: به گزارش «تابناک»، «روشناییهای شهر / City Lights» محصول سال ۱۹۳۱ از احساسیترین فیلمهای چارلی چاپلین دانسته شده که ماجرای عاشقانه ولگرد کوچولو با یک دختر نابینا را به تصویر...
15 آذر 1395
به گزارش «تابناک»، «روشناییهای شهر / City Lights» محصول سال ۱۹۳۱ از احساسیترین فیلمهای چارلی چاپلین دانسته شده که ماجرای عاشقانه ولگرد کوچولو با یک دختر نابینا را به تصویر میکشد. این فیلم از نگاه بنیاد فیلم آمریکا بهترین فیلم جهان در زمینه کمدی رمانتیک محسوب میشود. همچنین در لیست ۱۰۰ فیلم که توسط بنیاد فیلم آمریکا تنظیم شد، به عنوان دهمین فیلم تاریخ سینما برگزیده شده است.
نوشتن فیلم نامه روشناییهای شهر پس از رد شدن بیش از بیست متن توسط چاپلین اتفاق افتاد. او از طرح فیلم نامه بسیار خوشش آمد و سپس پس از تکمیل فیلم نامه آن را با بازی خودش در نقش همیشگی ولگرد و ویرجینیا چریل در نقش دختر گلفروش و کلاویو کراکر در نقش دوست میلیونر همیشه مست شروع به ساخت نمود.
اما پس از مدتی با وجود اینکه بیشتر فیلمبرداری انجام شده بود، به دلیل ناراضی بودن از بازی کلایو کراکر مجبور شد او را اخراج و بازیگر دیگری را جایگزین کند. چاپلین حتی از ویرجینا چریل هم راضی نبود و تصمیم داشت دوست جدیدش جرجیا هال را جانشین او کند، ولی جرجیا هال حتی با تغییر گریم هم نتوانست خواسته چاپلین را برآورده کند و ناگزیر او بار دیگر ویرجینیا چریل را فراخواند و فیلم سرانجام به پایان رسید.
بر اساس داستان این فیلم، چارلی، با دختر گلفروش نابینایی آشنا میشود. او از دختر یک گل میگیرد و به او دل میبندد. در همان شب، یک ثروتمند مست که قصد خودکشی دارد، نجات میدهد و مرد ثروتمند با او دوست میشود (وقتی مست است چارلی را به یاد میآورد و در حالت عادی او را نمیشناسد).
چارلی سعی میکند برای اینکه هزینه بهبود چشمان دختر را به دست آورد، از مرد پول بگیرد. او رفتگر میشود تا پول به دست آورد و آن را خرج چشمان دختر گلفروش بکند، ولی چون دیر سر کار حاضر میشود از آنجا اخراج میشود. چارلی به مسابقه بوکس میرود تا برنده شود و پول به دست آورد، ولی در مسابقه میبازد و ناامید میشود.
در اواخر فیلم، چارلی در خانه مرد ثروتمند مست است که دو دزد مخفیانه وارد خانه میشوند. آنها مرد را مضروب میکنند و چارلی از ترس به پلیس تلفن میکند. دزدها فرار میکنند و پلیس به خیال اینکه چارلی مرد را زده، قصد دستگیری او را دارد. مرد به هوش میآید و چون مستی از سر او پریده، میگوید که چارلی را نمیشناسد.
چارلی به سختی از آنجا میگریزد و هر چه پول به دست آورده به دختر میدهد. دختر از او تشکر میکند و چارلی پس از مدت کوتاهی در خیابان توسط پلیس شناخته شده و به زندان میافتد.
او پس از مدتها، از زندان آزاد میشود و به همان مکانی میرود که دختر گلفروش را در آنجا دید. او میبیند که دختر صاحب یک مغازه گلفروشی است و کارش هم رونق دارد. دختر بیناییاش را به دست آورده و چارلی در نظرش یک غریبه است و او را نمیشناسد. چارلی یک شاخه گل از دختر میخرد و وقتی دختر میخواهد بقیه پول را به چارلی بدهد، دستان او را لمس میکند و چارلی را میشناسد.
چاپلین در این فیلم باز هم در قامت یک ولگرد کوچک آواره و بیکس که عاشق یک گلفروش نابینا شده ظاهر میشود و به شدت روی بیننده تأثیر میگذارد. چاپلین در این فیلم با هنرمندی تمام نشان میدهد، چقدر در بازیگری و نقش آفرینی توانا و قدرتمند است. چاپلین در این فیلم در دوران اوج قدرت بازیگری خود است، به گونهای که بارها و بارها بیننده را به تحسین وامیدارد.
چاپلین در زمان ساخت فیلم ۴۲ ساله و در اوج دوران فیلم سازیش بود. او پیش از این فیلم سیرک را ساخته و یکی از موفقترین فیلم های بلند وی تا آن زمان بود. پنج سال پس از ساخت روشنایی های شهر او فیلم عصر جدید را ساخت که آن هم از بهترین فیلمهایش محسوب میشود.
فیلم با اینکه صامت است، چاپلین به خوبی تشخیص داد در فیلم از موسیقی استفاده کند. او با اشتیاق تمام موسیقی را فراگرفت و با آموختن رهبری ارکستر از آن پس موسیقی تمامی فیلمهایش را خود اجرا کرد. او تا آنجا در این مورد پیش رفت که امروزه موسیقی فیلم های چاپلین بسیار معروف و گوشنواز هستند و چاپلین را یک آهنگساز چیره دست میشناسند.
« چارلى » ( چاپلین ) جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هوشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار میشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...