تحلیل روانشناختی و جامعه شناختی فیلم پرتقال کوکی: فوکو در منشور کوبریک
مصطفی مرشدلو : میشل فوکو بحق یکی از معدود متفکرانی است که به زوایای مخفی دهشتناک مدرنیسم وقوف یافته است.او به تبع نیچه تاریخ را دگرگون میبیند؛ذهن معتاد ما از تاریخ مفهومی میسازد...
14 آذر 1395
میشل فوکو بحق یکی از معدود متفکرانی است که به زوایای مخفی دهشتناک مدرنیسم وقوف یافته است.او به تبع نیچه تاریخ را دگرگون میبیند؛ذهن معتاد ما از تاریخ مفهومی میسازد ساده و خطی،ولی فوکو این عادت ذهنی را در پرتو تباشناسی دانایی و قدرت فرو میریزاند و در عوض بر نهادی را پیش میکشد که نشانگر خصایلی مخوف و پیچیده از تکنولوژی مدرنیستی است و اقتدار و سلطه ای که به تبع آن به وجود میآید.یکی از برنهادهای کلیدی فوکو که به انحاء گوناگون در آثار دیگرش بسط یافت التفات او به مسأله جنون و تمدن و هم نسبت آن با دانش روانپزشکی بوده است.او در تاریخ جنون پروسهای را دنبال میکند که در آن مجانین از حوزه اجتماعی طرد میشوند و در مکانهایی خاص جا داده میشوند و مورد مراقبتهای خاص قرار میگیرند.فوکو میگوید تا قبل از این رویداد خاص،جنون بیماری تلقی نمیشد بلکه مجانین انسانهای خاصی فرض میشده اند که هم حقایق را بهتر ادراک میکردند و هم به زبان گویایی بودند برای بیان بی مهابای حقایق تلخ و گزنده1اما با آغاز عصر کلاسیک این تعبیر از جنون به فراموشی سپرده میشود و دیوانگی و جنون همچون بیماری ظهور میکند.در این تلقی خاص از دیوانگی روشهای درمانی ای باید پدیدار شود تا مجانین را برای بار دیگر به عرصه اجتماع و تولید اجتماعی بازگرداند.فوکو دو روش درمانی را که در مراکز بازپروری بر روی بیماران صورت میگیرد را مورد بررسی قرار میدهد.شیوه ای که در فرانسه«پینل»آنرا به کار میگیرد به مراتب دردناکتر و خشونتبارتر از روش درمانیای بود که«ترکی»در انگلستان بر روی بیماران اعمال میکرد.در این مختصر ما را به بازنگری در روش«پینل»میپردازیم.3 در این دار المجانینها دیوانگان را به گونه ای توجیه کردند که مسئولیت بیماری خویش را برعهده بگیرند و در این پروسه بود که توجیه اخلاقی و اجتماعی لازم جهت رفتارهای خشونت بار و غیرانسانی در مورد مجانین به دست میآمد.
نکته مهم دیگری که در این مراکز مورد توجه فوکو قرار میگیرد شخصیت روانپزشک بود که کمتر جنبه درمانی داشت بلکه او به مثابه حاکم مطلق و قدرقدرت حوزه تیمارستان صادر میکرد و تنها دستور اوست که در این ترخیص بیماران از تیمارستان صادر میکرد و تنها دستور اوست که در این حوزه مرجعیت تام مییابد.4این همه تلاش فوکو در تبارشناسی روانپزشکی از یک جهت بسیار اهمیت دارد.او به این طریق خواست نشان دهد گوهر و ماهیت علوم انسانی آنگونه که تصور شده است چندان در خدمت انسان و بهبود وضعیت او تکوین نیافته اند،بلکه ماهیت این علوم اعمال قدرت و سلطه از جانب طبقات بالایی جامعه بر انسانهای فرودست بوده است.5 در دوران مدرن امّا،روشهای هدف مذکور به صورتی زیرکانه تغییر مییابد و به صورتی انسانیتر[در ظاهر]اعمال میشوند ولی باطن این شیوهء عمل بسیار دهشتناکتر از شکنجه ها و اذیتهایی بوده است که در روشهای فوق الذکر برای انقیاد تن آدمی اعمال میشده است.
در دوران مدرن شکنجه و درمان از جسم به روح و روان منتقل میشود، مکانیسمهای سلطه در جهت تابع کردن روح اخلالگران در نظم اجتماعی به کار گرفته میشوند تا آنها را تحت انضباط درآورند.به اینسان آزادیای که انسانها در عرصه های فردی داشتند از ایشان سلب میشود و در عوض، خواستهای جمعی جایگزین آزادیهای تهدید شده فردی میشوند. فوکو برای نشان دادن چنین وضعیتی از تمثیل«دن کیشوت»سروانتس بهره میبرد.در دن کیشوت ما با انسانی مواجهیم که در قلمرو روان و سپهر فردی خویش آزادانه و فارغ از هر نوع قواعد انضباطی جمعی زندگی خود را سر میکند و دیگران تلاش خود را بکار میبرند تا روان او را به اصطلاح خودشان به عرصه اجتماعی بازگردانند و او را وادارند تا قواعد اجتماعی را چنانکه دیگران عمل میکنند،انجام دهد.منش دن کیشوت در این کتاب دقیقا چون منش کسی است که مخل نظم و انضباط جامعه شده و در مقابل هنجارهای اجتماعی قرار گرفته است.
نگاه فوکو به مسأله جنسیت هم نگاهی خاص است.او در تاریخ جنسیت تلاش خود را به کار میبرد تا نشان دهد که چگونه مسأله جنسیت به عنوان امری سیاسی ظهور میکند.«تاریخچه کوتاه جنسیت و مصائب آن به درون تاریخ پرتشریفات وجوه تولید انتقال می یابد؛بعد حقارتآمیز آن از نظر محو میشود.از این دیدگاه جنسیت سرکوب شد زیرا با اخلاق کاری موردنظر نظام سرمایه داری ناسازگار بود.همه نیروها میبایست در خدمت تولید مهار شوند.دیالکتیک تاریخ بدینسان امور جزیی و پیش پا افتاده را با امور عمیق و مهم در درون بافت کلی واحدی درهم میتند.از چنین دیدگاهی جنسیت تنها ضمیمه ای بر داستان واقعی تاریخ یعنی پیدایش سرمایهداری است؛با این حال ضمیمه مهمی است زیرا در نظام سرمایهداری،سرکوب،شکل عمومی سلطه است.»8از این حیث فوکو مسأله جنسیت را امری سیاسی تلقی میکند.«بیشک از قرن نوزدهم به بعد،سخن گفتن به شیوه ای صریح و جسورانه دربارهء جنسیت به خودی خود حملهای بر ضد سرکوب و عملی ذاتا سیاسی تلقی شده است.9از این لحاظ او به تبارشناسی جنسیت و تمدن نوپا اقدام میورزد.
با این تعابیر از اندیشه فوکو میتوانیم به بازنگری در یکی از آثار مهم کوبریک در دهه هفتاد بپردازیم.پرتقال کوکی فیلمی است که کوبریک آنرا به سال 1971 در انگلستان میسازد،این فیلم به سبب موضوع متهور و شیوه خاص ساختاریش 11 سال در توقیف ماند.داستان فیلم قصه جوانی را باز میگوید که اخلالگر نظم اجتماعی است،او گروهی ترتیب داده است و مشغول اعمال خلاف انضباط اجتماعی میشود و از همینجا توسط پلیس دستگیر و به زندان فرستاده میشود.او را از زندان هم انتقال میدهند و به مرکز بازپروری میفرستند و در آنجا بر روی او آزمایشها و اعمال درمانی خاصی را صورت میدهند تا در نهایت فیلم شاهدیم جوان به این انضباط اجتماعی گردن مینهد و روان خود را در طریق خواست نهاد قدرت منقاد میکند.فیلم با رویکرد فوکو در باب جنون و جنسیت سنخیت بسیار نزدیک دارد.البته ما به خوبی میدانیم که فوکو از خود مسأله جنون درمیگذرد و با بسط روش خود در باب جنون دیگر عرصه های علوم انسانی و ساحتهای گوناگون حیات را تبارشناسی میکند.
در فیلم کوبریک جوان تا قبل از دستگیری توسط پلیس فردی آزاد است، چونان دن کیشوت.هر عملی که مورد دلخواهاش است انجام میدهد بدون اینکه محدودیت و ممنوعیت خاصی او را منع و مشروط کنند،او انسانی به تمام معنی آزاد است.اما این اعمال او باعث میشود تا او را بهعنوان عنصری نامطلوب بازشناخته و به زندان بفرستند.در دوران بازداشت جوان در زندان ما شاهدیم که چگونه جوان در کتابخانه خیال خود را پرواز میدهد و به کرانه هایی که مورد دلخواهش است سفر میکند،در زندان جسم او در انقیاد است اما روح و روان او آزاد و رها است.مسئولین زندان بعد از مدتی متوجه میشوند که این جوان از نظر روانی انسانی است که در طریق اجتماع نیست و اعمال او خلاف انضباطی است که باید در جامعه توسط افراد رعایت شود و لذا جوان به مرکز بازپروری روانی منتقل میشود تا مورد درمان قرار گیرد و بتواند به عنوان عنصری مطلوب به سپهر اجتماع بازگردد.کوبریک در این پروسه نشان میدهد که حکومت سیاسی مدرن خواهان انقیاد روحی و روانی انسان است و تنها به جسم تحت انضباط راضی نمیشود.این رویکرد در اثر گزنده و تلخ اورول،«1984»به نحوهای دیگر بیان شده است.در آنجا هم مکانیسمهای روانی خشونت بار و غیرانسانی به کار برده میشوند تا روان شخصیت اول داستان را منقاد و منضبط کنند.در مرکز بازپروری که برمبنای این تحلیل مهمترین فصلهای فیلم را شامل میشود بر روی جوان اعمال روانی انجام میدهند تا او را بر این اساس به فردی مطابق وضعیت جامعه تبدیل کنند که براساس الگوهای خاصی که برای او در نظر گرفته شده عمل کند.در فیلم شاهدیم ابتدا به جوان اینگونه القاء میکنند که مرتکب خلاف و ناهنجاری اجتماعی شده است و از این طریق مجوز خشونتهای عملیای را که در طول درمان جوان مرتکب میشوند توجیه نمایند. در پروسه درمان،جوان بهطوری خشونتبار تحت درمانهای بسیار خشن و اسفناک و ضدانسانی قرار میگیرد و در نهایت چنان منقاد میشود که در امتحانی که برای فهمیدن بهبودی او ترتیب داده میشود در مقابل خشونت و جنسیت کاملا مطیع و منفعل شده و آماده میشود که به عرصه اجتماع بازگردد.کوبریک در فیلم به ما نشان میدهد که حکومت مدرن در عمل خواستار چنین انقیادی است که براساس آن بتواند کنترل خود را بر سراسر جامعه اعمال نماید و بر ضد اعمالی که اساس آن را با مشکل مواجه میکند توان لازم را داشته باشد.
در فیلم ما شاهدیم که جوان تازه از زندان بیرون آمده در مقابل خشونت موجود در جامعه و ظلمهایی که در حق او روا میشود توان هیچگونه دفاعی ندارد.او دیگر به عنصری بی اختیار و هنجاری تبدیل شده است.عنصری که نهاد قدرت آنرا طلبیده است،بر این اساس جامعه دیگر عرصه ای برای آزادی فردی نیست بلکه تبدیل به دستگاهی میشود که نهاد قدرت هرگونه بخواهد آنرا به حرکت درمیآورد و به هر سمت و سویی بخواهد سوق میدهد. در چنین وضعیت نهاد قدرت به هر شیوه که دلخواه او باشد عمل میکند و هیچ قدرتی هم وجود ندارد تا در مقابل این پروسه در مقابل نهاد قدرت بایستد.در فیلم میبینیم جوان پس از بیرون آمدن از زندان توسط دوستان خود که حالا در کسوت پلیس درآمدهاند به شدت مورد ضرب و شتم قرار میگیرد؛گویی کوبریک به ما میگوید نهاد قدرت با اینکه عناصر تشکیل دهنده آن خود نامطلوب هستند ولی در اعمال خلاف قانون خود هیچگونه محدودیت و ممنوعیتی ندارند و این امر از آنجا ناشی میشود که جوان[که نماد انسانهای تحت انقیاد درآمده است]دیگر توان دفاع از خود را ندارد و تسلیم محض خواستهای هرچند غیرانسانی و غیراصولی نهاد قدرت شده است.نتیجه نهایی عمل بازپروری چنانکه در فصلهای آخری فیلم شاهد آن هستیم بیاختیار شدن جوان و مورد آزار و اذیت قرار گرفتن او توسط افراد مختلف اجتماع است.در مرکز بازپروری جوان بیاختیار میشود و عقیم.او دیگر توان و یاری موضعگیری در مقابل روند جاری امور نیست.کوبریک در فیلم از این طریق نشان میدهد که نهاد قدرت چگونه در لفافه؛در نهادهای مختلف که تحت عناوین انسانی به فعالیت مشغولند اعمال سلطه میکند و مبانی موردنظر خود را از طریق آنها به افراد گوناگون القا مینماید.در اصل او به ما نشان میدهد چگونه نهاد علم و دانایی با نهاد قدرت پیوند و بستگی مییابد.فیلم هجویه ای است بر علیه حکومتی که در پی برآورده نمودن نظم و انضباط موردنظرش از روشهای بسیار زننده و خشونت بار بهره میبرد و روان آزاد انسان را به گونه ای خاص در جهت مطامع و خواستهای خود تربیت مینماید تا همیشه سایهء قدرت را بر سر خود ببینند و برخلاف مصالح قدرت قدمی برندارند.از این طریق نهاد قدرت انضباط را در جامعه اعمال میکند. فیلم تصویری صریح از فنآوری انضباطی است.در فصول مرکز بازپروری پلیس کمتر دیده میشود و به طور کلی در اکثر سکانسها حضور نیروهای پلیس کمتر به چشم میآید.روش اعمال کنترل دیگر بدنی نیست بلکه مرکز بازپروری تبدیل به نهاد انتظامی و روانپزشک تبدیل به پلیس میشود و از طریق آنها هنجارهای مورد ارائه نهاد قدرت اعمال میشوند و در نهاد افراد خاطی نهادینه شده و از آنها انسانهای منفعل و موردنظر نهاد قدرت بیرون میآیند.بر این اساس سراسر فیلم شیوه اعمال نوع جدیدی از قدرت است که مسئولین اعمال آن روانپزشکان هستند و زندان آن مراکز عمومی بازپروری. این مضامین در فیلم دیگری از کوبری بار دیگر تصویر میشوند.در غلاف تمام فلزی هم شاهد نهادینه شدن اصولی غیرانسانی در دوران سربازانی میشویم که قرار است مجریان خواستها و ارادهء قدرتمندان و طبقا فرادست باشند.
در نگارش این مختصر از سه منبع زیر بهره بسیار بردهام: -مدرنیته و اندیشه انتقادی/بابک احمدی -میشل فوکو:دانش و قدرت/محمد ضمیران -میشل فوکو:فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک/هیر برت دریفوس،پل رابینو/حسین بشیریه (1).«در حقیقت انسان در سایه جنون قادر میشود به مرز خردورزی قدم نهد.بدین معنا که انسان ویرانه وجهی از خرد متعارف را نفی میکند.در واقع،جنون چون ابزاری ادبی در خدمت نقادی زیاده رویهای اجتماعی قرار میگیرد.»ر.ک.دانش و قدرت/ص 62 (2).«نگاه به جنون چون نگاه به بیکاری و بیعاری و...ظهور میکند و در نتیجه به سبب انگیزههای اقتصادی به دستور پادشاه فرانسه در 1656 بیمارستان عمومی پاریس ساخته شد و دیوانگان و افراد دیگر جامعه از طبقه فرودست در آن محبوس میشوند.»ر.ک.دانش و قدرت/ص 64 (3).در خصوص تفصیل بیشتر در باب روش درمانی پینل ر.ک.فوکو:فراسوی ساختارگرایی /ص 70 به بعد (4).«شخصیت روانپزشک در راستای مناسبات میان بیمار و نگهبانان رشد یافت و میتوان گفت که فنآوری و مراقبت و داوری،ابزاری شد در اختیار روانپزشک که بهعنوان متولی عقل و خردمندی وارد آسایشگاه روانی گردید و این محیط را به فضایی پزشکی تبدیل کرد. از این دوره به بعد،روانپزشکان بهعنوان نظارت کنندگان اصلی رفتار و کردار دیوانگان ظهور کردند.روانپزشکان،چون متولیان و پاسداران خرد و فرزانگی،مرجع تصمیمگیری و داوری در مورد وضع روانی بیماران شدند.»با کمی تغییر ر.ک.دانش و قدرت/ص 70 (5).این نسبت سنجی در دورهء اول کاری فوکو که او به دیرینهشناسی دانش اشتغال میورزید وجود نداشت.در دورهء دوم فعالیتهایش فوکو به تبارشناسی دانایی و قدرت میپردازد.در این دوره او به ما نشان میدهد،گفتمانها و نهادهای دانایی ارتباط تنگاتنگی با قدرت به مثابه اعمال سلطه دارند.ر.ک.مدرنیته و اندیشه انتقادی/دانش و اقتدار/ص 223 به بعد (6).ر.ک مدرنیته و اندیشه انتقادی/224 (7).در خصوص تعبیر فوکو از داستان دی کیشوت به تفصیل میتوان به کتاب زیر رجوع کرد: مدرنیته و اندیشه انتقادی/ص 216 (8).فراسوی ساختگرایی/ص 236 (9).فراسوی ساختگرایی/239 «براساس این تز فوکو وقتی ما از جنسیت سخن میگوییم،قدرت مستقر را نفی و انکار میکنیم.ما به خود رخصت میدهیم«تا بر ضد قدرتهای موجود سخن بگوییم،حقایق را بیان کنیم و وعدهء سعادت و خوشی بدهیم؛روشنگری،رهایی و لذات گوناگون را به هم پیوند بزنیم؛ [به خود رخصت میدهیم تا]گفتاری بیان کنیم که شور معرفت،عزم تغییر قوانین و تمنای بهشت زمینی را درهم میآمیزد»
آلکس جوان ناهنجار و ضد اجتماعی است که رهبری گروهی از جوانان مانند خود را بر عهده دارد او انواع جنایات را مرتکب می شود و در این بین به خاطر یک مورد قتل دستگیر می شود و به زندان (مرکزی برای درمان خلافکاران) فرستاده می شود تا در آنجا روش های درمانی جدید روی او آزمایش شود... اما همه چیز طبق برنامه پیش نمی رود.