رضا حاج محمدی : اگر مثل من از کسانی هستید که کامیکبوکهای «واعظ» را نخواندهاند، مطمئنا بعد از دو اپیزود اول سریال چیزی از هدف و افق سریال دستگیرتان نشده است. سازندگان به جای...
16 آذر 1395
اگر مثل من از کسانی هستید که کامیکبوکهای «واعظ» را نخواندهاند، مطمئنا بعد از دو اپیزود اول سریال چیزی از هدف و افق سریال دستگیرتان نشده است. سازندگان به جای اینکه به سرعت قوانین و اسطورهشناسی و گذشتهی اتفاقات دنیای سریال را تعریف کنند، ما را به درون جنون و هرجومرج آن پرت کردهاند. این تصمیم قابلدرکی است. بالاخره برخی از شخصیتهای داخل سریال هم مثل ما از اتفاقاتی که اطرافشان درحال وقوع است، سرگیجه گرفتهاند و البته این روش خوبی برای برگرداندن تماشاگران است. اما بعد از اینکه اپیزود دوم هم به سوالاتمان افزود و حتی برای پیچیدهتر کردن کار، ما را به سال ۱۸۸۱ غرب وحشی نیز برد، اپیزود سوم قرار است بعد از دو اپیزود طوفانی و خونآلود، پایش را روی ترمز بگذارد و بعضی چیزها را توضیح دهد. هرچند طبق معمول در کنار جوابهای یک کلمهای که به برخی سوالاتمان داده میشود، چندتا جدید جایشان را میگیرند. این یعنی با اپیزود هیجانانگیز و پر از دیوانهبازیهای قبلی طرف نیستیم، اما حداقل به جایش تصویر و نقشهی داستان کمی روشنتر میشود.
یکی از سوالاتی که در اپیزودهای قبل ایجاد شده بود، این بود که جسی و تولیپ در گذشته چه کاره بودند و چرا تولیپ اینقدر قصد بازگرداندن او به همان آدم قبلی را دارد. خب، در آغاز اپیزود سوم تولیپ با زنی به اسم دنی در هیوستون ملاقات میکند و در ازای دادن یک سری اطلاعات، آدرس فردی را دریافت میکند. از قرار معلوم این آدرس کارلوس است. کسی که ظاهرا در گذشته به جسی و تولیپ نارو زده بوده. در جریان دو فلشبک کوتاهی که از آن رویداد میبینیم، به جز اینکه جسی یک گلوله در مغز یک پلیس خالی کرده و کارلوس آنها را سر بزنگاه قال گذشته، اطلاعات بیشتری به دست نمیآوریم. اما میدانیم این «قال گذاشتن» یک قال گذاشتن معمولی نبوده. بلکه آنقدر مهم است که باعث میشود جسی برای مدتی بیخیال آدمخوبهبودن شود و برای کشتن او از طریق شکستنِ تکتک استخوانهای بدنش با تولیپ به دل جاده بزند. اگرچه جسی بالاخره نظرش را عوض میکند و ما نهایتا دستمان از دیدار با این جناب کارلوس خالی میماند، اما این خط داستانی این فرصت را ایجاد میکند تا جسی و ما بیشتر با موجود پلیدی که در وجودش لانه کرده آشنا شویم.
قبل از این اما جسی بالاخره دربارهی قدرتش به کسی میگوید و او کسی نیست جز کسیدی که به نظرم بهتر از او نمیتوان کس دیگری را پیدا کرد! شاید در بهترین صحنهی اپیزود، کسیدی را میبینیم که به دستورِ جسی بالا و پایین میپرد و حتی از علاقهی مخفیانهاش به جاستین بیبر هم میگوید! کسیدی عاشق قدرت خارقالعادهی جسی میشود و آن را با جیسون بورن و جدایها مقایسه میکند. اما با توجه به چیزی که تاکنون از لحظهی دستوردادنهای جسی دیدهایم، به نظرم خودِ جسی هم قبول دارد که او بیشتر شبیه کیلگریو از «جسیکا جونز» است تا کس دیگری. خلاصه اینکه جسی در تلاش برای توصیف بزرگی قدرت و حسی که دارد، جواب میدهد که انگار تمام مخلوقات خدا در شکمش جا خوش کردهاند! مچکرم، کاملا متوجه شدیم!
بعد از اینکه جسی قدرتش را برای کسیدی فاش میکند، یک صحنهی توضیحدهندهی دیگر از راه میرسد. دو آدمکشی که در قسمت قبل توسط کسیدی تکهپاره شده بودند و ظاهرا فیوری و دبلانک نام دارند، در این اپیزود تصمیم میگیرند تا با دقت و تجهیزات بهتری حمله کنند. اما ظاهرا باید به شکستهای این دو کلهپوک عادت کنیم. در یکی از صحنههای بامزهی این اپیزود، این دو مجهز به کلاهخود، جلیقههای ضدگلوله و تفنگهای اتوماتیک از ماشین پیاده میشوند و در حال حرکت به سمت کلیسا هستند که زاااارت! کسیدی آنها را زیر میگیرد و به دوتا تکه گوشت له شده تبدیل میکند! کارگردان مطمئن میشود که این اتفاق بهطور ناگهانی بیافتد و اینطوری کسیدی از سر بیحوصلگی اعلام میکند که باز دوباره باید از شر دوتا جنازه راحت شود. خلاصه مشخص میشود که آنها شکارچی خونآشام نیستند، بلکه از بهشت آمدهاند و هدفشان جسی است. همانطور که همه خونآشامبودن کسیدی را با خنده رد میکنند، به نظر میرسد او ادعای فیوری و دبلاک که میگویند از بهشت آمدهاند را باور نمیکند، اما حداقل قبول میکند که نقش میانجی را بین آنها و جسی بازی کند.
در بهترین صحنهی اپیزود، کسیدی را میبینیم که به دستورِ جسی بالا و پایین میپرد و حتی از علاقهی مخفیانهاش به جاستین بیبر هم میگوید این وسط، جسی هم به درک تازهای دربارهی قدرتش میرسد. دانی که هنوز سعی میکند بعد از درگیریاش با جسی، آبرویش را که جلوی مردم شهر و بچههای اتوبوس مدرسه از بین رفته جمع کند، روی جسی اسلحه میکشد. جسی سعی میکند قدرتش را بهطرز ترسناکی روی او اجرا کند و تقریبا تا مرز کشتن او به دست خودش هم میرود، اما در نهایت با گفتن : «حالا متوجه شدم» عقب میکشد. ما نمیدانیم او دقیقا چه چیزی را متوجه شده و ظاهرا این هم یکی دیگر از توضیحاتی است که به اپیزودی دیگر منتقل میشود، اما چیزی که بهشخصه از قدرت درون جسی که در کامیکبوکها جنسیس نام دارد، متوجه شدم، این بود که گویی جنسیس استعارهای از همان شیطان درون همهی انسانهاست که آنها را مجبور به انجام کارهای سیاه میکند. این موجود یکجورهایی در وجود تمام شخصیتهای داخل سریال وجود دارد و همهی آنها بدون اینکه متوجه شوند، از قدرت آن استفاده میکنند، اما این فقط جسی است که حضور فیزیکی آن را در درونش حس میکند و به جای اینکه افسار انتخابات و زندگیاش را دست او بدهد، خودش سعی میکند از قدرت آن برای انجام کارهای خوب استفاده کند. شاید «حالا متوجه شدم» رسیدن جسی به این درک بود. حالا باید دید در ادامه این برداشت درست از آب درمیآید یا نه.
همانطور که گفتم اگرچه روی کاغذ با یک اپیزود توضیحدهنده طرفیم، اما هر از گاهی با صحنههایی روبهرو میشدیم که میخواستند خطهای داستانی و کاراکترهای دیگری را هم زمینهچینی کنند. مثلا زنی که تولیپ در هیوستون با او ارتباط برقرار میکند کیست؟ نه فقط آن زن، بلکه مردی در کتوشلوار سفید که در سینما مشغول دیدن فیلمهای شکنجه بود! با توجه به نامهای که آن زن در تاریکی به آن مرد میدهد، به نظر میرسد باید انتظار خط داستانی توطئهای-چیزی را هم بکشیم. چشمهای دختری که ضربهی مغزی شده بود از اپیزود قبل به دستور جسی باز شده. مادرش امیدوار است، اما به نظر نمیرسد تغییر خاصی در وضعیت کلی او ایجاد شده باشد. آیا جسی مسبب یک امیدواری اشتباه شده است؟ اُدین کینکنون یکی از سرمایهداران شهر و صاحب کشتارگاه که در قسمت قبل دیدیم که خانهی زن و شوهری را از آنها خرید و خراب کرد، در این اپیزود در وضعیت ترسناکی قرار دارد: گوش دادن زنده به صدای کشتار حیوانات!!! مشکل این آقا چیست؟ نهایتا نمای پایانی این اپیزود با بیرون آمدن چیزی از لولهی بخار یا چیزی شبیه به این تمام میشود. اگر قصد استعارهپردازی داشته باشیم، ظاهرا این تصویر نشانهای از بیرون آمدن و آزاد شدن چیزی از درون زمین یا به عبارتی دیگر جهنم است. بالاخره، ما هماکنون دو کاراکتر از بهشت داریم. پس این نمیتواند برداشت دور از ذهنی باشد! روی هم رفته، اگرچه این اپیزود مثل دوتای قبلی ساعت پراکشن و بزنوبکوبی نبود و با اینکه این اپیزود برخلاف چیزی که به نظر میرسید جواب خیلی از سوالهایمان را نصفهکاره گذاشت، اما بهشخصه اینقدر این دنیا را دوست دارم و برای سر درآوردن از رازهایش کنجکاو هستم که به تماشا ادامه میدهم! فقط امیدوارم سازندگان هم سر نگه داشتن ما در تاریکی زیادهروی نکنند.
داستان آن حول کشیش تگزاسی به نام جسی کاستر می گذرد که پس از رو به رو شدن با فردی فراری و دو رگه [ شیطان و فرشته ] به نام جنسیس ، خود را غرق در کلمات خدا به همراه قدرتی یافت که به او امکان فرمان دادن بر هر کسی مطابق امر او می داد . وی پس از همراه شدن با دوست دختر سابق خود ، تولیپ اُ.هاره و خون آشامی ایرلندی و دائم الخمر به نام کسیدی ، سفری طولانی در شهرها و ایالت های امریکا را شروع کرد ، تا خدا را عیناً پیدا کند و از او بپرسد چرا بهشت را پس از زاده شدن جنسیس ترک کرده است ؛ و البته حقیقت پشت پرده ی نیرویی که به او اعظا شده را پیدا کند .