمن نماها را گروگان می گیرد و او را می کشد. او بتمن را تهدید می کند که اگر هویت خود را فاش نکند افراد بیشتری خواهند مرد.
جوکر به حرفش عمل می کند. او ابتدا قاضی سولیرو و بعد از آن رئیس پلیس شهر را می کشد. اما هنوز هاروی زنده است. جوکر برای کشتن هاروی وارد می شود. او ریچل را می بیند و باز هم درباره زخم هایش توضیح می دهد. اینجاست که متوجه می شویم هیچ کسی در ابتدا یک شیطان زاده نشده است. جوکر مثل همه پاک زاده شده است اما حرکاتی که او از پدر دیوانه اش دیده است در وجود او تاثیر گذاشته است اما او باز هم همه این ها را فراموش کرده است و خواسته تا مثل بقیه در آرامش زندگی کند اما شرایط بد جامعه باعث شده که او پناه خود یعنی همسرش را هم از دست بدهد. همه این اتفاقات دست به دست هم داده اند تا او تبدیل به یک شیطان واقعی شود. خود جوکر صورتش را زخمی کرده است تا کسی از دردهای درونی او باخبر نشود. او می خواسته تا مثل پدرش یک دیوانه باشد تا شاید بتواند غم هایش را فراموش کند. حالا او همیشه می خندد. اینجاست که فاصله های طبقاتی مشخص می شود. درست است که شرایط جامعه بر هرکسی تاثیر می گذارد و فقیر و ثروتمند سرش نمی شود اما اگر جوکر هم مثل بروس در یک خانواده اصیل به دنیا می آمد و پدری مثل پدر بتمن داشت شاید اصلا تبدیل به همچین هیولایی نمی شد و یا شاید اگر بروس در یک خانواده مثل خانواده جوکر به دنیا می آمد هیچ گاه تبدیل به بتمن نمی شد. اینجاست که اهمیت پول مشخص می شود. بروس پول داشت و پول او را تبدیل به بتمن کرد اما جوکر بی پول بود و نداری باعث شد که او به همچین هیولایی تبدیل شود. حال بتمن و جوکر درگیر می شوند. جوکر می داند که حریف بتمن نخواهد شد، او کله شق نیست پس از ریچل استفاده میکند تا بتمن هویت خود را مشخص کند اما بتمن حاضر به این کار نیست. پس جوکر ریچل را به پایین پرتاب می کند و بتمن مثل همیشه برای نجات او اقدام می کند. او می تواند ریچل را نجات دهد. حالا باید حساب کار دست بتمن بیاید که با چه کسی روبروست اما او باز هم جوکر را جدی نمی گیرد. اینجاست که بتمن مثل همه به یک بزرگتر نیاز دارد تا او را نصیحت کند. آلفرد سعی می کند که به بروس بفهماند که کله شقی کرده است و باید جوکر را جدی بگیرد اما غرور همچنان چشمان بتمن را بسته است. جوکر همانطور که قبلا اخطار داده بود که به حرفی که خواهد زد عمل می کند دو نفر را به جای هاروی دنت می کشد و به همه اخطار می دهد که هدفش شهردار است.
جوکر سعی می کند که شهردار را بکشد اما گوردون مانع او می شود. گوردون در این راه جان خود را از دست می دهد. با اتفاقاتی که افتاده هاروی متوجه می شود که هدف بعدی جوکر ریچل است. او سعی می کند تا از یک دیوانه درباره هدف جوکر سوال کند. اما مثل اینکه بتمن تازه متوجه شده که با چه کسی روبروست. او با هاروی صحبت می کند درباره اینکه دنت مظهر جنگ با بدی هاست. او می خواهد خود را تسلیم کند. گویی بتمن فراموش کرده است که خودش الگوی هاروی است. اما از طرفی بتمن خوشحال است چون می تواند از این به بعد با ریچل باشد. آلفرد باز هم سعی می کند تا مسیر درست را به بتمن نشان دهد.او به بتمن یاداوری می کند که او کیست و می تواند انتخاب هایی داشته باشد که کسی تا به حال نداشته است. او از بتمن می خواهد که خود را تسلیم نکند. آلفرد می خواهد برای بتمن نقش بزرگتر را ایفا کند و او را نصیحت کند. اما بتمن مثل بیشتر جوانان به نصیحت ها گوش نمی دهد و می خواهد که کار خود را انجام دهد.
هاروی سعی می کند که به مردم بفهماند که هنوز هم به بتمن نیاز دارند. اما مردم ترسیده اند. آنها دیگر کارهایی که بتمن برایشان کرده است را فراموش کرده اند. این خاصیت انسان است. آن ها حاضر هستند همدیگر را بفروشند تا جان خود را حفظ کنند. اما همیشه آدم های خوب هم پیدا می شوند. هاروی خود را بتمن معرفی می کند تا برای بتمن موقعیتی را فراهم آورد تا بتواند جوکر را دستگیر کند. ریچل از اینکه هاروی خود را به جای بتمن جا زده است ناراحت است. او به سراغ هاروی می رود تا شاید او را از کارش منصرف سازد اما هاروی به بتمن ایمان دارد. او باز هم کار خود را به سکه شانسش واگذار می کند. تازه اینجاست که راز سکه شانس هاروی برملا می شود. هاروی به شانس اعتقاد چندانی ندارد و معتقد است که فقط کافی است برای انجام کاری اقدام کنید تا مشکل حل شود. همانطور که قبلا هم به ریچل توضیح داده بود خودش شانسش را می سازد. او اعتماد به نفس فوق العاده قوی دارد و این راز موفقیت های اوست. سکه او فقط بهانه است. انسان اگر بخواهد حتی می تواند شیطان را هم گول بزند و این کاری است که هاروی ميكند. او با کمک بتمن جوکر را هم گول ميزند. جوکر آمده تا بتمن را بگیرد اما خودش در تله افتاده است. اما او بی فکر نیست و تنها با یک نقشه پیش نمی رود. او تمامی شرایط را می سنجد و بعد اقدام می کند. به همین دلیل است که وقتی بتمن را مي بيند تعجب نمي كند. شاید حتی او می دانسته که هاروی بتمن واقعی نیست و قصد داشته که بتمن واقعی را برای مبارزه به آنجا بکشاند. بالاخره اولین رویارویی نفر به نفر جوکر با بتمن شکل می گیرد. جوکر بی هیچ هراسی سر جای خود می ایستد. اینبار اوست که کله شق بازی در می آورد. بتمن با سرعت به سمت جوکر می آید اما جوکر همچنان محكم ایستاده است.
هم بتمن و هم جوکر می خواهند که روی همدیگر را کم کنند. حال زمان تصمیم گیری است. بتمن باید تصمیم خود را بگیرد. کشتن جوکر به منزله پیروزی در یک رقابت تنگاتنگ و نابودی شیطان شهر و نجات دادن مردم است اما او نمی خواهد که زیر اصول اخلاقیش بزند. او ترجیح می دهد که به عنوان یک قهرمان بمیرد تا اینکه به عنوان یک قاتل زندگی کند. جوكر همچنان مصمم ایستاده است. او بدش نمی آید که بتمن به او بزند چون می خواهد به همه نشان دهد که حتی صبر بتمن هم تمام می شود. هر تصمیمی که بتمن بگیرد به نفع جوکر است. بتمن ترجیح می دهد که یک قهرمان مرده باشد تا یک قاتل زنده. جوکر به بتمن نگاه می کند. بتمن او را ناامید کرده است. جوکر پیش خود فکر می کند این آن آدمی نیست که لیاقت مبارزه با من را داشته باشد. کار بتمن تمام است و جوکر بالای سر بتمن می ایستد و می خواهد کار بتمن را تمام کند. اما گوردون سر می رسد و جان بتمن را نجات می دهد. بالاخره یکی پیدا می شود که اندکی فکر کند و بعد کار انجام دهد. حالا جوکر در چنگال قانون است. نگاه های او طوری است که اگر او را نشناسیم فکر می کنیم که او هیچ کار اشتباهی انجام نداده است. او آرام سرجایش نشسته است. گوردون به خانه اش برمی گردد. گوردون از اینکه به خانه برگشته خوشحال است. خوشحال است از اینکه می تواند فرزندانش را درست تربیت کند اما به او تلفنی می شود که اوضاع را عوض میکند.
هاروی به خانه اش نرسیده است. گوردون میداند که از پس جوکر بر نمی آید پس میدان را برای ورود بتمن خالی می کند. جوکر سعی می کند تا اتفاقات را تقصیر بتمن بیاندازد. او می داند که بتمن اوضاع شهر را تغییر داده است. او می خواهد همه چیز را از ریشه خشک کند برای همین سعی می کند تا الگوی مردم یعنی بتمن را بد جلوه دهد. بتمن فکر می کند که جوکر می خواهد او را بکشد اما هدف جوکر کشتن بتمن نیست بلكه او می خواهد تمام مردم شهر را به سمت بدی سوق دهد. جوکر سعی دارد تا به بتمن بفهماند که این مردم ارزش محافظت را ندارند. او دوست دارد تا قسمت تاریک شخصیت مردم را نمایان کند. جوکر معتقد است برای زندگی در این دنیا باید مثل حیوانات رفتار کنی اما بتمن با او مخالف است. جوکر یک روانشناس واقعی است. او توانست با رفتاری که از بتمن در شب مهمانی دید درباره عشق او به ریچل حدسهايي بزند. دلیل اینکه جوکر فکر کرد هاروی می تواند بتمن واقعی باشد این است که در شب مهمانی بتمن برای نجات ریچل خودش را از ساختمان پرت کرد. حالا متوجه می شویم که چرا جوکر باید فکر کند که هاروی بتمن است. جوکر وقتی متوجه می شود که هاروی بتمن نیست ریچل را می دزدد چون از علاقه هاروی و بتمن به ریچل آگاه است. او ریچل را در یک جا و هاروی را در یک جای دیگر زندانی کرده است. باز هم جوکر یک دو راهی بر سر راه بتمن می گذارد. هر انتخابی که بتمن بکند به نفع جوکر است. اگر ریچل را نجات دهد هاروی کشته می شود و این اتفاق باعث می شود که بتمن محبوبیتش را از دست بدهد و شهر دوباره جولانگاه تبهکاران شود.
اگر هم بتمن هاروی را نجات دهد ریچل کشته می شود آنوقت است که هاروی کینه بتمن را به دل می گیرد و همکاریشان قطع می شود و ممکن است هاروی از خوبی به بدی سوق پیدا کند. جوکر یک روانشناس واقعی است. او بتمن را به خوبی میشناسد و مطمئن است که عشق بتمن به ریچل مانع از آن می شود که بتمن برای نجات هاروی اقدام کند. درست است که بتمن هر انتخابی کند به نفع جوکر است اما اگر مورد دوم پیش آید و هاروی تغییر موضع دهد جوکر موفقتر عمل کرده است. برای همین او آدرس ها را جابجا به بتمن می دهد. یعنی جای هاروی را به جای مکان ریچل. چون مطمئن است بتمن به سراغ هر کس برود او زنده خواهد ماند و مطمئن است که بتمن به سراغ ریچل می رود. هر کس نقطه ضعفی در برابر شیطان دارد و شیطان با استفاده از نقطه ضعف هر کس به داخل او نفوذ می کند. نقطه ضعف یکی طمع اوست و نقطه ضعف شخص دیگر غرور او. جوکر همچون شیطان با استفاده از نقطه ضعف افراد به داخل آنها نفوذ می کند. مثلا نقطه ضعف بتمن غرورش و احساساتش به ریچل است و نقطه ضعف نگهبان جوکر خشم اوست. او اعصاب نگهبان را به هم میریزد. حالا خشم است که او را کنترل می کند. او می تواند از پس پلیس عصبانی بر آید. تمامی کارهای جوکر طبق نقشه بوده است. او از ابتدا می خواسته تا به زندان بیافتد تا بتواند لائو را با خودش ببرد. ریچل کشته می شود و هاروی زنده می ماند. حالا هم هاروی در سوگ ریچل است هم بتمن. حقیقت هميشه هم خوب نیست. اگر بتمن می فهمید که انتخاب ریچل هاروی بوده است شاید مایوس می شد. این بار آلفرد نقش پدر را برای بروس ایفا می کند و نامه ریچل را می سوزاند. این کار برای بتمن لازم است تا او خشم را در خودش پرورش دهد تا بتواند در آینده با جوکر روبرو شود.
هاروی به کل تغییر کرده است. حالا نیمه سیاه شخصیت او بر نیمه روشن او سایه انداخته است. حالا شوالیه سفید گاتهام تبدیل شده است به هاروی دوچهره. جوکر موفق ميشود نیمه تاریک هاروی را نمایان کند. حالا او کلی پول به دست آورده است. چیزی که شاید اگر در ابتدا داشت هرگز به جوکر تبدیل نمی شد. پول برای او ارزشی ندارد او می خواهد نابودی دنیایی را ببیند که با او بد تا کرده است. او همه پول هارا میسوزاند. او به خوبی با ذات انسان ها آشناست. بعضی از آدم ها همچون سگ هایی هستند که در هنگام گرسنگی به اربابان خود هم رحم نمی کنند. او نمی خواهد به راحتی با هویت واقعی بتمن روبرو شود برای همین سعی می کند ریس را که از هویت بتمن آگاهست بکشد. جالب است که او برای انجام این کار هیچ تلاشی نمی کند. او با حرفش که اگر ریس کشته نشود یک بیمارستان را منفجر خواهد کرد شهر را به آشوب می کشد. همه برای کشتن ریس بسیج می شوند تا مبادا به اطرافیانشان که در بیمارستان هستند آسیبی برسد. چقدر انسان ها خودخواه هستند. حال جوکر به راحتی می تواند ضربه نهایی را به هاروی وارد کند. او آمده است تا کاری کند که خشم و نفرت هاروی منفجر شود. جوکر برای پیش برد نقشه هایش هر کاری می کند حتی اگر آن کار به قیمت جانش تمام شود. او ریسک می کند تا بتواند چهره واقعی انسان ها را به بتمن نشان دهد. او موفق می شود و هاروی خام جوکر می شود و حالا نوبت این است تا جوکر به حرف خود عمل کند و بیمارستان را منفجر کند. او مثل بچه ها راه می رود و رفتار می کند. وقتی می بیند بمب ها درست کار نکردند مثل بچه ها شروع می کند به فشار دادن همه دکمه ها تا بمب ها عمل کند. سلاح بعدی جوکر برای نفوذ به مردم ترساندن آنهاست. او با ایجاد ترس در میان آنها می خواهد که به خواسته هایش برسد.
بتمن سعی دارد تا با استفاده از ردیاب صوتی جای جوکر را پیدا کند. اما آقای فاکس با این کار مخالف است ولی اینبار را به بتمن کمک می کند. هاروی آمده است تا انتقام بگیرد و حالا او واقعا همه چیز را به شانس واگذار می کند. او ابتدا از راننده ای که او را دزدیده است انتقام می گیرد. حالا نوبت مارونی است. او واقعا دیوانه شده است. همانطور که قبلا جوکر گفته بود به هر حرفی که زده باشد عمل می کند او قصد دارد تا به بتمن ثابت کند که ذات همه انسان ها سیاه است. برای همین بمب ها را در کشتی ها جاسازی می کند تا به همه نشان دهد آدم ها برای اینکه خودشان زندگی کنند حاضر هستند همدیگر را نابود کنند. در کشتی ها بلوا به پا می شود. هر گروهي كه می خواهد زندگی کند باید جان سرنشينان کشتی دیگر را بگیرد. در گوشه دیگر شهر هاروی مشغول انتقام گرفتن است. افسر رامیرز برای اینکه خودش زنده بماند به همسر گوردون که به او اعتماد دارد دروغ می گوید. اما شانس با رامیرز است و او زنده می ماند. حال هاروی می خواهد از گوردون انتقام بگیرد. در گوشه دیگر شهر جوکر منتظر است تا حرف هایش به بتمن ثابت شود. او جای گروگان هایی که از بیمارستان داشته را با افرادش عوض کرده است تا آنها بتوانند به راحتی از پس نیرو های ویژه برآیند. بتمن متوجه این موضوع می شود و برای نجات گروگان ها اقدام می کند. بتمن به سراغ جوکر می رود و دوباره نبرد آنها شکل می گیرد. حال سگ های تبهکار دیگر در حال خدمت به جوکر هستند. جوکر در نبرد تن به تن با بتمن پیروز می شود و منتظر انفجار است. نفرات هر دو کشتی می خواهند زنده بمانند اما هیچکس جرات ندارد که کشتی دیگر را منفجر کند. افراد کشتی حامل جنایت کاران تصمیم خود را می گیرند آنها حاضر نیستند تا چنین کاری را انجام دهند چون آنها هم به چیزهایی اعتقاد دارند. آنها کارهای بدی را در گذشته انجام داده اند اما ذات آنها تا بدین حد سیاه نیست که بخواهند چنین کاری را انجام دهند. هر انسانی می تواند بد باشد اما کمتر آدمی می تواند یک هیولا باشد. آنها هیولا نیستند.
هر انسانی نیمه روشنی دارد. اینجاست که نیمه روشن زندانیان بیدار می شود و مانع از انجام این جنایت از طرف آنها می شود. اما در کشتی دیگر چه می گذرد؟ آنها می خواهند خود را نجات دهند اما همانطور که اشاره شد هیولا بودن کار هر کسی نیست. آنها هم تصمیم خود را می گیرند. هر دو گروه حاضرند بمیرند تا اینکه تبدیل به شیطان شوند. جوکر ناامید می شود چون که نتوانسته حرف خود را ثابت کند. او می خواهد کشتی ها را منفجر کند اما بتمن مانع او می شود و او را از ساختمان به پایین پرتاب می کند. جوکر در حال افتادن می خندد گویی خوشحال است از اینکه می خواهد این دنیا را ترک کند یا شاید هم دارد بتمن را مسخره می کند چون می داند که بتمن او را نمی کشد. بتمن جوکر را به بالا می کشد. جوکر شروع به صحبت کردن می کند. او خود را نیرویی غیرقابل کنترل می خواند و بتمن را مردی با هدف های غیرقابل تغییر. او می خواهد بتمن را تحسین کند چون در برابر بدی ایستاده و از عقایدش دست بر نداشته است. او بتمن را غیر قابل فساد می خواند. تنها خواسته جوکر این است که آدم های خوب را تبدیل به بدمن کند و به همه نشان دهد که هیچ کس نمی تواند در برابر شیطان بایستد. او اگر می خواست می توانست به راحتی بتمن را بکشد اما این کار را نکرد چون برای اجرای نقشه هایش به بتمن نیاز دارد. چون نیکی است که باعث می شود بدی معنا پیدا کند. جوکر است که بتمن را کامل می کند. اگر شخصیتی همچون جوکر نبود حضور بتمن و مراقبت او از گاتهام سیتی نیز بیهوده بود. این شخصیت روانی و مریض جوکر است که باعث می شود تا بعد قهرمانی شخصیتی همچون بتمن شکل گیرد. همانطور که جوکر اشاره می کند خوبی و بدی تا ابد در تضاد و نبرد با یکدیگر هستند.
این دو مجبورند تا ابد این کار را ادامه دهند. بتمن و جوکر تنها نمادی از خوبی و بدی هستند. بعد از آنها هم این نبرد ادامه پیدا می کند. چون باید در جهان بدی باشد تا خوبی معنا پیدا کند. اگر همه به سمت خوبی گرایش پیدا کنند دیگر نیکی معنای خود را از دست می دهد. این تلاطمی است که در همه جهان و در ذات همه وجود دارد نبرد خیر و شر. و همیشه یکی از آنها بر دیگری برتری پیدا می کند. بتمن به مردم اشاره می کند که به خوبی ایمان دارند. جوکر هم این موضوع را می داند که خوبی بیش از بدی است. اما کافی است که افراد برتر را به سمت تاریکی جذب کنی آنگاه است که ایمان همه به خوبی از بین می رود. جوکر سعی کرد تا بتمن را به سمت تاریکی بکشد اما موفق نشد پس مجبور شد هاروی را که ذات ضعیفتری نسبت به بتمن داشت به سمت تاریکی بکشاند. اینجاست که جوکر به بتمن یاداور می شود که نبردشان تمام نشده است. نبرد آنها یک مشت زنی نبوده است که بتمن بخواهد در آن پیروز شود. این نبردی بین اخلاقیات و هوش آنها بوده است. او به بتمن یاداور می شود که همه در وجود خود نیمه تاریکی دارند فقط یک ضربه لازم است تا نیمه تاریک انسان آزاد شود. البته قدرت این ضربه برای هر کس متفاوت است ولی چیزی که باید به یاد داشت این است که ممکن است روزی به هرکسی این ضربه وارد شود. این ضربه به هاروی وارد شد و حالا او تبدیل به یک هیولا شده است. او هیچ چیز نمی خواهد جز انتقام. گوردون برای نجات خانواده اش سر می رسد. هاروی آماده است تا از گوردون انتقام بگیرد. او می خواهد بچه بیگناه گوردون را مجازات کند. بتمن برای کمک به گوردون سر می رسد. او سعی می کند هاروی را آرام کند. هاروی فکر می کند که تنها خودش آسیب دیده است. اما او نمی داند که جوکر با کشتن ریچل قصد داشته تا هم بتمن و هم هاروی را رنج بدهد. ضربه ای که جوکر به بتمن و هاروی می زند یکسان است اما تحمل هاروی از بتمن کمتر است. گوردون حاضر است برای نجات بچه اش دروغ بگوید اما اینها کافی نیست و سکه پرتاب می شود تا شانس زندگی کردن پسر گوردون را مشخص کند ولی بتمن به هاروی اجازه این کار را نمی دهد. احتمالا شانس با پسر گوردون است. هاروی سقوط می کند درست مثل ذاتش که سقوط کرد. پسر گوردون زنده می ماند اما همانطور که گوردون می گوید جوکر برنده واقعی این میدان است. او به حرفی که زده بود عمل کرد و نشان داد که هر کسی می تواند تغییر کند. اما بتمن نمی تواند اجازه دهد که جوکر پیروز شود. اگر مردم متوجه کارهای هاروی شوند ایمانشان به خوبی را از دست خواهند داد و این دقیقا همان چیزی است که جوکر میخواهد. برای همین بتمن تمام کار های هاروی را به گردن می گیرد. مهم نیست که مردم درباره تو چه فکری می کنند. مهم این است که تو واقعا کی هستی و چه کارهایی انجام می دهی و این فکری است که بتمن می کند. او می خواهد بد باشد تا مردم ایمان خود به خوبی را از دست ندهند.
پایان این فیلم مثل همه فیلم هایی نبود که نبرد خیر و شر را به تصویر می کشند. برای اولین بار خوبی به طور مطلق پیروز نشد. در واقع در فیلم هیچ قطبی نتوانست پیروز شود. جوکر به خواسته اش رسید و توانست چهره بتمن را بد جلوه دهد. اما او به زندان افتاد و البته نتوانست موفق شود که مردم ایمان خود را به خوبی از دست بدهند. هاروی شوالیه سفید باقی ماند و بتمن تبدیل به شوالیه تاریکی شد تا مردم به خوبی ایمان داشته باشند. او خود را فدا کرد تا شیطان پیروز نشود.
يکسال از زمانیکه دکتر جاناتان کرین « معروف به مترسک » که بطور اسرارآمیزی ناپدید شد و همچنین نقشه های راس برای نابود کردن شهر گاتهام توسط بتمن خنثی شد، گذشته است. اکنون با تلاشهای بروس وین، بتمن و کمکهای ستوان حیمز گوردون و یک بازپرس قضایی جدید به اسم هاروی دنت که قصد ازدواج با راشل را دارد، مردم شهر احساس آرامش می کنند. اما این وضعیت پایدار نمی ماند زیرا یک جنایتکار روانی و بسیار باهوش به اسم جوکر با نقشه هایش می کوشد تا آرامش شهر را بهم زده و هرج و مرج و رعب و وحشت را در شهر حاکم کند و با اینکار بتمن را به مبارزه بطلبد. بتمن با کمک هاروی می کوشد تا هر طور شده جوکر را متوقف ساخته و او را در چنگال عدالت قرار دهد اما جوکر ...