به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
مهران مدیری با فیلم «ساعت 5 عصر» همه را تعجبزده کرد، چراکه هیچکس انتظار یک فیلم فانتزی و غیر رئالیستی اینچنینی را از مرد جهان کمدیها نداشت. فیلمی که با روایت عجیب و وهم گونهاش از بدشانسیهای یک نگونبخت، جهان موهم و ویژه خودش را میساخت که زمان و جغرافیای ذهن سازنده و نه واقعیت را در خود میپروراند. «کله سرخ» ساخته آخر کریم لکزاده هم یکی دیگر از فیلمهای فانتزی/رئالیسم جادویی مهم بود که در مسیر روایت و قصهاش، تماشاگر را از جهان کنده و به جهان ذهنی و درونی و عقدهگشاییهای قهرمان داستان پرتاب میکرد.
یا مثلاً فیلم احمدرضا معتمدی «سوءتفاهم» که در جشنواره فجر سی و ششم اکران شد هم با همه نقیصهها و ایراداتش موفق شده بود جهان باورپذیری را پیش چشمان تماشاگر بسازد و هرچند فرم روایت و بهتبع آن فرم بصری پیچیدهای داشت اما این پیچیدگی را مانند کلافی سردرگم به خورد مخاطب نمیداد تا «شاخ بازی» دربیاورد. حتی نمونههای سادهتری مانند «وقتی برگشتم» ساخته افشین هاشمی هم توانسته بود داستان فیلم را، به شکل روایت درهمریخته و ساخت خوشرنگ و لعابش پیوند بزند و به کمک موسیقی و سبقه فیلمهای موزیکال، فرم خودش را هم دستوپا کند.اما «خرگیوش» که در سال نودوپنج ساخته و در ماه اول سال نودوهفت به اکران عمومی درآمده است، همینقدر که معلق به نظر میرسد، میخواهد همه اینها باشد، ادعاهای کارگردان در جایجای فیلم خودنمایی میکند، اما نهتنها هیچکدام از کیفیات فیلمهای اشاره شده را ندارد که هیچ نقطه امیدوارکننده دیگری هم ندارد. حتی یکی محض دلخوشی!
به قاطعیت میتوان گفت «خرگیوش» یکی از بدترین و قلابیترین فیلمهای فانتزی ایست که در سینمای ایران ساخته شده است.
فیلمی که میخواهد رابطه خاصی با سینما و تاریخ سینما پیدا کند اما حتی در برقراری ارتباط با تماشاگر خود هم بسیار ناموفق عمل میکند. هر فیلمی ظرفیتی دارد و تا هرکجا که زورش برسد تماشاگر را به دنبال خود میکشاند، گاهی لنگان، گاهی شادان، افتانوخیزان؛ اما اگر فیلم تماشاگرش را در میانه راه از دست بدهد و دوباره نتواند او را جذب خود کند، کلکش کنده است، آنوقت است که دیگر بهسختی میتواند فیلم قابل تحملی باشد؛ اما «خرگیوش» از لحظه اولش مخاطب را با پرتابی مهیب از فیلم دور میکند و هرگز افسار او را نمیتواند به دست بگیرد؛ بنابراین اصلاً بهسختی میتوان اسمش را سینما گذاشت (شاید یک گزارش خیالی، فیلم درجه چهارم پنجم دانشجویی، سیاهمشق یا همچین چیزی باشد) حالا هرچقدر هم که تیشرت هایزنبرگ، «برکینگ بد» یا اسباببازی کاراکترهای معروف سینمایی یا کپیبرداری سطحی و دمدستی از فیلمها درونش چپانده شده باشد.«خرگیوش» شبیه به غذاهای درهمبرهم دوران مجردی است که آدم هرچه دم دستش میآید را داخل غذا میریزد! کارگردان، مانی باغبانی که اتفاقاً سابقه مطبوعاتی چندسالهای هم در رسانههای سینمایی دارد، در اولین فیلم خودش شبیه به معلمهایی شده که کتاب درس را از رو میخوانند و به خیال خودشان درس میدهند.«خرگیوش» آنقدر پوچ و خالی و بیمعنی است که جز سینما دستاویز دیگری نمیتواند داشته باشد و مدام چه در فرم و چه در دیالوگها وراجی میکند و خفه نمیشود! و تماشاگر را به مرز خفگی میرساند.
«خرگیوش» بیش از اینکه فیلم باشد (چه بهمثابه اثری هنری و چه محصولی صنعتی یا تجاری) یک هذیانگویی بدون مکث است. از هر دری به در دیگر میزند و از سکانسی به سکانس دیگر. انگارنهانگار که فرم و قصه باید رابطهای متقابل با یکدیگر برقرار کنند، همانطور که فیلم و تماشاگر یا موقعیتها و دیالوگها. همهچیز در هم قر و قاتی شده است و بعد هم به شکل بسیار ضعیف، آزاردهنده، کلیشهای و فیک به اجرا درآمده. اینست «خرگیوش»ی تقلبی و قرصهای شادی غیرقابلتحملش بر روی پرده!