به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
سرآغاز نوشتن پیرامون ساخته های اصغر فرهادی همیشه با یادآوری فیلم های پیشین و جوایز کسب کرده اش همراه است؛ سوابق و جوایز معتبر او از جشنواره های جهانی سببی است تا در نوشتن پیرامون فیلم سینمایی«فروشنده» نیز نتوان به آثار پیشین او و تأثیراتی که داشته نیم نگاهی نداشت و در معرکه مقایسه نیفتاد.کمیّت و کیفیّت محتوای فیلم«فروشنده»به شدت روی فرم آن تاثیر گذاشته و گفتن از یکی، همانا اشاره به دیگری خواهد بود. فیلم که (محتملاً) راوی قشر متوسط جامعه ایرانی دهه ۹۰ خورشیدی است، دست کم دو توصیف و تاکید را از نمایشنامه آرتور میلر به عاریت گرفته و به خوبی به آندو وفادار مانده؛ یکی فضای تلخ و سنگین و ابری یعنی اتمسفر ماتم که در تمام طول فیلم حتی قدری هم کم نمی شود و دیگری ویژگی شخصیت، یعنی تن فروشی. که این دو خود با هم مرتبط اند(مورد دیگر: یک شیء یعنی جوراب نیز جزو همین عاریتی هاست)
فضای پاییزیِ محیط و بی خانمانی عماد و رعنا به نوعی حسّ شکست را تداعی می کند، درست چیزی که تقدیر محتوم ویلی در نمایشنامه «مرگ فروشنده» است. عماد «فروشنده» مانند ویلیِ«مرگ فروشنده» از ساخت و سازها شاکی است؛ ویلیپیر مردی است که با توجه به مشکلات سالیان، بدحالی اش قابل درک است، ولی عماد در جوانی حالش خوش نیست. درست است که ما از شبی که آن دو، مجبور به ترک خانه شان می شوند وارد زندگی شان می شویم، ولی رفتار و روحیّات عماد نشان از رضایت او از زندگی ندارد؛ مثلاً ظاهر ژولیده معلمی اش. امّا ردّ پای تنفروش و تنفروشی(محتملاً)عمداً در طول فیلم حضور منسجمی دارد؛ از اولین نمای فیلم که روی یک تختخواب باز می شود تا زنِ در تاکسی که توهّم تجاوز توسط عماد را دارد (عماد به شاگردش می گوید: شاید آن زن تجربه این اتفاق را داشته!) و زنِ مستاجر قبلی که تنفروشی می کرده!؛ تا بازیگر نقش تنفروش در نمایشنامه(در درون فیلم)که از بازی در این نقش رضایت ندارد، چون مطلقه است.
نگاهی به کارگردانی فیلم، کمک بیشتری می کند؛ جایی که عماد، پیرمرد را به خانه می کشاند و پس از آنکه متوجه گناهکار بودنش می شود، در آپارتمان را قفل می کند؛ از اینجا به بعد انتظار کارگردانی ای مناسب و متناسب با فضا و شرایطی چنین انتقامی و التهابی، کاملاً نیاز فیلم و داستان است، ولی آنچه پیش می آید، اصراری بر ساده و بریده بریده کردن تنش است، خاصّه جایی که در میانه گفتگویِ عماد با پیرمرد ـ که در جهت روشن شدن ماوقع است ـ ناگهان ریتم و فضا با زنگ موبایل عماد می شکند؛ دوربین می ماند و میزانسنِ عماد و پیرمرد واگرا می شود، انگار تعمّدی در کاستن از حساسیت موضوع وجود دارد؛ در حالی که اگر زنگ موبایل با قطع تماس از طرف عماد روبرو می شد، می توانست تمرکز شخصیت را حفظ کرده و به کنجکاوی مخاطب احترام بگذارد. این شکستن ریتم و التهاب، جایی دیگر و در ادامه گفتگوی آن دو در آشپزخانه نیز اجرا می شود. عماد یک شکست خورده است و در تمام طول داستان بارِ این شکست را به دوش می کشد. از زمانی که به همسرش دست درازی می شود تا کمی بعد از انتقام یعنی مردن یا ماندنِ نامعلوم پیرمرد متجاوز؛ عیب بزرگ او این است که نمی داند چه می خواهد کند؛او نه قصد بخشش و گذشت دارد و نه قدرت تصمیم گیری برای انتقام؛ حتی گیر انداختن پیرمرد در خانه نیز یک اتفاق است و با اراده صورت نمی گیرد و به تبع، تصمیم عماد هم دیگررنگ ندارد؛ نه این طرفی است و نه آنطرفی؛عماد سرگردان است؛ او از ابتدا گیج است و تا انتها و حتی تا ماه ها و سال ها پس از داستان نیز گنگ و گیج می ماند.
در اینجا می توان دیدگاه مقایسه ای نیز داشت: مثلاً عماد پس از ورود به خانه جدید می گوید: «بالاخره شانس آوردیم». در حالی که ورود به آن خانه ابتدای فاجعه است. معادل این دیالوگ در فیلم «جدایی نادر از سیمین»نیز بود، جایی که نادر، زن کارگر را از خانه بیرون می اندازد و پس از بستن در می گوید: «تموم شد» در حالی که همه چیز از همانجا شروع شد؛ نکته دیگر اینکه در فیلم«جدایی…»پس از یک اتفاق ساده (هُل دادن) قدم به قدم فاجعه شدت می گیرد و ابعاد جدیدی می یابد و به داستان و شخصیت ها پرداخته می شود؛ در حالی که در«فروشنده» پس از وقوع فاجعه (دست درازی مردی ناشناس به رعنا)در ادامه داستان، از ارزش این فاجعه آرام آرام کم شده و هم در کارگردانی و هم در روایت داستانی به ساده سازی می رسد؛ تا جایی که شخصیت پردازی ای انجام نشده و داستان گسترش نمی یابد؛ حتی شیوه بازی گیری از بازیگری به توانایی شهاب حسینی ادامه همان ساده سازی است؛ همچنین است بازی بسیار ضعیف ایفاگر نقش پیرمرد که حتی به خوبی نمی تواند برای بخشیده شدنش التماس کند.
ساختار فیلم به «فروشنده» این اجازه را نمی دهد که بتواند حرف خود را بدون لکنت بزند و این مستقیماً به دلیل محتوای آن است؛ فیلمساز ـ شاید ناخواسته ـ شکلی از روایت و داستانگویی را انتخاب می کند که از پیامی (یا مضمونی)که می خواهد از دل آن بیرون بکشد فاصله معناداری می گیرد و همین کجراهی باعث می شود فیلمنامه نویس پس از پیمودن بن بست های داستانی، در پیشبرد پروتاگونیست خود ناتوان مانده و در بن بستِ نهایی یعنی خانه، بخواهد کشمکش را ایجاد و تمام داستان را گره گشایی و نتیجه گیری کند که متأسفانه از عهده هیچ یک برنمی آید.شُبهه هایی مثل ضدایرانی بودن و ضد دینی و ضد عرفی بودن هم نمی تواند درباره این فیلم صادق باشد و بیشتر حکایت فیلمنامه نویسی است که به جای گیرانداختن پروتاگونیست در درام، خودش در قلابی که مهیا کرده گیر افتاده و سپس به امّید اِعمال تغییر در اجرا، فیلم را به تولید می رساند؛ پیام فیلم گرچه نارسا است، ولی فراموش کردن غیرت نیست، حتی بخشش و گذشت هم نیست. به نظر نگارنده پیام و مضمون اصلی این فیلم که فیلمنامه نویس قصد گفتن آنرا داشته آگاهی بوده؛ چیزی که خود نتوانسته منتقل کند و برایش هم دردسر شده (با توجه به موضع گیری ها)؛ نویسنده عماد را درگیر ماجرایی می کند، ولی در تحلیل آن، تنها یک بُعد را در نظر می گیرد. بُعدی که داستان را پیش نمی برد؛ عمادی که آنقدر زرنگ است که حین چرت زدن در کلاس متوجه تصویر برداری دانش آموزش با موبایل شده، در برابر فاجعه ای که گریبانش را گرفته گنگ و عاجز می نماید. شاید به این دلیل که پرسش دانش آموزش بی جواب نماند.هم او که می پرسد: «آقا مگه میشه آدم گاو بشه؟»
عماد معلم ِ فرهیخته و هنرمند،آگاهیِ استفاده از قانون را ندارد؛تردید می کند؛ می ترسد پا پیش بگذارد؛ مانعِ این عماد روشنفکرِ امروزی، نبود آگاهی است و نه نداشتن غیرت و تعصّب؛ که اگر چنین بود سر میز شام پس از اطلاع از اینکه ماکارونی سهواً با پول های پیرمرد خریداری شده به خوردن ادامه می داد نه اینکه غذاها را دور بریزد؛ اگر چنین بود تا لحظه آخر در خانه با پیرمرد نمی جنگید؛ امّا حتی لحظه ای که رعنا او را تهدید می کند تا راز پیرمرد را پیش همسرش فاش نکند با واکنش عصبیّت و ناراحتی عماد روبرو می شود که نشان از غیرت و تعصب ایرانی-اسلامی این شخصیّت دارد؛ فیلم فرهادی قصد داشته این آگاهی را بدهد که برای رفع مشکلات و دعوی خود از قانون استفاده کنیم و مانند عماد در سرگردانی و تردید راه نادرستی را برای انتقام انتخاب نکنیم؛ چه اگر قانون پیرمرد را مجازات می کرد دیگر نه رعنا از وخامت حال پیرمرد در اثر فشار روحی دچار رقـّت قلب می شد و نه عماد پس از سیلی محکمی که به پیرمرد زَد دچار عذاب وجدان.دست آخر اینکه آگاهی از نقاط ضعف و حفره های فیلمنامه می توانست این داستان مردّد و سرگردان را نجات دهد؛ داستانی که از عماد و رعنا تا پیرمرد متجاوزش همگی از جای خالی آگاهی رنج می برند. آگاهی ای که فیلمساز جای خالی آنرا در جامعه حس کرده ولی در فیلم و فیلمنامه خود، نه!
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]