لیلا رحمان ستایش : با ساخت «لعنتی های بی آبرو» کوینتین تارانتینو بار دیگر به اوج رسید. این بهترین اثر وی پس از فیلم «داستان های عامیانه» pulp fiction است. او در این اثر...
14 آذر 1395
با ساخت «لعنتی های بی آبرو» کوینتین تارانتینو بار دیگر به اوج رسید. این بهترین اثر وی پس از فیلم «داستان های عامیانه» pulp fiction است. او در این اثر جدید تصویری بی باکانه و بی پروا از دوران جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیده است. در واقع این فیلم را باید معجونی از سبک های مختلف وسترن دانست که «تارانتینو» بامهارت آنها را در هم آمیخته است. سرتاسر فیلم از اول تا آخر به گونه ای طرح ریزی شده است تا تماشاگر چیزی را حدس نزد و پیوسته حوادث غیر قابل پیش بینی رخ دهد. این فیلم، تلاش کارگردان در جهت کامل کردن آثار قبلی و پیروی از سبک های پیشین وی در ساخت آثار این چنینی است.دانش و اطلاعات «تارانتینو» درباره حوادث و رویدادهای استفاده شده در فیلم چندان کامل و قابل توجه نیست.و فیلم سرشار از مرجع های مختلف است و زمان آن به سال 1978 می رسد اما این باعث نمی شود تا از سبک کاری «تارانتینو» دور مانده باشد. این فیلم یک اثر صددرصد تارانتینویی است که همه بروی این موضوع اتفاق نظر دارند.
داستان فیلم روایتگر دو جریان مختلف است که در پایان فیلم به یکدیگر می رسند. در فصل نخست ما با دختری به نام «شوسانا دریف » با بازی «ملانی لارنت» آشنا می شویم. یک یهودی فرانسوی که با خانواده اش در زیر زمین خانه یک لبنیات فروش پنهان شده است. خانه توسط یک افسر جذاب و در عین حال خشن اس اس به نام کلنل «هانس لاندا» کریستوف والتز، مورد بازرسی قرار می گیرد. افسری که اسم مستعار وی «شکارچی یهودیان » است.
این افسر از هوش و زکاوت بسیار بالایی همانند «شرلوک هولمز» برخوردار است! و به سرعت در می یابد که کشاورز افراد فراری رادر خانه اش پناه داده و با شلیک کردن به همان طبقه از خانه، همه آنها را به جز «سوشانا» قتل عام می کند. «سوشانا» به پاریس فرار می کند که در آنجا متصدی اداره یک سینما می شود. داستان دوم ماجراهای یک سرگروهبان به نام «الدور رین»، «براد پیت» و گروه خشن وی به نام «لعنتی ها» را دنبال می نماید. آنها با چتر نجات درخاک فرانسه فرود می آیند و تنها یک هدف دارند: کشتن نازی ها! آنها کسی را به اسارت نمی گیرند، بلکه آنها را کشته و جمجمه هایشان را نشان می دهند. این گروه به اندازه ای مشهور شده اند که حتی هیتلر نیز آنها را می شناسد. آنها مطلع می شوند که قرار است گروه زیادی از افسران عالی رتبه آلمانی در یک سالن سینما در پاریس گرد هم آیند و یک فیلم تبلیغاتی را ببینند. هدف منفجر کردن سالن سینما و کشتن هر تعداد افسر نازی آلمانی است. به منظور تسهیل در این کار «لعنتی ها» با یک عامل نفوذی دو جانبه که یک هنرپیشه آلمانی به نام «بریجیت ون هامرالسمارت» ـ دیانا کروگر ـ است، ارتباط برقرار می کنند. او به آنها کمک می کند تا به قصد و هدفشان بسیار نزدیک شوند. این سینما، همان جایی است که توسط «شوسانا» اداره می شود.
«تارانتینو» از حرف زدن زیاد، صحنه ای خشن و بی رحمانه بسیار لذت می برد همانند آثار قبلی اش، بسیار لذت می برد که این موضوع در جای جای این اثر نیز مشهود است. برخی از گفتگوهای به کار رفته در «لعنتی های بی آبرو» جدید و جذاب تر بوده و چندان تشابهی با دیالوگ های قبلی این کارگران ندارد. او حتی در ارایه تصویر تاثیرگذار از «شکارچی یهودیان» نیز موفق است و حرکات و رفتار وی را شبیه بازی موش و گربه ای یا حل معما نشان می دهد.
او کارگردانی قوی است که حتی در جمله بندی و ارایه کلمات به بازیگرانش نیز مهارت دارد. صحنه های به کار رفته در فیلم هر کدام به نوعی دلهره آور، خشن و خونین اند و به نظر می آید که کارگردان در اضافه کردن آنها به هر کدام از سکانس های فیلم لذت نیز برده است. او چنان با احساس تماشاگران بازی می کند که فضا را برای آنها غیر قابل تحمل می نماید. او ذهن مخاطب را بسیار درگیر می نماید و در نهایت با یک انفجار او را راحت می کند.
در هنگام دیدن «لعنتی های بی آبرو» من به یاد فیلم دیگری به نام «کتاب سیاه» اثر «پل ورهوون» و یا «والکری» اثری از «برایان سینگر» ا فتادم که هر دو یک ایده و مضمونی شبیه این اثر جدید «تارانتینو» داشتند. این فیلم، فیلمی درمورد نجات یا قربانی شدن نیست بلکه درباره چهره خونین و کثیف جنگ است.
آن فیلمی درباره قهرمان پروری است هر چند که لایه های بسیاری از موضوعات همچنان مبهم و ناگفته باقی می مانند. شاید از جهاتی «لعنتی های بی آبرو» کمدی نیز به حساب آید، چرا که برخی از سکانس ها سبب می شوند تا برای لحظه ای خنده از روی لبانتان دور نشود، اما این به معنای کمدی بودنم فیلم ناست.
مهمترین چهره و شاخص فیلم جدید «تارانتینو» حضور «براد پیت» است. از زمانی که او لب به حرف می گشاید و ماموریت را توضیح می دهد تا پایان فیلم، تماشاگر محو تک گویی های او می شود. «پیت» به راستی یک شخصیت جالب و دوست داشتنی است. او که از مزیت خوش چهره بودن نیز برخوردار است در این اثر بخش دیگر از قابلیت های بازیگری اش را نشان می دهد و شانس خود را برای بیشتر مطرح شدن افزایش می دهد. «پیت» در نقش «رین» به خوبی ظاهر شده و می تواند یکی از گزینه های جوایز اسکار امسال باشد.
بازیگر فرانسوی مکمل وی، «ملانی لارنت» نیز در بیشتر جلوه دار شدن نقش و بازی وی تاثیر دارد. وی چهره مناسب و بازی خوبی دارد و کارگردان نیز نقش او را به زیبایی نوشته است. چنین به تماشگر القا می کند که از فیلم «بیل را بکش» دوباره یک زن، شخصیت محوری و تاثیرگذار فیلمش قرار داده شده است. او همان نوع بازی را که در «کتاب سیاه» داشته را در «لعنتی های بی آبرو» نیز ایفا می کند. دیگر بازیگر زن «دایانا کروگر» نیز نقش مهمی و قابل توجهی دارد. اما نقش و بازی وی به اندازه «لارنت» خاطره انگیز و برجسته نیست.
«کریستوف والتز» نیز که برای ایفای نقش «لاندا» در این فلیم « جایزه کن» را به خود اختصاص داد، به زیبایی از عهده نقش محوله بر آمده است و نشان داد که شایسته عنوان «شکارچی یهودیان» است. او همانند شیری است که با دقت و مهارت طعمه خود را انتخاب با وی بازی کرده و سپس او را می خورد و از این کار لذت می برد. چهره، نوع شخصیت و صورت وی نیز کمک کرده اند تا او برای این نقش مناسب باشد. دیگر بازیگر تاثیرگذار «لعنتی های بی آبرو» «الی روث» است. او نسبت به نازی ها تنفر شدید داشته برایش اهمیتی ندارد که سر کدامشان را با چوب بیس بال از تن جدا کند!
آنچه برای او حایز اهمیت است، عمل کردن به دستور سردسته و کشتار نازی هاست. بازی های دیگر بازیگران از جمله «مایک میرز» (ژنرال انگلیسی) چندان مهم نمی باشند. اما این دلیل نمی شود که حضور آنها و بازی اشان کمرنگ جلوه کنند.
«لعنتی های بی آبرو» به زیبای و خارق العاده بودن «داستان های عامله پسند» pulp fiction نیست. اما «تارانتینو» تلاش و زحمت برای آن متحمل شده است.
او با این اثر تجربه و توانایی اش در نویسندگی و کارگردانی محک زده است. هر چند که هم برای نویسندگی فیلمنامه و هم در زمان کارگردانی از آثار سایر کارگردانان نیز بهره گرفته و تقلید کرده است. با وجود برخوردار بودن از صحنه های خشن، تهوع آور و وحشیانه، «لعنتی های بی آبرو» فیلم چندان ناراحت کننده ای نیست.
زمان آن 153 دقیقه است با این حال، جریانات داستان فیلم چنان آرام و یکدست می گذرد که تماشاگر متوجه گذر زمان نمی شود. این دقیقاً همان فیلمی است که من دوست داشتم پس از «داستان های عامیانه» ببینم. این اثر سرگرم کننده کابوس های آلمانی ها و کشتار نازی ها در زمان جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه را به خوبی نشان می دهد و در پایان مخاطب را گیج و مبهوت باقی می گذارد دقیقاً همین است!
داستان غیر واقعی این فیلم درباره ی یک گروه سرباز یهودی امریکایی است که در جریان جنگ جهانی دوم در فرانسه ی تحت اشغال نازی ها گروهی را تشکیل می دهند با نام "حرامزادگان" که برای ایجاد رعب و وحشت در بین سربازان نازی به قلع و قم و شکار بی رحمانه ی آن ها می پردازند...