شاپور عظیمی : در خانهای واقع در «سانست بلوار» جسد جو گیلیس (ویلیام هولدن) پیدا میشود. جو در یک فلاشبک به رویدادهایی میپردازد که باعث مرگش شدهاند. شش ماه پیش او به عنوان...
24 آذر 1395
در خانهای واقع در «سانست بلوار» جسد جو گیلیس (ویلیام هولدن) پیدا میشود. جو در یک فلاشبک به رویدادهایی میپردازد که باعث مرگش شدهاند. شش ماه پیش او به عنوان فیلمنامهنویسی ناموفق، سعی داشت داستانی را به کمپانی پارامونت بفروشد. یک روز که به خانه برمیگردد، طلبکاران تعقیبش میکنند. او اشتباه میكند و وارد خانهای میشود که به تصورش متروکه است. اما این خانه متعلق به بازیگر قدیمی سینما نورما دزموند (گلوریا سوانسن) است که همراه مستخدمش ماکس (اریک فون اشتروهایم) در آنجا زندگی میکنند. نورما که متوجه شده جو یک نویسنده است، از او میخواهد برایش فیلمنامهای درباره سالومه بنویسد تا نقش اول آن را بازی کند. نورما هنوز باور ندارد که دوران طلایی او به عنوان بازیگر به اتمام رسیده است. حضورش در کنار سسیل بی. دمیل این را ثابت میکند اما نورما همچنان معتقد است که بازیگر بزرگی است و این فیلمها هستند که کوچک شدهاند. جو از سوی دیگر دلبستهی بتی شفر شده که به عنوان فیلمنامهخوان در استودیو کار میکند. نورما از روی حسادت به جو شلیک میکند و در واپسین سکانس فیلم، در حالی که دچار فروپاشی عقلی شده، تصور میکند قرار است یک نمای درشت از او فیلمبرداری شود.
بیلی وایلدر به شهادت آثارش فیلمسازی نیست که بتوان او را در شمار فیلمسازان هنری جای داد. او قصهگویی بود زبردست که كارنامهاش تا پیش از سانست بلوار (1950) شامل آثاری مانند غرامت مضاعف (بر اساس داستان كوتاهی از جیمز ام کین و با بازی فرد مکموری و باربارا استنویک) میشود که اغلب هم تلخ و سیاه هستند. وایلدر تقریباً پس از سانست بلوار به سوی سینمای کمدی حرکت کردو فیلمهایی مانند بعضی داغشو دوست دارند، آپارتمان، خارش هفتساله و ایرما خوشگله را ساخت. تلخی آثاری مانند سانست بلوار و غرامت مضاعف بههیچوجه قابلمقایسه با فضای «خوشباش» آثاری نیست که ذكرشان رفت. سانست بلوار فیلم عبوسی است که هیچگاه در آن برای ما روشن نمیشود که هدف وایلدر از استفاده از یک مرده برای روایت داستان چه بوده است. استفاده از یک راوی مرده برای روایت داستانی که همهاش در یک فلاشبک بزرگ میگذرد، اگرچه یک برگ برنده برای فیلمی هالیوودی محسوب میشود اما کارکرد آن در فیلم مورد کنکاش قرار نمیگیرد و بهراحتی داستان فیلم را میشد بدون استفاده از فلاشبک و در زمانی خطی روایت کرد.
گلوریا سوانسن در این فیلم تقریباً نقشی شبیه به زندگی چند ستارهی صامت سینما را دارد که با آمدن صدا به سینما «کارشان تمام شده بود» (آواز در باران نمونهی دقیقی است از «صامت بودن» ستارگان سینمای صامت به معنای واقعی کلمه). بیلی وایلدر و فیلمنامهنویسش چارلز براکت تقریباً شکی نداشتند که سوانسن باید این نقش را بازی کند. سوانسن نیز از ستارگان سینمای صامت بود که اوج هنرش را در همان دوران به نمایش گذاشت. او در فیلم وایلدر شمایل تنهایی ستارگان سابق سینما است که تماشاگران دیگر آنها را به خاطر نمیآورند. او در نقش نورما دزموند زنی همچنان خودخواه است که باور ندارد روزی روزگاری سینما او را (سرانجام) کنار خواهد گذاشت. او معتقد است که همچنان ستاره است. دیالوگ شاخص او در سانست بلوار هنوز شرحی است از روزگار سپریشدهی ستارگانی که نمیتوانند افولشان را باور کنند. دربان استودیو نورما را به جا میآورد و میگوید که او زمانی ستارهی بزرگی بود. نورما میگوید هنوز هم هست. این فیلمها هستند که کوچک شدهاند. نورما در تمام طول فیلم تقریباً در توهم زندگی میکند. او نسبت به جو در توهم به سر میبرد و پس از اینکه او را میکشد، برای همیشه رهسپار جهانی میشود که برایش ترکیبی از فراموشی و سینما است. او خود را در جهان خیالی سینما، بهواقع، گم میکند. او در واپسین سکانس که پلیس آمده تا دستگیرش کند، در این خیال است که سسیل بی. دمیل در انتظار اوست تا نمای درشتش را فیلمبرداری کند. مکس به عنوان خدمتکار با وفای او و همسر سابقش، نقش کارگردان را برایش بازی میکند.
سانست بلوار اصولاً فیلمی است درباره سینما و توهمی که سینما برای تماشاگرانش میآفریند. در واقع مثل این است که جو زمانی که وارد عمارت نورما میشود، تابع جهانی بجز جهان معمول شده است. مثل این است که زمان در جهانی که نورما در آن زندگی میکند، از حرکت بازایستاده است. این احساس در ما وجود دارد تا زمانی که جو شب هنگام از آنجا خارج میشود و سراغ بتی میرود. انگار از این پس، جهان جو به واقعیت بیرون از خانهی نورما و واقعیت درون خانهی او تقسیم میشود. عشق او به بتی در واقع مانند این است که خللی در جهان نورما ایجاد میشود. گویی از این لحظه به بعد است که انشقاقی در روان نورما ایجاد میشود. حسادت او به اوج میرسد و سرانجام جو را میکشد.
از سوی دیگر جو نمیتواند عشق نورما به خودش را درک کند. او سودای دیگری در سر دارد. میخواهد داستانش را بفروشد تا شاید از شر طلبکاران خلاص شود. از سوی دیگر او دلبستهی بتی است. اما این طور هم به نظر میرسد که او به نورما به چشم یک طعمه نگاه میکند؛ و اینكه میتواند او را سرکیسه کند. همهی محاسبات جو دقیق است و انگار او فکر همه جا را کرده بجز اینکه نورما دلبستهی او بشود. در واقع مثل این است که جو طعمهی نورما شده است. نورما نمیگذارد جو او را ترک کند. او مانند یک شکارچی مقتدر جو را در تلهی خود نگه داشته است. بیلی وایلدر با سانست بلوار آن هم در دل هالیوود انتقام تلخی از نظام سینمایی آمریکا میگیرد. او با استفاده از قصهای که قهرمانش یک ستارهی بازنشسته است، روایتی واقعی از سینمایی را بازگو میکند که هیاهوی بسیاری برای هیچ دارد و مانند چرخدندههای کارخانهای صنعتی با آدمها برخورد میکند. اگر یکی از دندانههای این چرخ عظیم از کار بیفتد، باید دندهی دیگری جایگزینش کرد. این چرخ نباید بایستد. تاوان ستاره بودن نیز همین است. وقتی دیگر ستاره نیستی و نمیدرخشی باید عوضت کنند. سینما بیرحمترین هنری است که میشناسیم.
« نورما دزموند » ( سوانسن ) ستاره ى سابق فيلم هاى صامت كه در خانه ى باشكوهى در سانست بولوارد زندگى مى كند ، روزى اتفاقى با نويسنده اى جوان و سرخورده به نام « جو گيليس » ( هولدن ) آشنا مى شود و از او مى خواهد تا روى فيلمنامه اى كار كند كه شهرت از دسترفته اش را باز گرداند ...