به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
خطر لو رفتن داستان
مغزهای کوچک زنگ زده فیلمی است در راستای فضاها و شخصیت های مورد علاقه هومن سیدی. او در فیلم های قبلی اش آفریقا، سیزده و اعترافات ذهن خطرناک من نیز به سراغ کاراکترهای در حاشیه مانده، نابهنجار، معتاد به مصرف موادمخدر و به اصطلاح وصله ناجور اجتماع می رود.
این بار سیدی با پرداختی که به ویژه در فصل آغازین به ترکیبی از فیلم های نئورئالیستی چون معجزه در میلان (ویتوریو دسیکا، 1951) و فیلمهای گنگستری دهه 90 و آغاز قرن حاضر نظیر دار و دسته های نیویورکی (مارتین اسکورسیزی، 2002) شبیه است به درون یکی از کلونی های حاشیه تهران می رود. پنجمین فیلم هومن سیدی فیلمی پر تنش، حرکت و زد و خورد، دعوا و درگیری است و کارگردان در بسیاری موارد در پرداخت صحنه ها و شکل اجرای موقعیت های اکشن موفق عمل می کند و نوید فیلمی متفاوت و جسورانه با موضوع شخصیت های به انحراف کشیده جامعه معاصر را می دهد. اما در ادامه به دلیل ضعف اساسی داستان پردازی که در فیلمنامه وجود دارد و نیز استفاده بی رویه از عناصر افکتیو با هدف دلهره آور کردن فیلم و غافلگیر کردن مخاطب مخاطب - که به شرح بخشی از آن خواهیم پرداخت - با اثری سست از جهت منطق داستانی و در مواردی فاقد خلاقیت روبه رو می شویم.
فیلم سیدی این بار در استراتژی داستان پردازی به راهی رفته است که یاداور آثاراصغر فرهادی است. یعنی ایجاد غافلگیری و تعلیق برمبنای حذف لحظات مهم از فیلم. او این بار برخلاف فیلمی مثل سیزده که بسیار بیشتر به واقعیت و شخصیتِ بیرون مانده های مطرود می پرداخت به سبک فرهادی بسیار درگیر واقعه می شود. این باند خلافکار حول محور دو برادر شکل گرفته است. شکور (فرهاد اصلانی) رییس این گروه و به قول خودشان چوپان است و برادرش شاهین (نوید محمدزاده) و افراد دیگر را چون گوسفندانی تحت انقیاد و فرمانبرداری گرفته است. لااقل در مونولوگ ابتدایی، شاهین که برروی تصویر حمله شخصیت ها به حریف نامشخص- در نمایاسلوموشن - قرار دارد چنین ادعا می کند: میگن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن چون مغز ندارن، هرکسی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز. چوپان هرچی بگه گوسفندا بایدگوش کنند.
چند سکانس بعدتر این ادعا نقض می شود. خبر می رسد که شهروز برادر کوچکترشان چاقو خورده و شکور به شاهین دستور می دهد گوش پسر نوجوانی را که متهم به زخمی کردن شهروز است ببرد. اما شاهین پس از کمی مکث و دودلی این کار را نمی کند و می رود. آنقدر هم که فیلم ادعا می کند شکور به شاهین تسلط ندارد. با دیالوگهای میان شکور و شاهین به این پی می بریم که شاهین بابت بی توجهی و بی اعتمادی شکور ناراحت است و گویی در سرش سودای طغیان علیه برادر را دارد. پس نمی توان کاراکتر شاهین را دقیقا مصداق گوسفند در نظرگرفت. گوسفند مغز ندارد و مطیع محض چوپان است. امکان دارد گاهی شیطنتی از او سر بزند اما هیچگاه از سیطره چوپان خارج نمی شود. شاهین گوسفندی است که می خواهد علیه چوپان عصیان کند؟
ما و شخصیت ها برای دنبال کردن ماجرای زخمی شدن شهروز به خانه پدری برادران می رویم. خانه ای قدیمی، به شدت به هم ریخته و بدریخت که تا حدی به آنچه در فیلم های دیگر سینمای ایران نظیر ابد و یک روز(سعید روستایی، 1394)، چهارشنبه (سروش محمدزاده، 1394)،خانه دختر (شهرام شاهحسینی، 1393)، و... دیده بودیم شباهت دارد. خانواده ای بدعنق، بی اعصاب و درگیر انواع و اقسام معضلات و بزه های اخلاقی و اجتماعی که مرتب به هم می پرند. که این بار هومن سیدی در جمیع موارد مبالغه و افراط بسیار زیادی کرده است. در یک سوم ابتدایی فیلم میزان دعواها و تنش ها بسیار زیاد است و شخصیت ها گویی پاسخ حرف همدیگر را در جیب داشته باشند بر سرهم فریاد می کشند و بی امان حرف میزنند. کاراکتر مادر یک بند غر می زند و در لحظاتی دیالوگهای نامفهوم می گوید و این در کنار افکت های صوتی پرشمار و شدیدا اغراق شده تحمل تماشای ادامه فیلم را در دقایقی سخت می کند. در بسیاری از سکانس های پر تنش، روی افکت ها حساب بسیار زیادی باز شده است که در مواردی بجای انتقال احساس دلهره، مخاطبان را آزرده می سازد.
یکی از شخصیت های جذاب فیلم امیر (نوید پورفرج) است. جوانی با چهره خوفناک و کریه و رفتار بسیار خشن که لباس میلان به تن دارد و از جایی به بعد که تشکیلات لو می رود لباس برزیل به تن می کند! امیر البته در مواجهه با دختران مهربان است. او از بچه هایی بوده است که پدر و مادر رهایشان کرده و شکور با بزرگ کردن و تربیت و به کمار گماردنشان آنها را تحت سیطره قرار داده است. امیر به دنبال پیدا کردن پدر و مادر حقیقی اش است اما در عین حال دلبستگی زیادی هم به اینجا که در آن رشد کرده دارد. شخصیت امیر و ماجرای او به عنوان یک پیرنگ فرعی در کنار طرح اصلی سر و سامان می یابد، به نتیجه می رسد و می تواند مخاطب را همراه کند.
وقایع داستانی زمانی بیشتر ابد و یک روز را به خاطر می اورد که با خبر می شویم بناست خواستگاری برای شهره دختر خانواده بیاید. گفتگوهایی میان شخصیت مادر و شاهین شکل میگیرد که مضمونش این است که باید شهره را شوهر بدهیم تا از این وضع خلاص شود. همچنین به شکلی سربسته مطرح می شود که شهره اخیرا کمی سر به هوا و مرموز شده است. تلاش محمدزاده برای اینکه در نوع بازی از محسن ابد و یک روز فاصله بگیرد قابل لمس است، اما چندان کارگر نمی افتد و به ویژه در کلکل ها با مادر کاملا محسن را تداعی می کند. خواستگار نمی آید و شکور و شاهین که حال غیرتی شده اند چون قضیه پخش شده و اسم روی خواهرشان گذاشته شده است تلاش می کنند تا موضوع را رفع و رجوع کنند. در کمال ناباوری وقتی شاهین برای دعوا به سراغ خواستگار می رود متوجه می شود که فیلمی از خواهرش شهره در آمده است. طبیعتا مخاطب انتظار دارد که این فیلم مضمونی جنسی یا چیزی شبیه به این داشته باشد اما در فیلمی که پخش شده شهره پشت موهایش را که هفت رنگ کرده است به مردی که راننده یک ماشین شاسی بلند است نشان می دهد. دختری دیگر نیز در ماشین است. ایده ای بسیار خالی از لطف و خلاقیت که این سوال ها را در ذهن ایجاد می کند: مگر فیلم در چه سالی می گذرد؟ چرا انقدر نگاه به جامعه عقب افتاده و غیرطبیعی است؟ آیا در دورانی که انواع و اقسام کلیپ ها با مضامین ناهنجار و جنسی در فضای مجازی قابل رویت هستند گفتگوی بی نمک و شوخی های پرداخت نشده دو دختر با یک مرد در ماشین درباره اینکه شهره روسری اش را در بیاورد انقدر جذاب جلوه می کند که در شهر دست به دست شود؟
در ادامه شاهد واکنش های بسیار خشن و گاه حیوانی برادرها با شهره هستیم. واکنش برادران به هیچ وجه نسبتی با کنش ندارد. نوع میزانس و قاب بندی، گریم و نگاه، کاملا شهره را در موضع یک آدم بی گناه قرار می دهد که مخاطب از همین ابتدا می تواند حدس بزند که او خطاکار نیست و برادرها دچار قضاوت عجولانه هستند. سیدی موفق به مرموز نشان دادن شخصیت شهره نمی شود و در تقابل با شخصیت های بسیار سیاه شکور و شاهین، تماشاگر رای به بی گناهی او می دهد. شهره بسیار منفعل است و در مقابل برادرانش با ترس و احتیاط رفتار می کند. ظاهرا علایقی خارج از چهارچوبهای خانواده دارد، علی رغم میل برادران در آرایشگاه کار می کند و دوست دارد خوب بپوشد و بگردد. اما در عمل چیزی که ما از شهره در فیلم می بینیم به شیوه آنچه در کاراکتر های اکرم و طیبه در چهارشنبه (سروش محمدزاده، 1394) و سمیه در ابد و یک روز (سعید روستایی، 1394) وجود دارد، ترس، تسلیم و خودداری مطلق است. در فیلم چهارشنبه نیز فاش می شود که اکرم از نامزدش حامله است اما تمام انچه ما از اکرم در فیلم می بینیم اطاعت و ترس و لرز مطلق است.
دقیقا مشخص نیست که در همه این سالها شهره با این علایق متفاوت چگونه در خانه ای که افرادش تا این حد نسبت به موارد ناموسی حساسیت دارند دوام آورده است؟ و یا دقیقا خواسته شهره چیست و آیا کارهایش از سر شیطنتی کودکانه است؟ دلیل ترس فوق العاده شدید او از شکور چیست و چرا در برابر شهروز برادر کوچکتر تا این حد ذلیلانه و بی کنش نشان می دهد؟ گویی که با دختری طرفیم که از شهروز کوچکتر است. مرجان اتفاقیان تلاش می کند تا احساسات شهره را منتقل کند اما وقتی در فیلمنامه بناست شهره منفعل محض و حقیر باشد از او کار زیادی بر نمی آید. این نوع نگاه بی مزه شهره به برادران آنجایی کاملا از منطق خارج می شود که شهره از طریق پدر خبردار می شود که برادرها از ماجرای فیلمِ پخش شده بو برده اند، اما هیچ توضیحی نمی دهد و فقط سعی می کند با نشان دادن احساس در چهره و سکوت و سردرگمی و نهایتا فرار–که با گیرافتادنش توسط شهروز ناکام می ماند–موضوع را حل نشده باقی بگذارد تا داستان سیدی همچنان پیدا کند. چه بسا اگر شهره در همان سکانس که به قتلش ختم می شود بجای بازی سکوت دلیل حضورش در آن ماشین را سریعا به شکور و شاهین توضیح می داد اتفاقات بعدی رخ نمی داد و داستان همانجا به پایان می رسید. چنان که در ادامه پس از زنده شدن دوباره شهره، در پایان فیلم اصل ماجرا را به شاهین می گوید. در انتهای فیلم برای تماشاگران و شاهین آشکار می شود که شهره سوار بر ماشین نامزد همکارش مونا ( نازنین بیاتی) است. دختر دیگری که در ماشین حضور دارد هم خود موناست. اما دقیقا روشن نمی شود که چرا مونا و نامزدش از شهره خواسته اند که روسری اش را در بیاورد و چرا شهره در مقابل خواست آنها تسلیم شده؟ آیا شهره با اصل کاری که انجام داده موافق بوده؟ یا دچار یک تعارف شده؟ به چه دلیل نامزد مونا باید از چنین موقعیتی فیلم بگیرد؟ عجیب تر آنکه پدر نیز پس از زنده شدن شهره از اصل ماجرا خبردار می شود اما بدون ذکر دلیلی مشخص ماجرا را از برادران پنهان می کند و شهره را چندین روز در حمام خانه مخفی می کند تا دست شاهین به او نرسد.
نکته دیگر آن که برخوردهای خشن و بی رحمانه برادران با خواهر مدام در دیالوگ ها به غیرت نسبت داده می شود و مهمترین مسئله ای که بی پاسخ می ماند این است که آیا واقعا موضع گیری فیلم درباره غیرت چنین است؟
در ادامه سریال قتل های خانوادگی در فیلم های ایرانی نظیر؛ تردید (واروژ کریممسیحی، 1387)، خانه پدری (کیانوش عیاری، 1389)، خانه ای در خیابان چهل ویکم (حمیدرضا قربانی، 1394)، پرویز (مجید برزگر، 1391) و ... این بار در مغزهای کوچک زنگ زده شاهد نزاع و قتل خانوادگی هستیم. اینبار شهروز نوجوان از سر غیرتی کورکورانه و بدون اینکه توضیحی از خواهر بخواهد او را خفه می کند. در صحنه قتل تاکید بسیار زیادی بر پاهای شهره وجود دارد که جان می کند و در نهایت جان می دهد. این که شهره در ادامه با معجزه آقای سیدی زنده می شود باعث نخواهد شد تا این واقعه را یک قتل به حساب نیاوریم. این مورد شاید عجیب ترین تصادف فیلم باشد. منطق فیلم به هیچ وجه نوید چنین معجزه ای را در زندگی شخصیت ها نمی دهد. گویا نویسنده محترم پس از قتل شهره پی به این برده که برای حل کردن ماجرا و مهمتر از آن تطهیر چهره شاهین به احیای شهره احتیاج دارد.
از ایرادات اساسی فیلمنامه تکیه بسیار زیاد هسته های داستان بر وقایع نادر و تصادفات بسیار غیر مترقبه است. برای مثال فیلم شهره در شهر پخش شده است. کسی از بچه محل ها به نام فرهاد که زورگیر است یک ماشین را در شمال شهر به اصطلاح خفت می کند. در موبایلِ راننده فیلم را می بیند و تشخیص می دهد که در فیلم شهره خواهر شکور و شاهین موهایش را نشان می دهد. به صورتی کاملا دور از منطق به نوجوانی به نام سامان که دوست شهروز است قضیه فیلم را می گوید و از او می خواهد تا شهروز را پیش او بفرستد تا از ماجرای فیلم مطلع شود و فکری به حال آبرویشان بکنند. دست بر قضا سامان برادر همان کسی است که قرار است به خواستگاری شهره بیاید! و از این طریق داماد خوش شانس متوجه می شود که نزدیک بود در چه دامی گیر بیفتد. شهروز به دلایلی نه چندان قابل قبول با فرهاد درگیر می شود و به او چاقو می زند و از او چاقو می خورد.
نکته اینجاست که چرا فرهاد مستقیما به سراغ شهروز نمی رود؟ چرا قضیه را به سامان می گوید؟ وجود یک واسطه در این میان چه الزامی دارد؟ و آیا اگر قضیه خواستگاری در بین نبود برخورد برادرها تفاوتی پیدا می کرد یا خیر؟
تصادف غیرقابل پذیرش دیگر در شب قتل شهره اتفاق می افتد. آن هنگام که برادران در حیاط جمع شده اند تا شهره را تدفین کنند ناگهان از طریق بی سیم به شکور خبر می رسد که پلیس ها مخفیگاهشان را پیدا کرده اند و شکور دفن شهره را به شاهین واگذار می کند تا برای مبارزه با پلیس و برداشتن پولهایی که بعدا می فهمیم در آنجا مخفی شده بود به مخفیگاه برود. شهروز هم به دنبال او روانه می شود و پساز چند دقیقه شاهین نیز بی توجه به جنازه ای که در حیاط مانده به دنبالشان می رود. اما در آنجا شاهین پس از درگیری مختصری با پلیس و دستگیری شکور و شهروز فرار می کند و به خانه برمی گردد! در نهایت حیرت می بیند که جنازه خواهر غیب شده. در سکانس بعدی پدر می گوید که شهره زنده شد و فرار کرد. در ابتدای فیلم دیده ایم که پلیس ها یکی از ماشینهای سرقتی شکور را می یابند و بازرسی می کنند. افراد شکور (یا همان گوسفندان) با موتور اطراف پلیس ها می چرخند و فضایی رعب آور ایجاد می کنند. چگونه است که پلیس ها که ظاهرا رد شکور را زده اند در آن زمان و یا شب آن روز وارد عمل نمی شود و صبر می کنند تا ماجرای قتل شهره پیش بیاید و دقیقا همزمان با کندن قبر برای شهره به مخفیگاه یورش ببرند؟ بنا به گفته شخصیت ها این کلونی سالهاست که برپاشده است. به گونه ای که امثال شاهین، امیر، مسعود (کسی که اکنون سرباز قزل حصار است) و بسیاری دیگر در این سیستم از کودکی تا بحال رشد کرده اند. چگونه تاکنون با حمله پلیس مواجه نشده اند؟
موضوع دیگر آن که مواد مخدر در این فیلم حضور بسیار پررنگی دارد. قریب به اتفاق شخصیت های مرد فیلم چیزی مصرف می کنند. حتی در دوصحنه مصرف مواد نیز نشان داده می شود اما موضوع مواد مخدر در این فیلم کاملا بیرون از داستان می ایستد. تریاک کشیدن پدر، مصرف حشیش بر روی پشت بام و کشیدن «چسب» توسط شاهین و امیر هیچ کدام ارتباطی به داستان ندارند و کاملا تزیینی به نظر می رسند. حتی به درستی نمی توان فهمید که شخصیت ها در چه زمانی خمار و یا نشئه هستند. یا بعد مصرف چسب حرفهای جدی می زنند و هوشیار هستند و ناگهان یادشان می آید که چیزی مصرف کرده اند و دراز می کشند!
برای نقد فیلم های کارگردانی چون هومن سیدی که علاقمندی بسیاری به شخصیت های مهجور، مسئله دار و عموما بزهکار دارد، نکته اساسی موضع و دیدگاه است. باید دید که نهایتا شخصیت ها به چه سرنوشتی دچار می شوند و دیدگاه فیلم (از جهت فرم) درباره آنها چگونه است. شخصیت اصلی داستان یعنی شاهین، در تمامی سکانس ها حضور دارد و می توان حتی ادعا کرد که او راوی ماجراست، چون تماشاگر همراه شاهین اطلاعات به دست می آورد و یا حتی در صحنه ای مثل تیراندازی شاهین با دست به سمت سرباز روی برجک، صدای شلیک تیر را از دریچه ذهن شاهین می شنویم که به نظر میرسد با توجه به زمینه رئالیستی متن، نوعی بازیگوشی از سوی کارگردان و نقض قواعد مربوط به سبک است. طبیعتا تماشاگر با شاهین که درتمامی سکانس ها و موقعیت ها حضور دارد همراه می شود. شخصیت شاهین در یک سوم پایانی فیلم پس از آنکه متوجه می شود فرزند واقعی این پدر و مادر نبوده و شکور او را از بچگی بزرگ کرده است در موضع مظلوم قرار می گیرد و حتی پس از آن که می فهمد شهره خواهر واقعی اش نیست توضیحاتش را می شنود و او را به همراه مسعود که اکنون سربازی اش تمام شده فراری می دهد. دلیل فرار شهره آن است که شهروز از زندان آزاد شده و اگر به خانه بیاید و مجددا شهره را زنده ببیند او را حتما خواهد کشت. انگار که شهروز هیچ چیزی نمی شنود و مثل یک گوسفند-ربات تنها برای قتل و خشونت برنامه نویسی شده است. در چنین شرایطی نهایتا شاهین سمپاتی تماشاگر را برمی انگیزد که می تواند وضعیتی بسیار خطرناک باشد.
به علاوه احساس شخصیت ها نسبت به هم چندان روشن و مشخص نیست. برای مثال در جایی متوجه می شویم که قبلا شاهین و امیر در یک ماموریت 3 کیلوگرم ماده مخدر شیشه را بر باد داده اند و شکور می گوید که اگر برادرم نبودی هر دو گوشت را می بریدم. با شناختی که از شکور پیدا کرده ایم می دانیم که این جمله تهدید واقعی است و معنای کنایی ندارد. شگفت آنکه در انتها متوجه می شویم شاهین برادر واقعی شکور نبوده است. حالا که ما می دانیم شاهین و شکور برادر نبوده اند انگیزه شکور برای بخشیدن شاهین چه بوده؟
شاهین می فهمد که شکور علی رغم آن که ابراز می کند که سالهاست در کار خرید و فروش بچه نیست همچنان به دنبال جمع کردن بچه های سرراهی و بزرگ کردن و سوء استفاده از انهاست. مخفیگاهی جدید کشف می شود که یک دامداری متروکه است که در آن تعداد زیادی گوسفند و زن و بچه در حال مرگ هستند. حال که شکور در زندان است شاهین تلاش می کند به موقعیت چوپان برسد. در واقع خواستِ شاهین برای تغییر و طغیان علیه شکور خواستی برمبنای قدرت است و او در حال تبدیل شدن به نمونه دیگری از شکور (چوپان) است که زندگی خود شاهین و بسیاری دیگر را تباه کرده است. در چنین شرایطی است که شاهین همزمان به عنوان منجی ظهور می کند و از طرفی دیگر به دنبال به دست آوردن ثروت و موقعیت شکور است. چنین وضعیتی قهرمان و شخصیت را دچار تعارض زیادی می کند. آزاد کردن شهره ریشخندی است به شکور. وگرنه اگر شاهین همچنان شهره را خواهر تنی اش می دانست لحظه ای به او امان نمی داد.
و در نهایت شاهین می خواهد دروغ شکور در این سالها را تلافی کند. دامداری را به پلیس لو می دهد. پلیس ها آمده اند و افراد حاضر در دامداری را جمع می کنند. شاهین تصمیم می گیرد بچه کوچکی را که مبتلا به راشیتیسم بود و کمی قبلتر به دستور شاهین از دامداری خارج شد تا در مقابل آفتاب قرار بگیرد و زنده بماند همراه ببرد. هیچ کس به شاهین کاری ندارد و بدون جلب توجه پلیس به راحتی با موتور از محل خارج می شود. نماهای بعدی اینطور القا می کند که شاهین بچه را بزرگ خواهد کرد و نوع قاب بندی و ترکیب صحنه گویای این است که بچه در کنار شاهین در آرامش خواهد بود و نجات یافته است. اما چنین تصوری کاملا با آنچه ما از شاهین در فیلم می بینیم در تناقض است. چه کسی می تواند تضمین کند که شاهین برای این بچه نقش چوپان را بازی نکند؟ و از او یک گوسفند مطیع و بله قربانگو نسازد؟ زندگی در کنار چنین شخصیت شروری که از ارتکاب هیچ گونه ردالتی ابا ندارد چگونه می تواند نجات و سعادت تلقی شود؟ آیا نمی شود ادعا کرد اگر این بچه هم در کنار دیگر بچه های داخل دامداری به دست پلیس ها می افتاد سرنوشت بهتری پیدا می کرد؟ فیلم می خواهد چرخه پایان ناپذیری از انسانهایی که همچون گوسفند بی مغز پرورش می یابند بسازد؟ اگر این آخری را خواسته موفق بوده است.
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
- شاهین بواسطه رابطه برادری با شکور از سوی بقیه محترم شمرده می شود اگرنه کاره ای نیست در اداره این کولونی، ضمنا بدلیل اینکه ترسوست از سوی شکور مورد امتحان بریدن گوش قرار می گیرد و مردود می شود نه اینکه نافرمانی کند.
- در مورد کلیپ حق با شماست این فیلم موضوع جذابی برای مردم نیست که
دست به دست پخش شود. فیلم نامه در این قسمت اشتباه کرده است اما همین مقدار در این نوع کلونی کافیست که موجب اتفاقات بعدی شود
- عمل شهره برای شکور موجب گرفتن چنین تصمیمی نشده است که با توضیح، شهره از مرگ نجات پیدا کند، پخش شدن فیلم و القائات شاهین موجب این تصمیم شده است.
یعنی تصمیم شکور به قتل خواهر بدلیل خود او نیست بدلیل حفظ آبروست.
- در این خانواده شکور قدرت محض است و شهره نیز در مقابل او کاملا منفعل است اما بدلیل پشتیبانی های پدر و مادر خود اختیارات محدودی دارد که به مذاق برادران خوش نمی آید و همین شاید باعث عدم تطابق کنش ها و واکنشها می شود.
- این که شهره چرا آنکار را انجام داده ربطی به موضوع داستان ندارد که به آن پرداخته شود
- سوالات مربوط به سامان و شهروز از فرهاد پرسیده می شود که برخی جواب داده می شود و برخی خیر؛ اما ضربه اصلی را شاهین در همین سکانس می زند و موضوع سامان و ... را بی اهمیت می کند
- برای شهروز عمل به فرمان خشونت مهم است نه چیز دیگر حالا میخواهد علیه خواهر باشد می خواهد علیه پلیس یا ...
- اینکه چرا پلیس تابحال حمله نکرده را می توان از خونسردی شکور در هنگام شنیدن خبر پیدا شدن خودروی سرقتی توسط پلیس فهمید مخصوصا وقتی که در پایان فیلم عدم حضور شکور باعث خراب شدن خانه های محله هم می شود و این موضوع اصلی قصه است. تا وقتی چوپان بود نه شهرداری بود نه پلیس. حال آنکه چه شد که یکدفعه پلیس حمله کرد هم اگر فکرکنید اتفاق عجیبی نیست برخی اوقات نمی شود که بشود.
- رابطه شاهین و شکور رابطه برادری بوده و این در تمام فیلم جاریست بنظر می رسد جنابعالی بسیار بدبینانه به فیلمنامه نگاه و سپس حمله می کنید.
- این فیلم شعار ندارد، چون شخصیتهایش در جایگاهی نیستند که شعاری بدهند و پیغامی داشته باشند، این فیلم فقط نمایش شخصیتها و مکانهایی است که وجود دارد اما بهردلیلی توسط مردم عادی دیده نمی شود و فقط وقتی مردم عادی با آن برخورد می کنند که شخصیتهای مانند این افراد به سطح شهر بیایند!
- بعد از آزادی شهروز در سکانس پایانی و پخش نریشن جوپان روی این سکانس معلوم است که شهروز چوپان بعدی است و کار شاهین که توسط شکور تهدید شده است تمام است پس دیگری شاهینی نیست که بچه ای باشد .