به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
جدیدترین ساخته مانی حقیقی اثری فرم گراست. مدام از مستند به فلاش بک و فلاش فوروارد در رفت و آمد است و همین، ابهام در نوشته ای که به دلیل کامل نبودن مستنداتش، الکن است را بیشتر می کند.
فیلم، بیان سلیسی ندارد. کاملا مشخص است که برآمده از ذوق زدگی حقیقی است و به همین سبب، مخاطب را فراموش کرده و نتوانسته میان مستند، فلاش بک ها و فلاش فورواردهای بی نظم فیلمش، هارمونی روایی و بصری سلیسی برقرار کند. این توجه عجیب به فرم اثر، چیزی جدا از آن مقوله ذوق زدگی است و تماما وجه تکنیکال کارگردانی حقیقی را نشانه گرفته. ضمن آن که ریتم تند داستان نیز، کاتالیزوری در مسیر نقصان بیشتر فرم است.
در فیلمنامه، وجه داستانی کاملا فراموش شده. به جز صحنه های مستند، در فلاش بک ها و فلاش فورواردها، ترجیح بر عدم نمایش گفته های بازپرسی شوندگان است. حجم کلامی فیلم خیلی زیاد است و تصاویر، به کمک آن نمیآیند و آن را از حالت خشک و رسمی خارج نمی کنند ضمن آن که غلظت داستانی را نیز به مقدار قابل توجهی کم می کنند. حتی در پایان بندی نیز این احساس وجود دارد زمانی که تایم سخنان موجود در نوارهای صورتی کشف شده، تمام می شود، فیلم نیز به پایان می رسد.
آن طور که از فیلم بر می آید، وجوه درام چندان دخالتی در شکل حقیقی واقعه ندارند. افسانههایی فولکوریک راجع جن و زلزله مطرح می شود که مورد پرداخت قرار نمیگیرند. این وفاداری بزرگ به منبع، اگرچه در جایی، قابل تقدیر است اما تماما ما را به این مهم می رساند که«اژدها وارد می شود»فیلم مخاطب نیست. هیچ توجهی به او نمیکند؛ فقط راوی است. نه در فرم و نه در محتوا. حسی که از مستنددوستی حقیقی نشات می گیرد و حال خواسته با این فیلم، کمی متفاوت تر از دیگر مستندهای خود عمل کند. اله مان های یک اثر استاندارد سینمایی با مستند داستانی ادغام شده و نتیجه فرمالیستی عجیبی دارد که نمونه آن تاکنون در سینمای ایران مشاهده نشده است. فیلم نه تنها مخاطب را فراموش می کند بلکه سلیقه کارگردان را نیز در هیچ جای محتوا (برخلاف فرم) داخل نمیآورد. کاری هم به اصول عقلانی و منطقی ندارد. حتی برای افسانه هایش هم از کپی نعل به نعل استفاده می کند و بیش از اندازه بر اصالت بومی افسانه ها و اعتقادات تکیه دارد که این هم نشانه ای دیگر از وفاداری بسیار بالا به منبع روایت است.
«اژدها وارد می شود»، داستان ندارد؛ کاملا ضدقصه عمل می کند. بیشتر شارح است.سکانس های محیطی بسیار زیبایی دارد که کمترین رابطه را موضوعات هر سکانس برقرار می کند. فیلمبردار بیشتر دنبال زیباشناسی است. جنس موسیقی شنیدنی«کریستف رضاعی»به قامت بیابان نمی شیند اما گوش نواز است.
تمام این نشانه ها ما را به این نتیجه می رساند که مناسب ترین بخش اکران برای این فیلم، گروه هنر و تجربه بود.دیگر چه ایده آلی برای فیلم های این گروه می تواند بالاتر از شکست کلاسیک فرم و محتوا باشد؟ عجیب است که چگونه این فیلم در بخش سودای سیمرغ قرار می گیرد و آن وقت آثار داستانگو و سینمایی با فرم و محتوای نرمال، به بخش هنر و تجربه منتقل می شوند؟!
کاش تجربه جدید سینمای ایران چاشنی درام را کمی بیشتر کرده و از دیگر سو، اندک توجهی هم به سهیم کردن مخاطب در ساختار فرمی و محتوایی اثر می کرد تا به نتیجه مطلوب تری به نسبت الان خود دست یابد.