به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
در این مسئله که«شکاف»قصه ای مهم را روایت می کند کسی تردید ندارد، کیارش اسدی زاده از یک سو در«شکاف»به دنبال آگاه سازی والدین نسبت به اهمیت آمادگی ورود بچه در خانواده است و از سویی دیگر به دنبال نمایش مشکلات فرزندان طلاق است، مشکلاتی که اثرات زیان باری بر این افراد دارد و به دنبال این است که به مخاطب امروز جامعه وظیفه اهمیت تربیت کودکان را بار دیگر گوشزد کند.
قصه ی«شکاف»بر محور زندگی دو زوج حرکت می کند، یکی داستان زندگی زوجی که از هم جدا شده اند و فرزندشان به نوعی قربانی طلاق شده و دیگری داستان زندگی زوجی که به دلایلی مجبور به بچه دار شدن هستند.
طبق آمار ثبت احوال سالانه چندین هزار طلاق در کشور ثبت می شود، آماری که از یک سو نگران کننده و از سویی دیگر به نوعی عادی شده، اما در این میان نه تنها زوجین جدا شده آسیب هایی در نوع خود می بینند، بلکه این فرزندان هستند که قربانیان اصلی طلاق هستند که بیشترین ضربه روحی را متحمل می شوند، کودکانی که در سینمای ایران تا حدودی به دست فراموشی سپرده شده اند و جز در آثاری اندک که شاید یکی یا دو از آن ها را در سال ببینیم که آن هم نه به صورت موشکافانه بلکه سطحی از کنار آن رد می شوند.
اسدی زاده در شکاف نشان می دهد که کودکان طلاق پس از طلاق نیاز به توجه و مراقبت بیشتر دارند؛ چرا که سهل انگاری در این میان ممکن است سرانجامی همچون کودک قصه شکاف را برای فرزندان طلاق به وجود آورد؛ کودکانی که در این کش و قوس ها بزرگ می شوند و با روحی مرده رشد می کنند و در حسرت اندکی محبت مادرانه و ترحم پدرانه قد می کشند.
از مضمون که بگذریم باید سری هم به فرم قصه گویی کیارش خان اسدی زاده بزنیم، فرمی که در برابر مضمون رابطه ای معکوس داشته و هر چقدر که در انتخاب مضمون خوب عمل کرده، در فرم ضعف هایی داشته است.
پسر بچه ای در فیلم حضور دارد که غیر قابل باور است، نه حرفی می زند و نه واکنشی خاص از او می بینیم، اصلا انگار که از ابتدا با کودکی مرده اما متحرک طرف هستیم. شخصیت پردازی آنقدر ضعیف است که گه گاهی که از او فاصله می گیریم یادمان می رود که چنین کارکتری هم در فیلم بوده و تا دوباره قصه به سمتش بر می گردد باید کلی فکر کنیم تا بفهمیم که بوده.
اما شخصیت پردازی ضعیف دیگر در فیلم مربوط به مادر، همان پسر بچه است، چرا که ما مادر بودنی از او نمی بینیم، جز یک غذا پختن.
اسدی زاده توانسته با نورپردازی و انتخاب رنگ های مناسب فضایی از سیاهی ها را ترسیم می کند، فضایی که سیاهی اش رفته رفته بیشتر می شود، و در آخر بیننده در همان سیاهی رها می کند.
در شکاف ما با یک دنیای مشترک از دو خانواده طرف هستیم، خانواده اول که به اجبار بچه دار شده اند و حالا همین مسئله به معضل بزرگ زندگی آن ها تبدیل شده و خانواده دوم نیز که در آستانه بچه دار شدن اجباری هستند و مردد که آیا می توانند پدر و مادر خوبی برای فرزندشان باشند و به نوعی آینده فرزندشان را در فرزند خانواده اول می بینند.
اسدی زاده در«شکاف»نوک پیکان را به سمت خانواده ها کشیده است و آنان مقصر اصلی تباهی نسل آینده می داند، اما با شخصیت پردازی های ضعیف آن چنان که باید و شاید نتوانسته از عهده ی نشان دادن چنین معضلی برآید.