احسان آجورلو : «بودا» در آیین بودایی به کسی اطلاق میشود که به روشنایی و جهان دیگر «نیروانا» رسیده باشد، اصلیترین امر در آیین بودا رهایی از تناسخ است، مرگ در آیین بودا...
18 آذر 1395
«بودا» در آیین بودایی به کسی اطلاق میشود که به روشنایی و جهان دیگر «نیروانا» رسیده باشد، اصلیترین امر در آیین بودا رهایی از تناسخ است، مرگ در آیین بودا در معنا تخالف آمیز با دیگر آیینها قرار دارد، مرگ در فلسفه بودا قرار نیست آغازگر یک زندگی جاودان باشد بلکه آغازی دوباره برای رهایی از جسم و مادیات جهانی است. دیدگاه « بودا » بر این است که ما اگر خواسته باشیم از چرخه زاد و مرگ (تناسخ) رهایی یابیم در صورتی که به آن چرخه باور داشته باشیم، باید گرایشهای نفسانی را کنار بگذاریم، درستکار باشیم، به یوگا پرداخته به حالات خلسه روحی دست پیدا کنیم که این تجربیات باعث مهرورزی ما به همه موجودات و باشندگان میشود و سپس از راه این درکها و تمرکزهای ژرف به روشنی و بیداری خواهیم داشت و از این دور باطل خارج میشویم. آیین بودا مانند قایقیست که برای رهایی از چرخه تناسخ و رسیدن به ساحل رستگاری به آن نیاز است؛ ولی پس از رسیدن به رستگاری دیگر به این قایق نیز نیازی نخواهد بود. رسیدن به ساحل رستگاری آدمی را به آرامش و توازن مطلق میرساند. آنجاست که شمع تمامی خواهشها و دلبستگیها خاموش میشود. به این روی، این پدیده را خاموشی مینامند. پیروان بودا به سه دسته تقسیم میشوند که بر اساس مکان جغرافیایی به شمالی و جنوبی که بزرگتر از دسته سوم هستند تقسیم میشوند. فلسفه دسته بودا « مهایانه » که به بودا شمالی و منطقه ژاپن و چین اختصاص دارد بر این است که فرد با کمک و همیاری به مابقی افراد در راه رسیدن به «نیروانا» خود نیز راه سعادت را مییابد. انیمه « شهر اشباح» ساخته میازاکی استوار شده بر این دیدگاه فلسفی است. در انیمه «چیهیرو» دچار یک « بیداری روانی » نسبت به پدر و مادر خود شده است، اوست که با افراد شهر اشباح دیدن میکند و متوجه فرای دنیا واقعیت شده است. این بیدار روانی چیهیرو را نسبت به والدینش که بعد از خوردن غذاهای شهر متروک به خوک تبدیل شدهاند در یک «فراسو» قرار میدهد، چیهیرو اولین گام را برای بیدار روانی را با دیالوگی که خطاب به مادر میگوید برمیدارد « این غذاها برای ما نیست » این چشم پوشی از مادیات و توجه چیهیرو به آنچه در مطالعات فرهنگی «Urban » یا «روح شهر» مینامیم باعث میشود چیهیرو گامی جلوتر از پدرو مادرش بصیرت پیدا کند، و در لحظه غروب با هاکو دیدار کند، و تلاشش برای رفتن از شهر به نتیجه نمیرسد و گرفتار میشود. حال چیهیرو در مقامی قرار میگیرد که باید با کمک به دیگران، سعادت خود و راحتی دیگران را نیز رقم بزند. اینجا است که چیهیرو در اولین گام خود و هویتش را نیز باید قربانی کند و این امر با پرداخت و فراموشی نامش صورت میگیرد. چیهیرو در دیدار با «اونی بابا» که به نوعی در مقام ممتحن قرار دارد، باید در حین اینکه خود را در میدان تراز اونی بابا قرار میدهد، مابقی را هم هدایتگر باشد. برای این موضوع اولین گام، گذشتن از خود و ایثار است که چیهیرو با اهدای هویتش به اونی بابا و کسب یک هویت دیگر به نام «سِن»، اولین گام را برمیدارد. اولین امتحان چیهیرو در این مسیر زمانی اتفاق میافتد که با روح بزرگ و بدبویی مواجه میشود که مسئول میزبانی وی در حمام میشود. نگاه چیهیرو و کمک او به روح بزرگ، بدون توجه به صورت مهیب و زشت روح، و کمکی که به رهایی روح از تمام آلودگیهای مادی میکند، چیهیرو را در اولین امتحانش پیروز میگرداند. اما حضور روح بی چهره از جمله کاراکترهایی است که باعث بلوغ چیهیرو میشود، اوست که ژتونهای آب گیاهی را در اختیار چیهیرو قرار میدهد، و در یک رابطه یاریگر و یاری شونده قرار میگیرد. زمانی که چیهیرو تمام طلاهای او را رد میکند و برای رها کردن روح از پرخوری بیش از اندازه و مادیات، تنها امید خود برای بازگرداندن پدر و مادرش که قرص جادویی است را به روح میدهد و اشاره میکند« این را برای پدر و مادرم نگه داشته بودم اما تو بیشتر بهش احتیاج داری». در این لحظه چیهیرو بر مادیات پیروز میشود، اما در آیین بودا دومین گام، پس از رهایی از مادیات، پرورش روح است در این مسیر نیز چیهیرو با هاکو همراه میشود، هاکو که اسیر در دام اونی باباست در هیبت یک اژدها برای چیهیرو تنها دوست محسوب میشود، دوستی که به دلیل نداشتن هویتش توان بازگشت به دنیا را ندارد، چیهیرو در این راه نیز به دلیل عشقی که به هاکو دارد ( جلو به بحث عشق پرداخته میشود) داوطلبانه برای نجات جانش حاضر به ملاقات با زنیبا میشود. خانه زنیبا در ایستگاه ششم است، اگر مانند تمام عرفانهای بودایی که هفت مرحله دارند گذر چیهیرو را از ابتدا مرور کنیم چیهیرو پنج مرحله شامل، نخست نخوردن غذا، دوم دادن هویتش به اونی بابا، سوم کمک به روح بزرگ، چهارم رد طلاها و دادن قرص به روح بی چهره و پنجم نجات هاکو از مرگ به دست زنیبا، را از سر میگذراند، تا به خانه زنیبا برسد، پیرزنی که برخلاف خواهرش و انتظار، مهربان و یاریگر است، زنیباست که چیهیرو را از شک خارج میکند، و البته روح بی چهره نیز که در نزد زن باقی میماند، و کاراکتر کامل شده چیهیرو را تنها میگذارد. نتیجه این دیدار با زنیبا رها کردن روح طبیعت است، هاکو که روح دریاچهای است به کمک چیهیرو هویتش را باز مییابد، و چیهیرو از دام طبیعت هم رها میشود، حال چیهیرو به بازشناختی از خود و پیرامونش رسیده است که مرحله هفتم را که دیدن ذات حقیقی است را با امتحان درباره پیدا کردن والدینش بین همه خوکها پشت سر میگذارد و پدر و مادرش را نجات میدهد، در این لحظه شهر اشباح که توسط آب احاطه شده و راهی به ساحل و تونل ابتدایی راه که چیهیرو از آن وارد شهر اشباح شد ندارد. از محاصره آب خارج میشود، به نوعی قایق چیهیرو به ساحل خاموشی و نیروانا میرسد، قوه محرک این رسیدن عشقی است که چیهیرو نسبت به طبیعت و خانواده و اطرافیانش ابراز میکند، بودا عشق را به مثابه روح بلند خود در مواجه با پیرامون میداند، و چیهیرو این روح بلند را در خود زنده میکند و به رهایی و آزادی میرسد. شهر اشباح به نوعی به مانند یک سفر ادیسه وار برای گذر از جهان برای رسیدن به آرامش و رهایی است، اما در این گذار تارک دنیا بودن قوه محرک نیست بلکه احترام و همراهی با اتفاقات دنیا است که چیهیرو را موفق میکند تا سفرش را با موفقیت به اتمام برساند.
دختری ۱۰ ساله در نقل مکان خانواده اش به حومه شهر، در دنیایی سرگردان می شود که توسط خدایان، جادوگرها، و هیولاها اداره می شود؛ جایی که انسان ها به شکل حیوانات در می آیند.