: با یکی از بهترین دیالوگ های فیلم شروع میکنیم، امید واقعا بهترین چیز است، با امید میشه زندگی کرد، با امید میشه آینده رو ساخت. این فیلم نمونه ای بارز...
19 اردیبهشت 1396
با یکی از بهترین دیالوگ های فیلم شروع میکنیم، امید واقعا بهترین چیز است، با امید میشه زندگی کرد، با امید میشه آینده رو ساخت. این فیلم نمونه ای بارز از این کلمه است. شاید هنوز باورش سخت باشد که اولین فیلم فرانک دارابونت، بهترین فیلم تاریخ سینما و صدرنشین برتر Imdb باشد. بله فیلم دارابونت یکی از شاهکارهای سینماست که در آن امید به زیبایی معنا شده است و به زیبایی، فضای کثیف زندان و پول خوری هایی که در آن وجود دارد را نمایش داده است. شاوشنگ مانند فیلم پدرخوانده یکی از فیلم هایی است که طرفدارهای زیادی دارد و مردم به فروشگاه ها میروند تا این فیلم را بخرند و از دیدن آن لذت ببرند. این فیلم براساس رمانی از استیون کینگ به نام ریتاهیورث و فرار از زندان ساخته شد اما تفاوتهایی بین فیلم و داستان اصلی وجود دارد. که در ادامه به آن ها اشاره خواهیم کرد.
فیلم با نمایی باز از اندی دوفرین (تیم رابینز) اغاز میشود. او بیرون باشگاهی منتظر اقدام برای انتقام از همسر خود است که با فردی دیگر در آن بار به دوستی پرداخته است و سپس صحنه ای از محاکمه اندی دوفرین در دادگاه که او را متهم به قتل همسر خود میکنند. اندی دوفرین به جرم قتل همسر خود به زندانی می افتد به نام شاوشنک. زندانی خوفناک و وحشتناک با زندان بان هایی خشن که به کسی رحم نمیکنند.
در زندان رد (مورگن فریمن) را در حالی میبینیم که احضار شده است تا بررسی شود که در این 20 سالی که او در زندان بوده است به اشتباهات خود پی برده است و دیگر آن اشتباهات را تکرار خواهد کرد یا نه، که در آخر حکم به مردودی او می دهند تا رد چند سال دیگر را نیز در زندان سپری کند. زندانیان جدید میرسند و وارد زندان میشوند که یکی از زندانیان اندی دوفرین است. رد و دوستانش کنار دیواری جمع شده اند و بر سر این قضیه که کدامین یک از زندانیان در شب اول زندان به گریه خواهد افتاد شرط میبندند. هریک از زندانیان سر یکی از تازه واردین شرط میبندد و رد نیز سر اندی شرط میبندد و میگوید او نفر اولی است که به گریه خواهد افتاد.
زندانیان جدید در اتاقی منتظرند تا سخنرانی رئیس زندان (نورتون) را بشنوند و با قوانین جدید آشنا شوند. قانون شماره یک: به مقدسات توهین نمیکنید. نمیخواهم اسم خدا بیهوده در زندان برده شود. قانون های دیگری هم هست که با زندگی در زندان و همکاری با نگهبانان و من متوجه آن میشوید. نورتون میگوید من در اینجا به دو چیز اعتقاد دارم: انظباط و کتاب مقدس. شما در اینجا هر دوی این ها رو به دست خواهید آورد. اما الان متعلق به من هستید...
اولین شب زندان شبی سخت و دشوار است. شما باید خودت را با دنیای جدیدی که تا به حال در آن نبوده ای وفق بدهی. مسلما کار سختی پیش روست که اندی دوفرین نیز از این قضیه مستثنا نیست. او باید مثل روز اول زندگی خود لخت شود و در تالار ورودی زندان با پودرهای ضد شپشی که به او میزنند به سوی سلول خود رهسپار شود. اندی به انتهایی ترین سلول زندان فرستاده میشود. سلولی کوچک و تاریک که سالهای سخت زندان را باید در آنجا سپری کند. شب اول زندان شروع میشود و یکی از تازه واردها به گریه می افتد و پس از کتک هایی که به او میزنند راهی بیمارستان زندان میشود، از اندی حتی صدایی هم در نمی آید و این به منزله باخت رد است و او در اولین شب حضور اندی دو پاکت سیگار به دوستانش می بازد. اندی دوفرین در زندان خیلی درونگراست و طبق پیش بینی رد اولین کسی که اندی با او حرف خواهد زد خود رد است.
رد فردی که میتوانست در زندان همه چیز را برات تهیه کند. اندی از رد میخواهد یک چکش برایش تهیه کند. چکشی کوچک که فقط به درد نقاشی روی دیوار میخورد و نه چیز دیگری. رد این خواسته اندی را قبول میکند و برای تهیه کردن چکش دست به کار میشود. رد چکش را به دست میاورد و متوجه میشود که این چکش به هیچ دردی نمیخورد و شاید در دراز مدت و حدود 600 سال طول بکشد که با این چکش بشود از زندان فرار کرد. در ادامه همجنس بازهای زندان که به اندی چشم دوخته اند شروع به آزار و اذیت او میکنند و اندی با جنگ و دعوا و کتک هایی که میخورد از دست آنها رهایی پیدا میکند . در می سال 1949 نورتون از زندانیان دعوت میکند برای قیرگونی سقف زندان داوطلب شوند که این کار مسلما امتیازهای ویژه ای هم برای زندانیان دارد. کار در هوای آزاد یکی از این امتیازات است. رد که با نگهبانان زندان میانه خوبی دارد و از زندانیان هم پورسانت میگیرد اسم چند دوست خود را برای کار روی پشت بام زندان به نگهبانان میدهد و در این راه اندی دوفرین نیز حضور دارد...
روی بام بایرون هادلی یکی از زندان بانهای زندان با حرف درباره برادر خود و اینکه او فوت کرده و حدود 1 میلیون به ارث گذاشته و اینکه او باید برای این موضوع مبلغ کلانی مالیات بدهد اندی را به فکر فرو میبرد و مخصوصا اینکه او بیرون از زندان رئیس بانک بوده است. اندی جلو میرود و از هادلی میپرسد که آیا به همسر خود اعتماد دارد؟ و آیا همسرش به او نارو نمیزند؟ با این کار اندی، هادلی به شدت عصبانی میشود و برای انداختن اندی از روی بام به پایین یقه او را میگیرد که اندی داد میزند اگر به همسرت اعتماد داری میتوانی پولی که به ارث رسیده را به او بدهی و هیچ مالیاتی نپردازی!! شما فرم هایش را بیاور منم برایت تنظیم میکنم و شما میتوانی پول وکیل را برای خودت نگه داری... تنها چیزی که میخواهم نفری سه بطری آبجوست برای دوستانم. اندی با این کار چند هدف را دنبال کرد. پیدا کردن دوست بین زندانیان و نگهبان هایی که به او به چشم کار درست کن و کسی که میتواند زندگی را برایشان ساده کند نگاه میکردند.
اندی از رد درخواست میکند که یک پوستر از ریتا هیورث برای او جور کند تا او به اتاقش بزند. رد این خواسته را نیز قبول میکند. در ادامه باز همجنس بازها به اندی میتازند و او را به شدت کتک میزنند. اندی برای یک ماه روانه زندان میشود و سردسته مهاجمان برای یک هفته به انفرادی می رود. اما این پایان داستان نیست. باگز سردشته آنها بعد از آزادی از انفرادی توسط بایرون هادلی به شدت مورد ضرب و شتم قرار میگیرد طوری که برای همیشه ویلچر نشین میشود. این به این معنی است که دیگر همجنس بازها با اندی دوفرین کاری نخواهند داشت. البته این موضع برای همه زندانیان خوشایند است. رد از دوستان خود میخواهد که برای تشکر از اندی برای او سنگ جمع کنند.
اندی پس از بازگشت از بیمارستان توسط زندان بانها و رئیس زندان مورد جستجوی سلولی واقع میشود و این کار فقط برای ارزیابی اندیست چون رئیس زندان بعد از شنیدن اظهارات هادلی و پی بردن به توانایی های اندی میخواهد از او برای سود دهی به نحو خود استفاده کند. اندی را مسئول کتابخانه میکنند و این مقدمه ای بر اعتماد به اندی است. اندی با نبوغ خود در رابطه با بانک و مالیات میتواند نگهبانان و رئیس زندان را از دادن مالیات خلاص سازد. در اولین کار، یکی از نگهبان های زندان به نام دیکنس از اندی میخواهد که برای بچه هاش یک حساب باز کند و اندی این کار را انجام میدهد. بعد از این اتفاق تمام نگهبان ها به سوی اندی سرازیر میشوند و اندی برای خود دستیاری در نظر میگیرد و او کسی نیست جز رد، دوست صمیمی او در زندان. اندی تصمیم میگیرد برای کتابخانه کتاب های جدیدی بگیرد و این مستلزم گرفتن بودجه از مجلس است و این مسئله را به رئیس زندان میگوید و او نیز در جواب میگوید که کار سختی است و بودجه نمیدهند، من نامه هایت را پست میکنم اما منتظر جواب نباش. اندی هر هفته نامه ای برای مجلس میفرستد.
بروکس یکی از زندانیان قدیمی و مسئول قدیمی کتابخانه از زندان آزاد میشود. او 50 سال در زندان بوده و این بدان معنی است که جایی که 50 سال در آن بوده را باید ترک کند. او بیرون از زندان وقتی میبیند به هیچ دردی نمیخورد خود را در اتاقک خود به دار می آویزد و به زندگی خود پایان میدهد. اندی بعد از نوشتن نامه های بسیار بالاخره میتواند به خواسته خود برسد و کتابها و بودجه ای که در نظر داشت برایش فرستاده میشود. او کتابخانه ای زیبا را در زندان راه اندازی میکند به نام بروکس. او بعد از دریافت کتاب ها یکی از دیسک های گرامافون را بر روی گرامون قرار میدهد و برای زندانیان پخش میکند و این کار اندی به منزله عصبانیت رئیس و انداختن او به انفرادی است. اندی بعد از تمام شدن حبس خود از انفرادی به پیش دوستای خود میرود و با آنها مکالمه ای درباره امید دارد.
اندی به آنها میگوید، اینجا جایی است که باید فراموش کنی. فراموش کردن اینکه جایی هست توی دنیایی که از سنگ ساخته نشده است. یه چیزی که درون تو است و آنها نمیتونن بهش برسن یا لمسش کنن. اون ماله توئه. من دارم در مورد امید حرف میزنم... رد در جواب به اندی میگوید، بگذار یک چیزی را برات روشن کنم. امید چیز خطرناکیه. امید اینجا آدم رو دیوونه میکنه... اینجا به دردت نمیخوره. رئیس زندان نورتون همچنان از اندی به نحو خود استفاده میکند و در پول شویی هایی که انجام میدهد اندی برای او سپرده گذاری میکند و راهکارهایی ارائه میدهد تا او گیر نیفتد. اندی در توضیح کاری که برای نورتون انجام میدهد به رد میگوید، من کاری میکنم که نورتون گیر نیفتد. من برای او فردی خیالی درست کرده ام که هم امضا دارد هم شماره شناسایی و گواهینامه و... اگر قانون را بدانی همه این کارها امکان پذیر است. من تا وقتی که نورتون بازنشست بشود او را به یک میلیونر تبدیل میکنم بدون اینکه گیر بیفتد.
بعد از ساخت کتابخانه، اندی برای گذراندن اوقات سخت زندان کلاسهایی را برای زندانیان ترتیب میدهد تا آنها بتوانند درس بخوانند و مدرک دبیرستان خود را بگیرند. در سال 1965 جوانی وارد زندان میشود به نام تامی ویلیامز. اندی بسیار علاقمند میشود به او کمک کند تا او بتواند از زندگی قبلی خود که زندگی یک دزد بود رهایی یابد و به او کمک میکند تا مدرک دیپلمش را بگیرد. تامی یک روز از رد در باره علت زندانی شدن اندی میپرسد و رد داستان اندی را میگوید. تامی متعجب میشود و به فکر فرو میرود. او نزد اندی میرود و برای او داستانی را تعریف میکند از هم سلولی قدیمی خود که دونفر را به قتل رسانده بود، یک زن و یک مرد را... مردی که همراه معشوقه اش به قتل رسیده، زنی که همسر یک بانکدار بوده است و آنها شوهرش را به عنوان قاتل به زندان انداخته اند. اندی با شنیدن این موضوع سراغ نورتون میرود و این موضوع را به او میگوید و نورتون میبیند که ممکن است اندی را از دست بدهد، به حرف او گوش نمیدهد و او را برای یک ماه به انفرادی می اندازد. و در ادامه نیز با کشتن تامی داستان را تمام میکند تا اندی را پیش خود نگه دارد. اندی پس از پایان انفرادی، نادم و ناامید از دنیا در گوشه ای نشسته و حرفهایی به رد میزند، که من زن خود را خیلی دوست داشتم، او زیبا بود اما من او را نکشتم اما من او را در درون خود کشتم با بی اعتنایی به او... اندی از رد میپرسد که فکر میکنی از زندان آزاد بشی یا نه؟ رد میگوید شاید. اندی به او میگوید من دوست دارم بعد از آزادی از زندان به شهری بروم به نام زئاتنئو در مکزیک. یک جزیره است. میخواهم در آنجا کاری شروع کنم و زندگی جدیدی داشته باشم و یک هتل برای خود باز کنم. اندی به رد میگوید، اگه یه وقتی از زندان خلاص شدی در بیرون از زندان یک چیزی دارم که میخواهم مال تو باشه برو به علفزاری بیرون از شهر و آن را پیدا کن.
رد از این حرفهای اندی میترسد که اندی قصد خودکشی داشته باشد. این موضوع را با دوستان خود درمیان میگذارد و میفهمد یکی از زندانیان نیز به او طنابی قرض داده است. اندی آخرین کارهایش را برای نورتون انجام میدهد و هر گفته ای که نورتون به او گفته است را به نحو احسنت انجام میدهد اعم از واکس زدن کفشها و تمیز کردن کت شلوار او. بعد از انجام این کارها اندی به سوی سلول خود رهسپار میشود و رد نیز با ترس به او نگاه میکند. شب سختی برای رد سپری میشود که قابل وصف نیست. روز بعد در ساعت شمارش زندانیان همه زندانیان شمارش میشوند اما در جای اندی کسی حضور ندارد. وحشت وجود رد را فرا میگیرد. اما با سرکشی بر سلول اندی متوجه میشوند که کسی در سلول اندی نیست و این به آن معنی است که اندی دیشب را در سلول خود سپری نکرده است. نورتون با سرکشی به سلول اندی متوجه میشود پشت پوستر بزرگ بازیگر معروف دریچه ای برای فرار از زندان درست شده است!! بلی اندی از زندان فرار کرده است. رد و نورتون و نگهبانان زندان متعجب میشوند. رد داستان را اینگونه تشریح میکند: در سال 1966 اندی دوفرین از زندان شاوشنک فرار میکند و تنها چیزی که از او به جای مانده است تنها چکشی است که تا آخرین ذره آن ازش استفاده شده است. اندی این کار را تقریبا در کمتر از 20 سال انجام میدهد.
اندی با تمام اطلاعات و سابقه رئیس زندان، نورتون فرار کرده است و هرچه که نورتون داشت با خود برده است. صبح روز بعد پس از فرار، او با تمام اطلاعاتی که دارد وارد بانکها میشود و تمام پول هایی که نورتون در این مدت به دست آورده را از بانک خارج میکند و مدارک این پول شویی را برای پلیس و روزنامه ها میفرستد و این بدان معنی است که نورتون شکست خورده و به زندان خواهد افتاد. نورتون همچنان متعجب از کار اندی است و عصبانیت خود را با گلوله ای بر سر خود خالی میکند و این پایان کار نورتون است. اندی نیز خود به جایی میرود که به رد گفته است، زئاتنئو در خلیج مکزیک و زندگی جدیدی را آغاز میکند . رد بعد از آخرین مصاحبه اش برای آزادی میتواند نظر موافق مصاحبه گران و وکلا را جلب کند و حکم آزادی خود را بگیرد. رد بعد از آزادی به قول خود وفا میکند و به جایی که اندی گفته است میرود و آن جعبه را پیدا میکند. در آن جعبه چیزی جز یک نامه و مقداری پول نیست. نامه ای که به او گفته شده است، من اندی دوفرین در جایی که به تو گفته ام منتظرم و صفحه شطرنجی که داشتم میساختم را آماده خواهم کرد. رد نیز به سوی اندی رهسپار میشود و به اندی در خلیجی زیبا ملحق میشود.
این فیلم یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینماست و فرانک دارابونت در این فیلم به زیبایی معنای واقعی امید را به نمایش در آورده است. بازی زیبای تیم رابینز و مورگن فریمن به زیبایی فیلم بسیار افزوده است. در این فیلم تیم رابینز (اندی دوفرین) در نقش خود واقعا بازیگر را تحت تاثیر خود قرار میدهد و به زیبایی در نقش قاتل بیگناه بازی میکند. اندی وقتی میبیند که به زندان افتاده است به گناهی که مبتلا نشده است و قتلی که انجام نداده است سعی بر این دارد که زندگی ای برای خود بسازد تا بتواند راحت تر باشد. دیگر کاراکتر مهم این فیلم مورگن فریمن (رد) که هم در نقش راوی داستان و هم یکی دیگر از کاراکترهای اصلی داستان به زیبایی دوستی را با اندی به نمایش گذاشت و صدای دل نشینی که در نقش راوی داستان دارد به درک فیلم کمک شایانی کرده است. فیلم رستگاری از شاوشنگ در همه چیز شکست خورد. این فیلم در سال پخش خود به دلیل داشتن اسمی فلسفی و بعضا عاشقانه در گیشه های فروش شکست خورد که بعد از آن خیلی ها تاسف خوردند که چرا این فیلم را در سینماها ندیدند. این فیلم در همان سال برای 7 جایزه اسکار نامزد شد که حتی نتوانست یکی از آنها را ببرد. یعنی بی مهری تمام اعضای آکادمی که بعد از گذشت چندسال تاسف خود را ابراز کردند که چگونه بعد از فیلم همشهری کین این فیلم را نیز با بی مهری خود روبرو ساختند.
نکات حاشیه ای:
- فیلم در نظرسنجی ازکاربران سایت imdb.com با داشتن امتیاز 9.2 از 10، به همراه فیلم پدرخوانده در صدر بهترین فیلم های تاریخ سینما قرار دارد.
- فیلم با داشتن 531 هزار رای در سایت imdb.com بیشترین رای های کاربران را به خود اختصاص داده است.
- نقش تامی ویلیامز در اصل برای برد پیت در نظر گرفته شده بود.
- انجمن شقاوت آمریکا به صحنه دادن یک کرم توسط بروکس هاتلن به یک کلاغ اعتراض کرد و آن را ظلم در حق کرم دانست و از مسولان فیلم خواست تا یک کرم که با حوادث طبیعی مرده باشد را برای آن صحنه استفاده کنند.
- عکسی که به عنوان دوران جوانی مورگان فریمن در فیلم در پرونده زندان او ضمیمه شده بود در واقع عکس پسر کوچکتر او، آلفونسو فریمن می باشد. او همچنین در صحنه آوردن زندانیان جدید، نقش یکی از زندانی ها را بازی می کند.
- استفن کینگ حقوق اقتباس از روی داستانش را با قیمتی بسیار پایین به فرانک دارابونت فروخت که این به دوستی آن ها به زمانی که دارابونت داستان استفن کینگ با نام "A Woman in the Room" را به صورت یک فیلم کوتاه درآورد، برمی گردد. آن ها در واقع همدیگر را ملاقات نکرده بودند تا هنگامیکه دارابونت ساختن فیلم رستگاری در شاوشنگ را آغاز کرد.
- در مجله امپایر به عنوان بهترین فیلم تمام دوران انتخاب شده است.
- در پایان بندی فیلم به این جمله بر می خوریم "به یاد آلن گرین". او کارگزار و دوست صمیمی فرانک دارابونت بود. او درست در روزهای پایانی فیلم به علت بیماری ایدز درگذشت.
- در صحنه ایتدایی فیلم که اندی ششلول را در دست دارد، در نمایش کلوزآپ آن دست های فرانک دارابونت را مشاهده می کنیم. همینطور در کلوزآپ هایی که اندی روی دیوار سلول اسم خود را می نویسد. این صحنه ها در تدوین نهایی فیلم گنجانده شده بود. چون دارابونت اعتقاد داشت که فقط خودش می تواند آنچه که از یک کلوزآپ می خواهد را به نمایش درآورد.
- کاراکتر اندی دوفرین در اصل برای تام هنکس در نظر گرفته شده بود که او به خاطر فیلمبرداری فارست گامپ نتوانست در آن شرکت کند.
- کوین کاستنر بازی در کاراکتر اندی دوفرین را رد کرد. نقشی که بعدها به خاطرش تاسف بسیاری خورد.
- راب راینر برای گرفتن امتیاز فیلمنامه، به دارابونت 2.5 میلیون دلار پیشنهاد داد. دارابونت مدتی روی این پیشنهاد فکر کرد، اما در آخر به این نتیجه رسید که این بهترین فرصتی ست که می تواند یک کار بزرگ انجام دهد.راینر قصد داشت از هریسون فورد و تام کروز به ترتیب در نقش های رِد و اندی استفاده کند...
«اندی» (رابینز)، بانکدار محترم و پولدار ایالت نیوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ایالتی شوشنک محکوم می شود و اندکی بعد با «رد» (فریمن)، زندانی سیاه پوست، دوست می شود. پس از هجده سال، «اندی» ردی از قاتل اصلی پیدا می کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...