محمدحسین جعفریان : اصولا وقتی در هالیوود سخن از ساخت فیلمی کمدی با محوریت موضوعات جنگی در میان باشد، نه مخاطبان و نه منتقدان انتظار ندارند که آن اثر، تبدیل به چیزی فراتر...
29 آذر 1395
اصولا وقتی در هالیوود سخن از ساخت فیلمی کمدی با محوریت موضوعات جنگی در میان باشد، نه مخاطبان و نه منتقدان انتظار ندارند که آن اثر، تبدیل به چیزی فراتر از یک فاجعهی لبریز از هجویات سیاسی شود که تنها با چند شوخی خستهکننده ثانیههای خود را پر کرده است. اما این وسط، ساختههایی مانند همین کمدی تازهی تینا فی هم هستند که به سبب جدی نگرفتن خودشان و برخورد درست با پتانسیلهای متفاوتی که در اختیار دارند، توانایی رسیدن به جایگاههایی بالاتر را پیدا میکنند و حداقل در خنداندن بیننده و انتقال چند پیام ساده ولی ارزشمند به او موفق میشوند. فیلمهایی که به همان اندازهای که باید به شخصیتها، نحوهی روایت و از همه مهمتر کارگردانی ترکیب شده با خلاقیت مخصوص به خود اهمیت میدهند، تا جای ممکن از بیمحتوایی محض فاصله میگیرند و در پایان، بیش از آن که توجه مخاطبان را به ضعفها و عیبهای ساختاریشان جلب کرده باشند، در ذهن آنها خاطرهی دو ساعتهی خوبی را به جای میگذارند.
«ویسکی، تانگو، فاکسترات»، نه به عنوان ساختهای شگرف که قرار است به شکلی کمنقص استانداردهای این ژانر را بالاتر ببرد، بلکه همانگونه که پیشتر نیز گفتم، به عنوان یکی از همان آثار دوستداشتنی حاضر در این دسته، لایق ستایش است. فیلم، با درک درستی که از خواستهی اصلی بینندگان و طرفداران کمدیهای جنگی دارد، در اغلب دقایق به قدری بر محوریت طنز نسبتا جذاب و خوشبختانه بیطرف خویش حرکت میکند که مخاطب، همواره بهانهای برای پذیرفتن و حتی لذت بردن از آن داشته باشد. این یعنی اثر برخلاف حجم بالایی از فیلمهایی که دائما خود را درگیر احمقانهترین پیامهای ضد فرقهای یا خندههایی بیمعنا و کاملا سطحی میکنند، حداقل تلاشش بر این است که با خلق طنزی بزرگسالانه، منسجم و یکتا به آفرینش قصهای ساده اما خواستنی بپردازد که از قضا از روی یک ماجرای حقیقی اقتباس شده است. فیلم، روایتگر داستان کیم بیکر(با بازی تینا فی)، یک خبرنگار ساده و پرتلاش، است که به سبب عدم حضور در قسمتهای ارزشمندتر تلویزیون، کار و زندگی کسالتبار و خستهکنندهای دارد. او که به دنبال پیشرفت و رسیدن به درجاتی بالاتر در این فعالیت است و دوست دارد همچون اسطورههایی که دارد در شبکه گزارشهایش را پخش کنند، پیشنهاد تبدیل شدن به گزارشگری جنگی در کابلِ افغانستان را میپذیرد و به همین شکل، قسمتی متفاوت از زندگی خویش را آغاز میکند. قسمتی که قرار است از او شخصیتی جدیتر، پختهتر و صد البته عمیقتری را بسازد.
شاید مخاطبانی که هنوز «ویسکی، تانگو، فاکسترات» را ندیدهاند، با خواندن این خلاصه ندیده و نشناخته اثر را ساختهای بدانند که قرار است با روایتی کلی و نه چندان قابل قبول، دربردارندهی ضعفهای بسیار و عیبهای گوناگون باشد. اما نه تنها چنین چیزی حقیقت ندارد، بلکه یکی از بزرگترین عوامل جذبکنندهی فیلم نیز دقیقا به همین چگونگی نگاه سازندگان به این داستان و نحوهی بیرون کشیدن قصهای خوشجلوه و نسبتا جذبکننده از چنین موضوع در ظاهر بیاهمیتی توسط آنها مربوط میشود. قصهای که با پیشروی به سادهترین حالت ممکن، در ترکیب طنزهای روان، شوخیهای رودهبرکننده و درامهای اندک اما تاثیرگذارش موفق است و با بهرهبرداری از تمام چیزهایی که در اختیار دارد، یک همراهی شگفتانگیز با شخصیت اصلی دوستداشتنیاش را تحویل مخاطبان میدهد. فیلم، نه تنها داستان را از زوایهای دور و با نگاهی کلی یا با در نظر داشتن مسائلی فرعی روایت نمیکند، بلکه تمام دقایق خویش را به تصویرپردازی صحیح از تمام رخدادهای پیرامون بیکر از نگاه خود او اختصاص میدهد و بیش از هر چیز واکنشها، تفکرات و باورهای او را پردازش میکند. این وسط، کاراکترهای دیگر فیلم نیز به هیچ عنوان مورد کملطفی قرار نمیگیرند و به همان اندازهای که در ثانیههای اثر نقش دارند، توسط رابرت کارلاک(نویسنده)، عمق پیدا میکنند؛ حال برخی به مانند فهیم تنها به شکلی یک لایه و صرفا برای خدمت به یک بخش خاص از درام فیلم تصویر میشوند و بعضی دیگر به مانند ایان، پا به پای کاراکتر اصلی تکامل مییابند.
اما آن چه که این پردازشها، قصهگوییها و صد البته سکانسآفرینیها را در عین داشتن عیوبی ساختاری همچون نبود یک خط روایی کاملا هدفمند به چنین ارزشی میرساند، چیزی نیست جز این که فیلم در چگونگی برخورد با کاراکترهایش نیز جلوهای مثالزدنی دارد. منظورم این است که فارغ از عناصری همچون شخصیتپردازی، «ویسکی، تانگو، فاکسترات» به خوبی میداند که برای خلق طنزی که در تمام سکانسها کار کند و بتواند دائما تاثیراتی مثبت بر همهی قصهگوییهای فیلم داشته باشد، ملزم به آن است که تمام شخصیتها را به شکلی برابر به باد انتقاد بگیرد و همانگونه که از ذات طنز انتظار داریم، آنها را در گروههای ارزشی متفاوت قرار ندهد. این یعنی فیلم در فضای متفاوتی که ترسیم کرده، به مانند خیلی از همژانرهایش به سراغ اسطورهپردازی یا سیاهنمایی نمیرود و تنها انسانهایی خاکستری و از جنس خودمان را بر پردهی نقرهای میبرد و با تمام آنها، تنها به روایت داستانش از مسیر نسبتا دشوار یک ژورنالیست برای رسیدن به بالاترین سطحها در حوزهی خبرنگاری میپردازد. مثلا اگر در فیلم شاهد شخصیتی به ظاهر مذهبی اما در حقیقت فاسد و بیصفت مانند علی مسعود صادق (با بازی آلفرد مولینا) هستیم که فقط غرق در ثروت و قدرت به خوشگذرانیهایش میپردازد، آن طرف هم فهیم (با بازی کریستوفر اَبِت) را داریم که جلوهای زیبا از یک مسلمان مهربان است. یا اگر در آن سمت میدان انسانهایی بد دهن و بد برخورد را میبینیم که در برابر آمریکاییها رفتاری زشت دارند، در این سو نیز با شخصیتهای ناپسند و پستی همچون تانیا (با بازی مارگو رابی) مواجه میشویم که به تنهایی برای اثبات برتری نداشتن آنها بر ساکنان کابل کافی به نظر میرسند!
فارغ از تمام اینها باید پذیرفت که «ویسکی، تانگو، فاکسترات»، در قسمتهایی همچون داستانسرایی مشکلات جدی و بزرگی هم دارد. برای مثال میتوان به تصمیم سازندگان بری خلق دقایق فیلم به شکلی نه چندان دقیق و تا جای ممکن جدا از هم اشاره کرد که شاید به سبب شدیدا سادهتر کردن اثر در جذب مخاطب عامه به نفع آنها هم تمام شده باشد، اما در برابر ما تصاویری را قرار داده که بیشتر شبیه به اپیزودهایی غیر مرتبط به نظر میرسند و تنها به سبب داشتن یک مقدمهی چند خطی توانستهاند کنار یکدیگر قرار بگیرند. این موضوع در کنار قصهی کاملا واضح و خطی فیلم که به هیچ عنوان پیچیدگیهای لازم برای یک روایت استاندارد سینمایی را ندارد، در برخی مواقع باعث میشود بینندهای که به شکلی جدیتر هنر هفتم را دنبال میکند، نتواند درکی صحیح از تصویرپردازیهای موجود در اثر داشته باشد و در اغلب ثانیهها، از بی سر و ته باقی ماندن برخی ماجراها عصبانی شود. البته، اگر بخواهیم صادق باشیم، این که فیلم به هیچ عنوان برای این دسته از مخاطبان ساخته نشده نیز حقیقتی غیرقابل انکار است. هرچند، بدون شک چنین مخاطبی هم میتواند با کاهش انتظاراتش و دنبال کردن فیلم به عنوان یک کمدی ساده و دوستداشتنی، از تماشای این اثر لذت ببرد.
اما هر چه قدر که همهی عناصر حاضر در فیلم جذابیتها و ضعفهای مختلفی را یدک میکشند و در حقیقت عملکردی ضد و نقیض دارند، حضور تینا فِی در متن تک به تک دقایق اثر، نکتهای تماما خواستنی و مثبت است که به سادگی هر چه تمامتر، بر قضاوت نهایی مخاطبان نسبت به این کمدی تاثیری شگفتانگیز میگذارد. اصلا «ویسکی، تانگو، فاکسترات» بیش از هر چیز باید به عنوان ساختهای شناخته شود که او را رسما وارد مسیر تازهای از بازیگریاش در سینما میکند و جلوهای ارزشمند از هنر این نویسنده و بازیگر بزرگ تلویزیونی را بر پردهی نقرهای میبرد. هنری که عواملی همچون شیمی ارزشمند موجود مابین تمام کاراکترهای فیلم و بیکر، تصویر جذاب و نسبتا عمیق ارائه شده از سوی او برای این شخصیت تکبعدی و از همه مهمتر تاثیر اندک اما ارزشمند درامهای سادهی فیلم بر حقیقی بودن آن تاکید دارند و در ترکیب با عناصر دیگری همچون حضور جذاب مارتین فریمن در حجم بالایی از لحظات، فیلم را تبدیل به اثری کرده است که همانگونه که در ابتدای کار گفتم، بدون شک لیاقت یک بار تماشا کردن را دارد. فیلمی که شاید برای بینندهاش تجربهی خارقالعادهای را پدید نیاورد و حتی به هیچ عنوان در ذهن او نیز باقی نماند، اما همانگونه که از اسمش پیداست، خیلی راحت و ساده با بهرهبرداری از هر عنصر پراکنده و جذبکنندهای که در دست دارد، تبدیل به یک کمدی جنگی دوستداشتنی میشود که به جد باید پذیرفت هرگز وقتی که مخاطب برای تماشای آن گذاشته را هدر نمیدهد.