نقد و بررسی فیلم جنگ ستارگان: قسمت هفتم - نیروی بیدار
جیمز براردینلی : ناميدن «جنگ ستارگان»(Star Wars) به عنوان يکی از بزرگترين اثرات فرهنگی نيم قرن گذشته ادعای چندان گزافی نيست. اکران «اميدی تازه»(A New Hope) در سال ۱۹۷۷ همچون زلزلهای روی صنعت...
15 آذر 1395
ناميدن «جنگ ستارگان»(Star Wars) به عنوان يکی از بزرگترين اثرات فرهنگی نيم قرن گذشته ادعای چندان گزافی نيست. اکران «اميدی تازه»(A New Hope) در سال ۱۹۷۷ همچون زلزلهای روی صنعت فيلمسازی تأثير گذاشت و امواج آن در ابعاد گستردهای منتشر شدند. جرج لوکاس به مدت ۳۶ سال تنها سکاندار «جنگ ستارگان» بود و گرچه گاهی اوقات دريا آرام بود، اما باز اين لوکاس بود که بايد کشتیاش را در درياهای طوفانی هدايت میکرد، به خصوص بعد از اکران «تهديد شبح»( The Phantom Menace). اما خواه ناخواه، هر دورانی پايانی دارد و با اکران «نيرو برمیخيزد»( The Force Awakens) وارد مرحله پس از لوکاسِ جنگ ستارگان شديم. همچون لباس عروسی يک عروس، اين آخرين نسخه از اين مجموعه، اولين دنباله مستقيم بعد از «بازگشت جدای»(Return of the Jedi) در سال ۱۹۸۳، حائز چيزی قديمی، چيزی جديد، چيزی عاريه ای و چيزی غمگين و بی اميد- در واقع چيزی فراتر از يک چيز عاريهای- است.
فضای هيجان انگيزی که حول اين فيلم ايجاد شده به ندرت در سينمای اخير ديده شده بود. فقط در روزهای منتهی به افتتاح «تهديد شبح» تمام انواع رسانههای گروهی چنين بررسی همه جانبهای کرده بودند. از سال ۱۹۹۹ به بعد چندين فيلم «همه پسند» برجسته مانند «هری پاتر»، «ارباب حلقهها» و چند فيلم ديگر ساخته شده اند، اما هيچيک نتوانسته بودند به مانند اپيزود هفتم «جنگ ستارگان» توجه دنيا را به خود جلب کنند. آفرين به لوکاس برای اين که کاری کرد که طرفدارها بيشتر بخواهند. آفرين به تمام محصولات جانبی به خاطر اين که اين برند را زنده نگه داشتند. آفرين به ديزنی به خاطر اين که بهترين بازاريابها و تبليغاتچی ها را به خدمت گرفت. تقاضا برای اين فيلم هميشه وجود دارد؛ و هميشه با تبديل اکران آن به يک رويداد به اين تقاضا دامن زده شده است. تماشای «نيرو برمی خيزد» «به عنوان فقط يک فيلم ديگر» حداقل در دسامبر ۲۰۱۵ ممکن نيست. اما، با هدف آناليز فيلم، می توانم سعيم را بکنم.
اگر برای نااميد شدن از «نيرو برمی خيزد» دليلی وجود داشته باشد آن نبود اصالت است. مسلماً، «اميدی تازه» اوج موفقيت اين مجموعه نيز نبود، اما حداقل حس تازگی داشت. نيرو برمی خيزد، با استفاده از تمام المانهای قابل انتظار و چک کردنشان، میتواند جزء بهترينهای جنگ ستارگان باشد. گرچه اين فيلم بازسازی کامل اولين فيلم از اين مجموعه در سال ۱۹۷۷ نيست، اما اثرات و ادای دينها به قدری قوی هستند که گهگاه هر دو مانند هم به نظر میرسند. به نظر من پرسش مهم اين است که آيا طرفدارهای «جنگ ستارگان» دنبال چيز منحصر به فردی هستند يا اين که میخواهند تنها تغييراتی در يک تِم را ببينند. ميزان اشتقاقی بودن «نيرو برمیخيزد» گاهی اوقات غافلگيرکننده است. ظاهراً نويسنده و کارگردان فيلم جی جی آبرامز به قدری از «شلخته نشدن» «جنگ ستارگان» میترسيده که ايمن ترين (و تنبل ترين) چيز قابل تصور را ساخته است: او کاراکترهای جديد و قديمی را با هم قاطی کرده و ازشان خواسته تا تقريباً همان کارهایی که در «اميدی تازه» و «بازگشت جدای» ديده بوديم را انجام دهند.
از قضا، معدود کارهای نوآورانهای که آبرامز و دستيار فيلمنامهاش، لورنس کاسادان، انجام دادهاند در شمار بهترين اتفاقات فيلم قرار دارند، زنده نگهداشتن جنبه وسوسه کننده آنچه «نيرو برمی خيزد» ممکن است داشته باشد باعث شده که فيلم سازها ملزم به استفاده از استعارههای فراوان «جنگ ستارگان» در تمام طول ۱۳۵ دقيقه اين فيلم نباشند. با اين حال، تا حد زيادی اين فيلم ترکيبی از لحظات، ايدهها، و نکات داستانی از «اميدی تازه»، «بازگشت جدای» و «انتقام سيث»( Revenge of the Sith) است.
فيلم بيش از سه دهه بعد از مرگ امپراتور شروع میشود. اگرچه امپراتوری سقوط کرده است و جمهوری جديدی متولد شده است، بازماندههای رژيم فاسد قبلی دوباره گرد هم جمع شدهاند. حزب First Order که اکنون توسط رهبر معظم اسرارآميزی به نام اسنوک (با ثبت حرکت اندی سرکيس، که شباهت کنجکاو آوری به گولوم ايجاد کرده است) رهبری میشود نسخه خودش از ستاره مرگ- يا «ستاره کش»- را ساخته است. اين قادر به حرکت نيست و کاملاً هم مصنوعی نيست، اما دارای يک قدرت مهلک است. و آماده به خط شدن است. دستيار اسنوک، دارث ویدر که میخواهد جای کيلو رن (آدام درايور) را بگيرد، تمام تلاشش را میکند تا نيمه تاريک قدرت خود را دور بيندازد اما در اين کار موفق نيست و قدرت تحميلی بُتش (که ماسک ذوب شده اش را دارد) بيشتر است.
در عين حال، رُبات BB8 مسئول اجرای طرحهای ستاره مرگ شده است- منظورم از طرحها، «نقشه لوک اسکايواکر (مارک هاميل)»، جِدای افسانهای که ناپديد شده است- و First Order آن را قبل از اين که به دست ژنرال ريا ارگانا (کری فيشر) و رسيستانس بيفتد میخواهد. انتر ری (ديزی رايدلی)، که به دنبال راهی برای زندگی کردن روی يک سياره بی آب و علف است. وقتی که BB8 او را تصاحب میکند، زندگیاش از اين رو به آن رو میشود. مردان رن او را شکار میکنند، بعد از پيوستن به نيروهای فين طوفان ساز سابق (جان بويگا) مهارتهای خلبانی خود را با ربودن يک فضاپيمای از رده خارج (ميلنيوم فالکون) و فرار از دست ستارهها رو میکند. بعد از اين که ری و فين راهشان را از ميان جنگجوهای TIE باز میکنند از داخل سفينهای که توسط مالکان قبلی فالکون، يعنی قاچاقچی هان سولو (هريسون فورد) و دستيار وفادارش، چيوباکا (پيتر ميهيو)، هدايت میشود بيرون کشيده میشوند. وقتی که هان و چيو به اهميت ماموريت BB8 پی میبرند چارهای غير از برگشتن به ريسيتانس و روبرو شدن با گذشته ندارند.
شکی نيست که آبرامز میخواهد روی ارتباط بين «اميدی تازه» و «نيرو برمی خيزد» تاکيد کند (احتمالاً برای اجتناب از انتقاداتی که به «تهديد شبح» وارد شدند- يعنی اين که فيلم جديد به شدت با سه گانه اصلی فيلم متفاوت بود). او از بسياری از تکنيکهای لوکاس استفاده کرده است. طراحی صحنه (به خصوص ميلينيوم فالکون و ستاره کش) و لباسها شبيه اپيزودهای 4 و 6 هستند. با اين حال، عليرغم اينها «نيرو برمیخيزد» از دو نظر ضعيف است.
حس رفاقتی که در لحظه لحظه «اميدی تازه»، « امپراتوری ضربه میزند»( The Empire Strikes Back)، و «بازگشت جدای» حس میشد اينجا وجود ندارد. هان زمان زيادی را با چيو، ری و فين میگذراند اما آن ها هرگز با هم «يکی» نمیشوند. و رفاقت و گرمی بين ری و فين هم خيلی سرسری است. دوم، «نيرو برمیخيزد» فاقد يک شخصيت بد و منفی بزرگ است. رن نوچه ویدر است که مملو از کج خلقی و عدم اعتماد به نفس است (در واقع او به شدت شبيه آنارکين در «انتقام سيث» است). او کارهای وحشتناک زيادی میکند اما هرگز به اندازه ویدر خبيث و منفور نيست. شايد برخی معتقد باشند که اين مرد بد شکنجه شده انتخاب متفاوتتری بوده، اما در يک اپرای فضای حماسی که حول افسانه يک نيروی تاريک در برابر يک نيروی روشن ساخته شده، اين انتخاب جواب نمیدهد. از اين گذشته، «جنگ ستارگان» هرگز درباره جزئيات نبوده است.
جنگهای فضایی خيلی خوب درآمدهاند، گرچه برخی در وهله اول چشم نواز هستند (و صحنههای زيادی از اين دست در فيلم وجود دارد)، نوعی تنش مشروع در طول صحنهای که در آن فالکون توسط مبارزهای TIE تصاحب می شود وجود دارد. اسنوک طوری به نظر میرسد که قابليت تبديل شدن به يک شخصيت بد واقعی را دارد، گرچه اطلاع از گذشته او و رابطهاش با امپراتور وسوسه کننده است. ربات جديد فيلم، BB8، به اندازه کافی بانمک است (و مشخصاً برای فروش اسباب بازی اش در آينده طراحی شده است)، اما من هنوز R2D2 و C3PO، که هر دو در فيلم ديده میشوند، را بيشتر دوست دارم. اشتباهات بزرگی مانند Gungans، Jar-Jar Binks يا Ewoks ديده نمی شوند. با اجتناب از اين اشتباهات، «نيرو برمیخيزد» جايگاه خود را به بالاتر از «تهديد شبح» و «بازگشت جدای» ارتقا میدهد.
شخصيتهای جديد دوست داشتنی هستند و به خوبی ايجاد شدهاند. ری مشخصاً نسخه لوک در سه گانه اين فيلم است (که البته کتنيس کوچولو برای مطمئن شدن از درستی کار حضور بيشتری دارد) و گرچه از رازهای او خبر نداريم، اما او نويدهای زيادی میدهد. ديزی ريدلی انتخاب خوبی برای حضور در ليست بازيگران «جنگ ستارگان» بوده است. ديتو در نقش جان بويگا باعث شده که طوفان ساز برای ما منطقی تر جلوه کند. او يه جورایی شبيه شاهدخت ليا در اپيزود ۷ است، هر چند اين مقايسه کاملی نيست. «هان جديد» میتواند پو دامرون (اسکار ايزاک) باشد، هرچند زياد او را نمیبينيم تا بخواهيم بفهميم که آيا دارای حس شوخ طبعی لازم است يا خير. دامنهال گليسون در نقش ژنرال هاکس، تارکين «نيرو برمیخيزد»، از بسياری از جهات بيقرارتر از رن است.
اما چه خبر از دوستان قديمیمان؟ وقتی هر يک ظاهر میشوند نمیتوان جلوی موج عظيم نوستالژی را گرفت و شايد يکی از دلايل مثبت تر بودن «نيرو بر میخيزد» نسبت به نسخه قبلی حضور اينها باشد. هريسون نقش هان را دقيقاً همان طور که انتظار داريم بازی میکند. او همان انسان بدذات ريسک کن و شوخ طبعی است که آخرين بار در سال ۱۹۸۳ ديديمش اما اين بار با مویی خاکستری تر و ابری که بر گذشتهاش سايه انداخته است. کری فيشر در نقش ليا تغيير زيادی از سه گانه اصلی فيلم نکرده است اما دستخوش دهها سال جنگ و حداقل يک تراژدی شده است. در مورد مارک هميل..... بيشترين چيزی که میتوانم بگويم اين است که لوک در فيلم حضور دارد. همان طور که انتظار میرفت، «حضور» او ارزش دراماتيک زيادی دارد. R2 ، 3PO، و پيوباکا همگی حضور دارند و حتی حضور کوتاهی از آدميرال اکبر را شاهد هستيم. مردهها مرده ماندهاند- خبری از اوبی-وان، يودا، آناککين/وادر (به جز ماسکش)، جابا، و امپراتور نيست.
موسيقی جان ويليامز نمیتواند بهترين کار او در طول سالهای درخشان حرفهايش باشد. تمهای جديدش نه قوی و نه به ياد ماندنی هستند. اما او میداند چطور از آنچه سه دهه قبل ساخته است استفاده کند. برخی از احساسیترين لحظات «نيرو برمی خيزد» ناشی از اين موسيقی هستند. درفيلم صحنهای وجود دارد که در آن تسليم کامل Force Theme (يا Luke Theme) همراه با بازی بازيگران جديد تقريباً اشک مرا درآورد. اين قدرت نوستالژی است و ويليامز میداند چطور از اين قدرت استفاده کند. موسيقی وظيفه خود برای شبيه کردن «نيرو برمیخيزد» به يک «جنگ ستارگان واقعی» انجام می دهد.
خوب رای نهایی چيست؟ يک رای ترکيبی. اين شروع خوبی برای يک سه گانه جديد است اما به سختی می توان به عنوان يک شاهکار به آن اميد بست. اين فيلم يک نمايش اپرایی فضایی با مقداری کافی نوستالژی برای تحت تاثير قرار دادن حتی سنگدلترين بچه دهههای هفتاد و هشتاد ميلادی است اما کمی بيش از حد روی بازيابی المانهای قديمی حساب باز کرده است. و من با اين پايان پر از تعليق مشکل دارم. (حتی «امپراتوری ضربه میزند»، که چندين خط داستانی را معلق گذاشت، پايان بهتری داشت). «نيرو برمیخيزد» به برند «جنگ ستارگان» آسيبی نمیزند، و پرسش های بدون پاسخی مطرحمی کند که خوراک ۱۸ ماه بحث و گمانه زنی را فراهم میکنند و يک نياز فرهنگی را برطرف می کند. حالا وقت بررسی اين است که آيا اپيزود هشتم میتواند روی اين سوار شود و دوباره اين مجموعه را به روزهای اوج خود برگرداند يا خير.