به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
چه کسی انتظار داشت «بمب یک عاشقانه» ساخته جدید کارگردانی که تجربه پیشینش «برف روی کاجها» بود چنین از آب دربیاید؟ چه در رابطه با فرم، شکل ساخت و کارگردانی و چه مضمون و خط روایی فیلم و اصلاً نحوه تعریف داستان، «بمب یک عاشقانه» یک پیشرفت چشمگیر برایپیمان معادی محسوب میشود. کمتر کسی حتی تصورش را میکرد که آقای کارگردان در ادامه مسیرش از فیلم متوسطالحالی مانند «برف روی کاجها» که چیز نویی برای رونمایی نداشت و بیشتر به یک بازیگوشی و زورآزمایی روشنفکرانه میماند تا یک فیلم خوب، به «بمب یک عاشقانه»برسد.یک فیلم سرزنده و خلاقانه با فیلمنامهای منحصربهفرد که نظیرش در این سالها کمتر بر پرده ها دیدهشده است (شاید مالاریا از معدود نمونههای اخیر مشابهش باشد). هرچند پیمان معادی بخش قابلتوجهی از نوع نگاه امروزش به جامعه (و نه لزوماً سینما) را از تجربه کار با اصغر فرهادیدارد و ناگزیر در شکل نگاه به واقعیت متأثر از اوست اما «بمب یک عاشقانه» نشان میدهد که شبیه به خیل عظیم کارگردانان جوان دیگر سینمای ایران به دنبال کپیکاری از روی دست او و اسلوب فیلمهایش نیست.
«بمب یک عاشقانه» بهخوبی نشان میدهد که نگاه معادی در فیلمسازی و سینما تا چه حد پختهتر شده است و حضورش در سینمای جریان اصلی آمریکا هم سبب شده تا قصه و پیرنگ را بیشازپیش جدی گرفته و به درد اکثر فیلمهای این روزها یعنی قصه زدایی دچار نشود. هرچند فیلم معادی کماکان یک فیلم موقعیت محور محسوب میشود که داستان ویژه سروته داری به سبک کلاسیک قصهگویی ندارد اما کارگردان و فیلمنامهنویس اثر موفق شده از داستان کمرمق زندگی روزمره یک زوج جوان و فروپاشی تدریجی آن درگذر سالهای پایانی جنگ تحمیلی، روایتی درهمتنیده و یکدست بسازد و با ترکیب بهجا و بهاندازهای از وجه تراژیک زندگی آنها و کمدی روزمره زندگی در آن سالها و سروکله زدن با بچههای مدرسهای، به یک ترکیب ویژه دست پیدا کند. (شوخی با دستمایههایی مانند سیستم آموزشی آن سالها، احساسات عمومی مردم و اقشار مختلف نسبت به جنگ، لحظات موحش آژیر خطرها و همنشینیهای شبانه در پناهگاه که در عین ظرافت و بامزگی در پرداختشان، جنبه نوستالژیک قویای هم دارند، کمک شایانی به ساخت اتمسفر «بمب یک عاشقانه» کردهاند) ترکیب ویژهای که به وقتش تماشاچی را میخنداند، در خود فرومیبرد، به فکر یا افسوس وامیدارد… این برگ برنده «بمب یک عاشقانه» است.فیلم موفق میشود بهدوراز تظاهر و تزویر، جهان خودش را بسازد و تماشاگر را در لحظهلحظههای آن غرق کند. لحظهلحظههایی که احتمالاً برای کسانی که در تبوتاب جنگ بزرگشدهاند یا جوانی کردهاند همانطور که گفته شد وجه نوستالژیک خاصتری هم پیدا میکند و بیشتر به دل مینشیند.
«بمب یک عاشقانه» فراموش نمیکند که در دل جهانی که ساخته با استعارهها و المانهای ریز درشتی که در جای درست خود قرارگرفتهاند (کاری که احتمالاً معادی چگونگیاش را از کار با فرهادی دریافته است)، پرداخت شخصیتها و موقعیتها را هم کامل کند. هرچند که کاراکترهای اصلی فیلم کمحرفترینها در میان همه آدمهای جهان «بمب یک عاشقانه» هستند، اما آنها را بهتر از همه میشناسیم. بدون اینکه هیچ حرفی از مواضع مثلاً سیاسیشان در فیلم زده شود، رشته دختر و پوشش ظاهریاش یا صورت تراشیده پسر و کتاب روزنامه پیچ شدهای که میخواند نشان میدهد که از کدام طایفه و دستهاند و چطور فکر میکنند. همین رفتارها و المانهای جزئی را (نمونه دیگرش برخورد معادی در مدرسه بهعنوان ناظم با شاگردان) کنار هم بگذارید؛ پازلی به دست میآید از شخصیتهای فیلم و اصلاً از جهان آن.
«بمب یک عاشقانه» چه در خلق جهان اثر بر روی صفحات فیلمنامه و چه در ساختن فضا و جهان زوجش در پیش چشمان تماشاگر بسیار موفق عمل میکند. ترکیب سیامک انصاری بامزه، حبیب رضایی و پیمان معادی در مدرسه و در سروکله زدن با پسرهای شر و بازیگوش مقطع راهنمایی، شیمی بینشان که بار اصلی کمدی فیلم را بر دوش میکشد تا ترکیبلیلا حاتمی و پیمان معادی که پیشتر امتحان خود را پس دادهاند و بهطورکلی یکدستی تیم بازیگری به فضاسازی فیلم کمک شایانی کرده است ضمن اینکه بازسازی خوب تهران سالهای آخر جنگ و خصوصاً بازسازی بمبارانهای مهیب بعثی را نباید فراموش کرد.اما کلید ماجرای «بمب یک عاشقانه» در اینجاست که یک فیلم خلاقانه است، یک کل بههمپیوسته که نمیتوان اجزایش را از هم جدا کرد و این همکاری تیمی و فهم مشترک عوامل سازنده از هدف غایی است که «بمب یک عاشقانه» را با همه درامهای اجتماعی خانوادگی این سالها که به تنشها و مصائب زندگی مشترک در طبقه متوسط میپردازند متفاوت کرده.
کاری که پیمان معادی میکند فراتر از دکوپاژ موقر و پخته فیلم یا هدایت بازیگران و بازسازی خوب بمباران، کارگردانی سکوت است…یکی از سختترین وجههای کارگردانی که در سینمای ایران اکثراً از ترس اینکه فیلم تبدیل به کمدی ناخواستهای نشود به سراغش نمیروند یا خراب میکنند؛ اما معادی جسورانه آن را تبدیل به ترجیعبند یا موومانهای اصلی در شکل کارگردانی خود میکند. آن سکوت سهمگین و سنگین که فضای خانه این دو را پرکرده، سر بازایستادن و شکستن ندارد و عمیقتر و عمیقتر میشود؛ و این سکوت بهقدری خوب کارگردانی میشود که تعلیقی عاشقانه را به وجود میآورد، از آن جنس و طایفه که تماشاگر کناردستی من در صحنهای کلیدی که قرار است لب به سخن گفتن و شکوه گشوده شود، نیمخیز بر صندلی تکیه زده و زیر لب با خود میگوید:”بگو دیگه! بگو! بگو!”
معادی بهخوبی از پس ساختن صدای رسای سکوت یخزده میان زوج جوان برآمده. همانطور که از پس پرداخت جالبتوجه به عاشقانه کودکانه و مواجهه یک پسربچه با مفهوم عشق و همانطور که از پسصحنههای انتهایی فیلم و فصل گرهگشایی که با ترفند خوبی که میزند (حضور دزد در خانه و مخصوصاً خندههای دلنشین لیلا حاتمی)، در لحظهای فضای فیلم را ناگهان زیرورو میکند.بازی رفت و برگشتی میان گریه و خنده، خانه و بیرون و سکوت و واژهها، در انتهای فیلم به اوج خودش میرسد و پایانی را رقم میزند که خاصه خود فیلم و همه مسیری است که تا آن لحظه، سازندگان و ما تماشاگران پشت سرنهادهایم. یک پایان واقعی و ملموس با فیلمی که بازنمایی واقعگرایانه و ملموسی از زندگی زوج جوان است. پایانی که نه تلخ است و نه شیرین و نه حق را به مرد میدهد و نه زن…معلق در میان درست و غلط، در میان سکوت و صدای انفجاری مهیب…در میان دو تصویر ویژه و نوستالژیک: دو پسربچه که از بالا پشتبام آویزان شده و به هم لگد میپرانند و رزمندهای که در گوشه پناهگاهی در خیابان به ساندویچش گاز میزند. خاطرهها و آدمها هیچگاه فراموش نمیشوند و «بمب یک عاشقانه» معلقی میان خاطرهها و آدمهاست که البته نه خود فیلمی معلق و سرگردان است و نه تماشاگر را معلق و سرگردان رها میکند و داستانش را به سر منزل مقصود میرساند و همه شگفتیش درست در همین است.