به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
چند جوان ایرانی بعد از سالها تلاش، اختراعشان آنطور که بایدوشاید در کشور تحویل گرفته نشده و حالا میخواهند موقتاً هم که شده به اروپا مهاجرت کنند. «نهال» و «حامد» (با بازی «ساره بیات» و «شهرام حقیقتدوست»)، زنوشوهر هستند. «نیکی» و «فرامرز» (با بازی «بهاره کیانافشار» و «مهرداد صدیقیان») دو همدانشکدهای دیگرند که گرچه اینها هم روابطشان بودار است!، اما بعد میفهمیم که نیکی محبوب دیگری دارد و شکمان بیراه بوده! «شهاب» (بهرام رادان) هم بچهمثبت جمع است که از شدت مرام و معرفت به خدمتگزارِ بقیه میماند! این «دار و دسته»، نه تیپ ظاهرشان به نخبگی میخورد و نه هوش باطنشان؛ وگرنه ملعبهٔ دست یک بیسواد نمیشدند که صدمیلیون پولشان را بالا بکشد. سنوسالشان نیز نه به هم میخورد و نه به قصه؛ غیر از فرامرز، بقیه حداقل سیوچندسالههایی هستند که کمی از وقت اختراع و فرارمغزشان گذشته است!
بهرام رادان و ساره بیات در فیلم زرد
به هرحال درست زمانی که همه چیز برای رفتن مهیا و بلیطها در جیبشان است، حامد همراه محسن -خریدار ماشینش- ناباورانه با کودکی تصادف میکنند و پیش از آنکه واقعیت را به کسی بگوید، در اثر این شوک عصبی، بیماری پنهان کبدش عود کرده و به کُما میرود. همه چیز به هم میریزد و جای شوق سفر را، بهآبوآتشزدنِ نهال و دوستانش میگیرد برای تهیهی پول یک کبد پیوندی در کمترین زمان ممکن. از اینجای فیلم است که دیگر یا باید در فضای تنگ و خفهٔ ماشین سر کنیم یا در راهروهای سرد و یخزدهی بیمارستان، و کاتهای دائمِ سردردآور میان تاریکی این و اُوِراِکسپوز آن را تحمل کنیم؛ که اگر این را میدانستیم بیشتر قدردان آن چنددقیقهی اول فیلم میبودیم! یعنی لانگشاتهایی که طبیعت چشمنواز طالقان را قاب گرفتهاند و دوستانی که با شورلت کلاسیک میروند تا آخرین جوجِ[!] در ایرانشان را قبل از سفر به میلان بزنند. البته که نه ما میدانیم و نه آنها؛ چون فیلم بنایش بر غافلگیری و سپس نمایش نحوهٔ مواجهه با اتفاقات غیرمترقبه است.
بهرام رادان و آناهیتا درگاهی در فیلم زرد
زرد شاید در این گرهاندازیهای غافلگیرانه موفق باشد، اما خردهروایتهایی که دائماً سروکلهشان پیدا میشود، بیش از آنکه درخدمت جلوبردن داستان باشند – آنگونه که حذفشان از کلیت ماجرا ممکن نباشد – درخدمت شیرفهمکردن پیام فیلم هستند. گویی خلطی میان «قصه» با «درونمایه» صورت گرفته است. چنانکه خود عوامل فیلم هم در تبلیغات آن بهجای خلاصهٔ «داستان»، تنها به بیان این «مضمون» اکتفا کردهاند که : «آدمهای عجیبی هستیم…امروزمون با فردا خیلی فرق میکنه». ما نیز مجبوریم کلیه رخدادهای ریزودرشت فیلم را بیشتر از این زاویه بنگریم تا از منظر پرداخت آسیبشناسانهی یک فیلم اجتماعی. چون انگار کارگردان خودش هم هیچکدام را چندان جدی نگرفته است؛ از بیپولی و کاسبکاری و خودخواهی مردم گرفته تا نارفیقی و خیانت در روابط جوانان. به همگی ناخنکی میزند و میرود، تکهای میاندازد و رها میکند. برای همین است که آخر فیلم چیزی دستت را نمیگیرد. نمیدانی تشویق پیوند اعضاء بود یا هشدار مهاجرت نخبگان؟! یا «بدانید و آگاه باشید که» زندگی معلومتان نمیکند یک لحظه بعدش چه خواهد شد؟
بهرام رادان و بهاره کیانافشار در فیلم زرد
اما حتی اگر همین آخری باشد، آوار بلاهای فیلم بعضاً بیشتر به نتیجهی حماقتهای ما میماند تا سیلیهای روزگار؛ حماقت حامد در جدی نگرفتن علائم بیماری و عدم مراجعه به پزشک و آزمایشگاه؛ حماقت محسن در نشستن پشت فرمان بدون گواهینامه؛ حماقت شهاب در دادن بیقیدوتحقیق پول کبد به پسر ناتنی بیمار مرگ مغزی؛ حماقت نهال در استمرار عشقش به همسری خائن و… همینهاست که امکان سَمپاتی را از مخاطب میگیرد. دیگر نه نگران حامد میشویم و نه برای نهال دلسوختنمان میآید. خصوصاً که نهایت خاطرهی مشترک ما از عشق آنها، محدود به همان چند کلمهایست که در دقایق آغازین فیلم دوروبَر ماشین میانشان ردوبدل میشود. دستآخر هم نمیفهمیم پس درد حامد و مرض این زندگی چه بوده که در ماههای اخیر سروگوشش را پیش دیگری جنبانده است! حالا هرچقدر هم که کارگردان بخواهد با فروکردنِ یکسکانسدرمیانِ کلوزآپ ماتمزدهی ساره بیات در چشمان ما، احساس ترحّممان را بهزورهمکهشده برانگیزد!
با وجود این ناهمدلی، فیلم حوصله سر نمیبرد؛ شاید چون خوشریتم و سرشار از کُنش است. منتها آنچه بیش از زندهماندن یا نماندنِ حامد برایمان دغدغه میشود، اثبات بیگناهی او در تصادف است که عاقبت هم با مرگ او و دروغ محسن مبنی بر پشتفرمان نبودن، هرگز گرهاش باز نخواهد شد. زرد با بازماندن از راهیابی به بخش مسابقهٔ فجر۹۵، میرفت که حاشیهساز شود. اما کارگردان با حوالهٔ ماجرا به اطمینانش از موفقیت اکران مردمی فیلم -لابد به اتکای حضور ستارهها-، سکوت پیشه کرد و اینک هم جوایز بینالمللیاش را به رخ میکشد.
بهرام رادان و ساره بیات در فیلم زرد
اما این همه انس بازیگران ایرانی در جشنوارههای خارجی احتمالاً از آنجاست که آنها مثل ما عُمری بازیگر را در این فیلم و آن فیلم ندیدهاند و بازیاش برایشان تازگی دارد! وگرنه داوران شانگهای میفهمیدند که ساره بیات، اگر خوب است «مثل همیشه خوب است». او با آن فیزیک چهره و تیپ بازیگریاش، شقالقمری نمیکند وقتی فلاکت یک زن را خوب از کار درمیآورد. البته الحقوالانصاف بازی «علیرضا استادی» در نقش مکمل «رحیم» – که پدرش مرگ مغزی شده و وقتی میخواهد برای کبد او قیمت بگذارد، چشمهایش دودو میزند و از نگاه کردن طفره میرود – بسیار شایستهی توجه است. اما معمولیبودن بازی سایر بازیگران اصلی فیلم، فصل مشترک همهی آنهاست. باز در این میان مهرداد صدیقیان یک سروگردن بالاتر به نقشاش نزدیک شده و از آن مهمتر نقش نگاشتهشده اساساً واقعیتر و باورپذیرتر است؛ نه همچون نقش شهاب که چنان مهربانی بیمنطق و فداکاری بلاوجه و نوعدوستی گلدرشتی دارد که در خود فیلم هم برچسب «ژانوالژان بازی» میخورد! احتمالاً گریم بینی بزرگ بهرام رادان هم برای هرچهبیشتر کردن این قرابت بوده است! با این حال بازی رادان جز نقطهضعفی دیگر بر کارنامهاش نمیافزاید. شاید هم ایراد از فیلمنامه است که بار زیادی در پیشبُرد قصه بر دوش پرسوناژ پخمه و واررفته او گذاشته است. درنتیجه شهابی که قرار است مثل «علی رضوان» فیلم «کنعان»ِ مانی حقیقی، یک درویشمسلک کاریزماتیک باشد، به عنصری بلاتکیف میان فعل و انفعال تبدیل میشود؛ این را در سابقهٔ علاقهاش به نهال نیز میبینیم.
جالب اینجاست که در این فیلم مردها آدمهای خیلی خوبی هستند – جملهای که نهال به شهاب میگوید -، اما معلوم نیست چرا خواستگاریشان جواب مثبت نمیگیرد! همانطور که نیکی هم به امیرعلی نبویان میگوید چقدر خوب است؛ آنقدر که اگر ساعتها فکر کند هم ایرادی در او پیدا نمیکند ولی باید برای دو سال برود خارج دنبال آینده علمیاش و بعد باهم ازدواج کنند. و البته سیگارکشیدن او اصلاً ایرادی محسوب نمیشود! و بازهم معلوم نمیشود که چرا سیگارکشیدن فرامرز در گروه، نهال را خفه نمیکند اما دود سیگار پسر هیز همسایه که نهال از سر ناچاری برای قرض پول نزدش رفته او را خفه میکند.
ساره بیات و بهاره کیانافشار در فیلم زرد
چه فرقیست میان لمپنیسم آن جوانهای مثلاً لات با رفاقتهای بیقیدوبند این جوانهای مثلاً نخبه که چنان صمیمیت و راحتیای دارند که دائما در نسبتشان شک میکنیم! دقیقاً چه چیزی آن نگاه کثیف را از این نگاه برادرانه منفک میکند؟! یا اصلاً چه وجهی دارد که نهال در این گیرودارِ کُمای همسر و جستجوی پول کبد، آنقدر آرایش کند که قبل از زدن زنگ در خانهی آن همسایه، بخواهد به زور روسری جلو بکشد و ماتیک پاک کند؟! او همیشه آنقدر آرایش – مخصوصاً رژ لب و گونه – دارد که اصلاً بحث تغییرش با آرایشکردن برای حامد و تمجید او، محلی از اعراب پیدا نمیکند. حتی نمیدانیم که چرا نهال از همان ابتدای فیلم و قبل از رخدادهای ناگواری که بر سرش آوار میگردد، اینقدر شکسته به نظر میرسد. فقط دوز گودی زیر چشمهاست که در طول فیلم بیشتروبیشتر میشود! این گریمهای بیربط برای «بهاره کیانافشار» به اوج خود میرسد. در میان آن همه گرفتاری که خودش میگوید دیگر مغزش کار نمیکند و تشنهی اندکی استراحت است، وقت این آرایش غلیظ را از کجا آورده یا با عاشقی به آن پولداری و آمادهبههرکمکی، اصلاً دیگر چرا معطل بودجه برای طرحشان بودهاند که حالا بخواهند ذوق رفتن و سفرهی آمادهی ایتالیا را داشته باشند؟
اما از همهی اینها که بگذریم، سخن از وجهتسمیهی اسم فیلم زرد شیرینتر است! تقیزاده خود در مصاحبهاش میگوید که زرد، رنگ انرژی و تلاش و هیجان است، و آن را به تکاپوی شخصیتهای فیلمش نسبت میدهد که همهجوره و تا آخرین لحظه ادامه دارد. بماند که آنچه دیدیم نه آدمهایی پرانرژی بلکه بلاتکلیفانی بودند که دائماً با بدوبیراه و کتککاری به پروپای هم میپیچیدند! بعضی هم گفته اند زرد اشاره دارد به رنگ رخساره و سفیدی چشم کسانی که نارسایی کبد میگیرند. اما ما که جز چند گل زرد روی اُپنِ خانهی نهال و حامد زرد دیگری نیافتیم! نقل آن «مسواکصورتیه» در سرویسبهداشتیِ فیلم «صورتی» فریدون جیرانی است که شده بود وجه تسمیهی فیلم! انگار این سنت نامگذاری فیلمها با اسم رنگها که خود جیرانی با «قرمز» شروعش کرد، در سینمای ایران پایان نخواهد یافت. درست مثل سنتِ بهاصطلاح رئالیسم اجتماعی که تباش به جان این کارگردانهای فیلماولی افتاده است. اشکالی هم ندارد؛ بگذاریم از روی دست امثال فرهادی و بنیاعتماد، فقر و فحشا را مشق کنند. اما دلیلی ندارد من و شما هم پاییز زرد مان را با دیدنش زردتر کنیم!
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.