به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
جدیدترین ساخته پوریا آذربایجانی همچون فیلم های گذشته او به شیوه ای غیرمتعارف روایت می شود اما نمی توان این شیوه روایت را طرزی بدیع دانست. آذربایجانی در این فیلم به سراغ مطرح کردن موضوعات مختلف اجتماعی از قبیل هجوم رسانه های مجازی و اعتیاد به اینترنت، تقابل غیرت سنتی و آزادی مدرن، معلولیت و مهاجرت غیر قانونی در بستر چهار روایت اصلی با شیوه روایت متقاطع می رود. این شیوه چندان در سینمای ایران مورد استفاده زیادی نداشته است. فیلم هایی همچون مرگ یزدگرد (بهرام بیضایی، 1360)، قصه ها (رخشان بنی اعتماد، 1390)، ماهی و گربه (شهرام مکری، 1392)، روایت های ناتمام (پوریا آذربایجانی ، 1385)، فصل نرگس (نگار آذربایجانی، 1395)، داره صبح میشه (یلدا جبلی، 1394) و اژدها وارد می شود (مانی حقیقی، 1394) به این طریق روایت شده است.
شخصیت های فیلم عموما در حد تیپ های یک خطی باقی می مانند و به جز شخصیتی که محسن کیایی ایفا کننده آن است باقی عمقی پیدا نمی کنند و حول یک صفت خاص تعریف شده اند. دو شخصیت کاوه و لاله – که در ادامه شرح وقایعی که بر آنها می گذرد گفته می شود – دچار تحولی آنی و غیرمستحکم می شوند که از نه از جهت دراماتیک پسندیده و توجیه پذیر است و نه از وجه عاطفی اثری حداقلی بر تماشاگر می گذارد.
بهنام تشکر در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
از معایب اساسی جشن دلتنگی، تکیه بیش از حد به دیالوگ برای انتقال اطلاعات است. در نیمه اول فیلم کمتر دیالوگی پیدا می شود که حامل اطلاع مستقیمی برای تماشاگر نباشد. در غالب موارد شخصیت ها خودشان از ماجراها مطلع هستند و صرفا با مرور آنچه گذشته است قرار است داستان را برای من و شمای مخاطب تعریف کنند. وقتی فیلمی در شیوه داستان پردازی اش تا این حد به دیالوگ و مونولوگ متکی است باید تلاشی صورت گیرد تا دیالوگ ها در چهارچوب درام کارکرد داشته باشند و اول با هدف اطلاع کاراکتر و سپس به هدف اطلاع تماشاگر گفته شود. در سکانس هایی به ویژه در روایت چهارم که دختر با تلفن صحبت می کند بازی بسیار کلیشه ای و خالی از حس واقعی بازیگر و پیوند آن با طراحی صحنه مبتدیانه و میزانسن های خشک، مکالمه را به مونولوگی برای دادن شعارهای بشردوستانه و انسانی فیلمساز بدل می کند. بازی ها نمی توانند در این مورد کمکی بکنند و اندکی دیالوگهای درشت و هضم نشدنی فیلم را باورپذیر تر سازند. بدترین بخش کار اینجاست که فیلمساز تلاش می کند حتی تصورات و ادراکات سوررئال شخصیت ها را به وسیله دیالوگ منتقل کند که طبیعتا دافعه برانگیز و بدون جاذبه خواهد بود.
آغاز و پایان فیلم تصویری مشابه است. فیلمبرداری از درون آب و نشان دادن یک غریق که در آب شناور است. پیوند این نما با وقایع آغاز و پایان درست است. جهان شایعه کرده که در اقیانوس غرق شده است و سرانجام تقدیر شومش مسیر او را به اقیانوس می کشاند. اما کاش در نوع فیلمبرداری نمای زیر آب دقت بیشتری به خرج داده می شد و تصویر سنجیده و استانداردتری را شاهد بودیم.
محسن کیایی در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
روایت اول مربوط به جهان (محسن کیایی) جوانی عاطل و علاف است، در اینستاگرام فعالیت زیادی دارد و شهرت زیادی کسب کرده است. جهان با دختری ملقب به ساراکورو بدون ملاقات حضوری در ارتباط است که او را خانم والیبالیست می نامد. در همان سکانس اول و دوم از این بخش جهان و فیروز طی دیالوگهای سریع و نجویده و قورت نداده ای که می گویند بخش زیادی از معرفی خود را انجام می دهند. قسمت قابل اعتنایی از این دیالوگها واقعا خطاب به کاراکتر روبه رو نیست. مثلا وقتی فیروز به جهان می گوید تو هر ماه می آیی موس موس میکنی که اجاره ت رو بدم، هردوی آنها از این ماجرا مطلع هستند اما می گویند تا تماشاچی با صفتی از صفات جهان آشنا شود. متاسفانه این شیوه انتقال اطلاعات در سراسر فیلم به کار گرفته شده و کارگردان برای صرفه جویی در هزینه های تولید و یا به دلیل محدودیت های شیوه خاص روایت، مجبور به حذف سکانس ها و انتقال اطلاعات با استفاده از دیالوگ می شود. مشکلی که فراتر از جشن دلتنگی، مبتلا به سینمای امروز ایران است. حذف تصویر و سکانس و تکیه بر دیالوگ به نفع تولید ارزاتر.
شاید بتوان روایت اول را حاشیه ساز ترین خط داستان این فیلم دانست. به ویژه در آن بخش که جهان دزدیده و محبوس می شود. مدیر شرکتی که جهان پته اش را روی آب ریخته اکنون در صدد انتقام گیری است. (ظاهرا اشاره دارد به ماجرای کارخانه چسبی که اسناد ظلمش علیه کارمندان و کارگران از سوی رسانه های مجازی منتشر شد). سکانس محبوس شدن جهان بسیار تصنعی از کار در می آید. مرد غول تشن و رییس شرکت بازی بسیار ضعیفی دارند و راکورد حس هایشان را رعایت نمی کنند. در مجموع اگر داد و فریاد را از این سکانس حذف کنیم مورد تکان دهنده دیگری برای مخاطب وجود نخواهد داشت. برای تحقیر کردن جهان او را بدون شلوار در خیابان رها می کنند.
چنان که کمی بعدتر عنوان می شود گویا جهان از خودش در حالی که بدون شلوار در خیابان راه می رفته فیلم گرفته و در اینستاگرام منتشر کرده است. دفعه بعد که به سراغ این خط روایت می آییم جهان از این وضعیت ناراضی است و بسیار از اینکه فیلمش در آن حال دارد دست به دست می شود ناراحت است. می گوید: برای چی من باید با شورت تو خیابون راه برم؟ در ترافیک مانده اند و جهان عصبی می شود. به خاطر فعلی که خودش مرتکب شده ناگهان از مردم شاکی می شود و روی سقف می پرد. در یک آن تمام فلسفه های دنیا برای «با شورت در خیابان راه رفتن» به ذهنش خطور می کند. شعار می دهد و لغز می خواند. مردم را به نادانی متهم می کند. می گوید همتون آشغالید، هممون آشغالیم. باز اینکه متوجه می شود نباید خودش را از مردم جدا بداند جای شکر دارد. جهان اسیر گردابی شده است که عمری خودش برای این و آن تعبیه می کرد. از صفر تا صد عصبانیت جهان در مدت زمان بسیار کوتاهی اتفاق می افتد و میزان شکایتش از مردم با انچه از او در فیلم دیده بودیم سازگار نیست. مردم انگار نه انگار که مورد توهین هستند مرتب برای او کف میزنند و از اینکه این پسر جرئت کرده و روی سقف ماشین به زمین و زمان لعن می فرستد او را تحسین می کنند. نگاه فیلمساز در این سکانس چگونه است؟ اینگونه که به مردم به صورت توده یکپارچه نگاه کرده می شود آیا شخصیت فیلم درکی از طبقات و اقشار اجتماعی دارد؟
بازی محسن کیایی در سکانسی که درباره معشوقه اش سحر اعتراف می کند تصنعی و پس زننده است. اعتراف به اینکه سحر 8 ماه است او را بلاک کرده با توجه به اطلاعات بسیار اندک تماشاگر از سحر، برایش جذابیتی نخواهد داشت و طبیعتا حداقل همراهی را با جهان در ان لحظه که به گریه می افتد خواهیم داشت. جهان عمیقا احساساتی نمی شود و گریه کردنش در این صحنه کاملا ادای گریه است. اما چند سکانس بعدتر هنگام لطف (؟) بزرگی که ساراکورو به او می کند بازی پر احساسی دارد و نشان می دهد که پس از بازیهای کمدی پرتعدادش بازی عاطفی را کاملا فراموش نکرده است.
ساغر قنات در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
در روایت دوم رضا (بهنام تشکر) مهندسی است که با همسر تازه معتاد شده به اینستاگرامش به شدت دچار مشکل شده است. همسر او افسانه (پانته آ پناهی ها) همچون دیوانگان غذا می پزد و میز می آراید، اما شوهر را از خوردن منع می کند تا عکس بگیرد. یادش می رود به امورات منزل برسد و به دلیل پرداخت نشدن شارژ، آب و آسانسور قطع می شود!
وقتی هم که رضا برای شکایت به نزد مدیرساختمان می رود مدیر در حالیکه همچون عمر بن سعد و حرمله لیوان آبی به دست دارد و ذره ذره از آن می نوشد می گوید که شارژ را پرداخت نکرده اید و آب به روی شما گشوده نخواهد شد!
دختر مطلقه شان، شادی با دختربچه خردسالش صوفیا با آنها زندگی می کنند. رضا که غیرتی است نسبت به رفتارهای دختر حساس می شود و غیرت به خرج می دهد. هم رضا و هم دخترش شادی تیپ هایی هستند که بر یک موضوع خاص اصرار دارند و به هیچ شکل انعطافی در رفتارشان دیده نمی شود. رضا از دو جهت با دخترش کشمکش و اختلاف دارد.
1. اینکه دختر، مادر را آپدیت کرده و او را از کار و زندگی انداخته.
2. ارتباطات پنهان دختر با یک مرد
مورد اول به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست. اصلا به نظر نمی رسد مادری که در این فیلم می بینیم تحت تاثیر دختر به این روز دچار شده باشد. مادری که روزی خانه دار بوده و یا سروقت برای شوهرش غذا می اورده و ... . افسانه یک زن مبتلا به آلزایمر را تداعی می کند و یا زنی کودن و کم هوش که نمی فهمد وقتی شوهرش غروب از سرکار میرسد نمی تواند منتظر عکس گرفتن بی پایان او از شام بماند. به هیچ وجه اعتیاد به اینترنت در شخصیت افسانه درنیامده است. اینکه گوشی دست کسی باشد و یا عکس بگیرد نشانه اعتیاد نیست. بیش از اینها باید اعتیاد را در خُماری اش نشان داد. در لحظاتی که موبایل از فرد دور است باید حال او را دید. پذیرش اینکه شخصیت افسانه از ابتدا این چنین نبوده است، در مسیر زندگی دچار تحول شده و به شکل کنونی درآمده تقریبا غیر ممکن است.
مورد دوم نیز در هاله ای از ابهام مطرح شده و بی سرانجام می ماند. رضا با غیرتی کورکورانه که متعلق با پایگاه و قشر اجتماعی او نیست به سراغ مردی می رود که برای دختر خردسال شادی عروسک می فرستد. برخورد تند و غیر اصولی رضا موجب خروج دختر از خانه و بازگشتش به خانه دوران ازدواجش –که خالی و سرد است - می شود.
از سر تصادف پای عشق قدیمی رضا به میان می آید و خبر می رسد که رویا آمده است. همچون غالب شخصیت ها درباره رویا کمترین اطلاعی نداریم. رضا بدون آنکه مشکل داخل خانه درست برای تماشاگر جابیفتد و مقبول واقع شود بیرون می زند و شبی را در هتلی می گذراند که رویا در آن اتاق دارد. نوستالژی بازی های رضا از اینجا به بعد ربطی به پیش از این ندارد. به سرش می زند بعد از سی و چند سال دوباره مزاحم تلفنی بشود. رویا را بی خواب می کند.
بابک حمیدیان و مینا ساداتی در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
فردا از او تقاضای دیدار در خانه قدیمی شان می کند و در میزانسنی بسیار ابتدایی و ناامیدکننده، در مرکز تصویر و به صورت فشرده در کنار هم می نشینند و رو به جلو حرف می زنند. بازیگر تحسین برانگیز سینمای ایران پریوش نظریه در نقش رویا هیچ مجالی برای خلاقیت و بروز خود می یابد. نوع قرارگیری بازیگران درون قاب معذب کننده و بدریخت است. میزانسن تخت، حذف عمق میدان، دکوپاژ های فاقد تنوع و جذابیت های بصری و همچنین عدم ایجاد حس و حال قابل لمس در میان دو شخصیت باعث ثبت یکی از بدترین تجارب بازیگری نظریه می شود.
دیالوگهای سطحی رضا که سعی دارد به نوستالژی های دهه 60 اشاره کند و غبطه بخورد کاملا فیلم را به ورطه نابودی می کشاند. نوار کاستی که به رویا هدیه می دهد تمثیلی از خود اوست. آدم فراموش شده، بی کاربرد، غیر منعطف، واپس گرا و مردی که چون کلیدی است که سالهاست قفلی مناسب او تولید نمی شود. هماهنگونه که خودش اشاره می کند: اون ضبط کاست خورا دیگه پیدا نمیشه. خودش هم می داند چه هدیه بی مصرفی می دهد. و بعد اشاره می کند که در کاست صدای لئونارد کوهن است. رویا نیز ذوقی تصنعی می کند و عاشقانه به رضا می نگرد.
وقتی ضبطی برای پخش آن نوار کاست وجود نداشته باشد دیگر چه تفاوتی می کند چه صدایی در آن باشد؟
پانتهآ پناهیها در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
رضا رویا را سرزنش می کند که در روزی برفی رفته و قرار بوده بازگردد اما برنگشته. رویا می گوید حال برگشته.
به نظر می رسد حال رضا با رویا خوب است. نکته پرسش برانگیز اینجاست که آیا رضا از دست خانواده به ستوه آمده و برای در امان ماندن از مواجهه با زن و دخترش به دیدار رویا می رود؟ و یا اینکه رضا برای همیشه عشقی نسبت به رویا داشته که با نوستالژی های دهه 60 پیوند خورده و سالها منتظر بازگشت او بوده است؟ حال که رویا برگشته رضا به او می پیوندد. یعنی اگرافسانه معتاد به استفاده از اینترنت نمی شد پس از بازگشت رویا از خارج، رضا به سراغ او نمی رفت؟ به نظر می رسد که تحت هر شرایطی به سراغ او می رفت. پس ارتباط منطقی اعتیاد زن و ولنگاری دختر با خروج رضا از خانه چیست؟
در روایت سوم لاله (مینا ساداتی) که زنی باردار است با همسایه چینی اش مواجه می شود که برای او سوپ چینی آورده است. کاوه (بابک حمیدیان) همسر لاله که مهندسی شاغل در عسلویه است بازمی گردد و گفتگوهای بی معنا و گل درشت او با لاله نشان از این دارد که اوضاع رابطه شان عادی نیست.
در دیالوگ هایی مثل اینکه لاله تو با من خوشحالی؟! یا وقتی لاله به کاوه می گوید: احیانا از من زده شدی؟ بافت جملات برای انتقال احساس نامناسب است و حتی با لحن عاطفی بازیگران چیره دستی چون ساداتی و حمیدیان نیز همراه کننده نمی شود. در رابطه این دو کوشش برای تفاهم بیشتر از سمت کاوه است و لاله به دلیل اعتیاد به اینستاگرام به او کم توجهی می کند.
شبی که آنها بدلیل تداخل برنامه ها از هم جدا هستند کاوه در جاده تصادف می کند و پس از آن دچار تحول در دیگاهش نسبت به لاله و زندگی اش می شود. تحولی بسیار شگفت، هم از جهت منطق و هم از لحاظ نوع اجرا. مگر کاوه این رابطه را دچار مشکل کرده بود که حال او باید متحول شود؟ این تحول دقیقا به چه صورتی و به چه ترتیبی اتفاق می افتد؟ نوع نگاه کاوه پیش از این چگونه بود؟ ما صرفا گزارشی اغراق آمیز و شعارگونه از این تحول در مکالمه کاوه با تلفن می شنویم. چطور این تحول به لاله سرایت می کند؟ مگر می شود که در فیلمی با زمینه های رئالیستی تصور افراد از تصادف تا این میزان سوررئال باشد؟ آنهم سوررئالیسمی که قرار است از دریچه دیالوگ و نه تصویر منتقل شود. تا آنجایی که ما می دانیم و می فهمیم به دلیل اعتیاد شدید لاله به اینستاگرام، او شدیدا به همسرش بی توجهی می کند و حتی برای انتخاب نام بچه درراهش، اول از فالوئر ها نظرسنجی می کند و بعد نظر کاوه را می پرسد. این بی توجهی نشان از زمینه های فکری و شخصیتی در اختلاف این دو نفر دارد. چگونه یک حادثه عاطفی، گره های این رابطه را که مبنایی در اندیشه و تفکر زوج دارد به راحتی باز می کند؟
ساغر قنات در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
روایت چهارم با بازی کم فروغ ساغر قناعت که بیشتر از غمزده بودن بی تفاوت و کسل است و دیالوگهای پرحس را با لحن و آکسون گذاری بسیار مبتدیانه ادا می کند ماجرای سارا (کورو)، والیبالیست سابق را روایت می کند که ظاهرا شخصیتی شکست خورده و افسرده دارد. جهان او را به یاد عشق قدیمی اش روزبه می اندازد و سارا تا اواسط فیلم شک دارد که او واقعا خودکشی کرده یا خیر؟ (شایعه غرق شدن جهان در اقیانوس)
فیلم به گونه ای القا می کند که میان سارا و جهان رابطه ای عاشقانه جریان دارد. بدون اینکه آنها یکدیگر را دیده باشند. حتی جهان نمی داند که سارا از یکسال قبل و پس از تصادفش دیگر والیبال بازی نمی کند و ویلچرنشین است. تنها همدم سارا در خانه اش دختر نوجوان همسایه است که از قضا او هم عاشق کسی است که قبلا در آن ساختمان زندگی می کرد و اکنون به آمریکا رفته است. بار اطلاعاتی دیالوگها در این بخش بسیار زیاد است و به ویژه در بخشی که دختر همسایه و خواهرش سارا را با ماشین می برند تا دوری بزنند و سارا روی صندلی عقب وقایع مربوط به تصادفش را تعریف می کند به حدی روی دیالوگها به عنوان عامل انتقال اطلاعات حساب شده است که تماشاگر را کاملا اشباع می کند. تصورات سورئال سارا از این تصادف وقتی به این شکل بیان می شود بسیار نپخته و گزافه به نظر می رسد. تصور تصادف همچون غرق شدن در مرداب انزلی اگر به تصویر درآید همراه کننده خواهد بود، اما اگر از دهان سرد بازیگر به گوش مخاطب برسد تاثیر گذار نیست. اگر به هردلیلی شما نتوانید صدای این فیلم را بشنوید بیش از 90% اطلاعاتی را که قرار بوده به شما منتقل شود نخواهید دانست.
جهان تنها کسی است که اجازه می یابد سارا را پس از واقعه تصادف ببیند. عشق سارا به او در نوع نگاه بازیگر مشهود است اما پشت این علاقه دلیل مشخص و محکمی وجود ندارد. ضمنا سارا با اینکه به جهان اعتماد ندارد و تا حد زیادی می داند که رفتن او برگشتی ندارد. با فروش ماشینش هزینه سفر جهان (و فرارش از کشور) را تامین می کند. لطفی که دو پهلو است. از طرفی به باور جهان او را به سوی آزادی و فرار از محاکمه سوق می دهد و از طرفی تقدیر آن است که سارا زمینه مرگ جهان را فراهم کند.
محسن کیایی در فیلم سینمایی جشن دلتنگی
در فیلم هایی که با روایت متقاطع تعریف می شوند پیوند زدن (یا اصطلاحا پل زدن) میان قسمت های مربوط به هر داستان هنگام عبور از یک خط روایت به خطی دیگر اهمیت زیادی دارد. در این فیلم در غالب اوقات انتقال از خطوط روایت بدون پیوند تصویری و یا صوتی انجام می شود. در چند مورد پیوندی در این میان ایجاد می شود که چندان کارآمد نیست. مثل اینکه جهان خوابیده است و با صدای زنگ در بیدار می شود. آیفون را بر می دارد و متوجه می شود که پستچی امده است. به سراغ او می رود. از این خط داستان به خط دیگر می رویم که رضا در حال سرزنش زنش است و می گوید اول صبح پستچی اومد گند زد تو حالمون! زن تصحیح می کند: پستچی نبود پیک بود. یک دیالوگ، که آنهم اشتباه بیان شده است به عنوان مستمسکی برای انتقال روایت مورد استفاده قرار گرفته که ناشی از ضعف در ایده پردازی است. اما در مواردی نیز پیوند خوبی شکل گرفته است، برای مثال گذار از روایت سوم و صحنه تصادف کاوه و تعریف کردن ماجرای تصادفش به تصویر ماشین اوراق شده سارا در روایت چهارم.
پایان داستان ها چندان مستحکم و قانع کننده به نظر نمی رسد. به راحتی می توان از یک سکانس مانده به اخر ماجرا را جور دیگری پیش برد و به پایان رساند. نه شکستن کشتی مهاجران و غرق شدن جهان آن قدر واقعی، ممکن و اثرگذار می شود، نه بازی تخم مرغی لاله و کاوه و تحول باسمه ای شان از زوج مسئله دار به زوج خوشبخت شادی و شوری خلق می کند، نه سرنوشت افسانه و شادی که یکسره سر در گوشی دارند کمترین وجه اهمیتی می یابد و نه حضور ناامیدانه و بی هدف ساراکورو در کنار تور والیبال و اشک ریختنش موجب تالم و تاثر می شود.
طبیعتا فیلمی با این میزان از استانداردها در طرح داستان و شیوه کارگردانی و طراحی نماها، نه تنها برای سینمای ایران بلکه برای خود آذربایجانی نیز دستاورد چندان ذی قیمت و امیدوارکننده ای محسوب نمی شود.
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.