پیتر بردشاو : جدیدترین انیمیشن «پیت داکتر»، «ظاهر و باطن(درون)»، نمیتواند با نوآوریهایش به اندازهی انیمیشنهای دههی قبلی پیکسار ما را به وجد آورد، زیرا انیمیشنهای قبلی پیکسار کیفیت ویژگیهای فنی همچون نورپردازی،...
29 آذر 1395
جدیدترین انیمیشن «پیت داکتر»، «ظاهر و باطن(درون)»، نمیتواند با نوآوریهایش به اندازهی انیمیشنهای دههی قبلی پیکسار ما را به وجد آورد، زیرا انیمیشنهای قبلی پیکسار کیفیت ویژگیهای فنی همچون نورپردازی، رنگها و جزئیات را به قدری بالا برده بود که هوش از سر تمام ما میبرد. این فیلم یکی از انیمیشنهای دلنشینی است که از استانداردهای انیمیشنهای کمدی این سالها بهره برده است، یک تغییر و تحول بحرانی در داستان فیلم به وقوع میپیوندد، هر چند که نسبت به قضایا همان زاویهی دید دیگر آثار دیزنی را دارد. این فیلم نه به اندازهی «بالا» میتواند احساسات مخاطبان را برانگیخته کند، نه آن ظرافت و ریزهکاریهای موجود در «کارخانهی هیولاها» و «داستان اسباببازی» را دارد، البته فیلم از جهات مختلفی به «داستان اسباب بازی» شباهت دارد. البته این شباهتها به منزلهی بد بودن این فیلم نیست، بلکه فیلم به درستی از «داستان اسباب بازی» الگوبرداری کرده و به طور کلی به طور فوقالعادهای سرگرم کننده است و مخاطبان را کاملاً راضی میکند. هنوز هم امضای «جان لستر» کبیر که تهیهکنندگی این اثر را هم بر عهده دارد و من هم به شخصه به شدت به او علاقه دارم بر این فیلم دیده میشود.
همچون فیلمهای پیشین استدیو، «ظاهر و باطن» هم در مورد تخیلات پنهان آدم بزرگهایی است که تبدیل به چیزی همچون فرشتگان محافظ برای کودکان میشوند. "رایلی" (با صداپیشگی «کیتلین دایاس») یک دختر بچهی یازده ساله است که به خاطر تغییر محل سکونتشان از مینهسوتا به سانفرانسیسکو با دوستانش خداحافظی کند، برای اینکه پدرش میخواهد کسب و کار جدیدی راه بیندازد. اما این نقل مکان برای او خوب پیش نمیرود و او دچار مشکلات روحی میشود و والدینش از این امر خوشحال نیستند، اما ما خوشحال میشویم، زیرا ما به داخل زهن او وارد میشویم و تخیلات و افکار او را میبینیم، چیزی همچون ایدهای که در فیلم «وودی اَلِن» یعنی «تمام آن چیزی که همواره میخواستید در مورد آمیزش بدانید». احساسات رایلی، همچون هر انسان دیگری از پنج بخش مختلف تشکیل شده است: "شادی" (با صداگذاری «ایمی پولر») که همواره سرحال است، "ترس" («بیل هیدر») که همواره چندشآور است، "خشم" («لوئیس بلک») که بسیار درنده است، "تنفر" («میندی کالینگ») که سختگیر است و "دلتنگی" («فیلیس اسمیت») که نگونبختتر از بقیه است.
آنها مسئول درست کردن خاطرات کوتاهمدت به شکل توپ هستند و سپس آنها را تا پایان روز، در یک انبار نگه میدارند، بعد از آن وقتی که رایلی به خواب رفت، به یک انبار دیگر منتقل میشوند و آنجا به خاطرات بلند مدت تبدیل میشوند. این مخزن خاطرات توپی در یک منطقهی بزرگ و بیگانه قرار دارد، جایی که جزیرههایی مربوط به دیگر حسهای رایلی نیز همچون راستگویی، عشق به خانواده و ... در آن قرار دارد. این اتفاقات همگی به شکلی بی نقص رخ میدهند، تا زمانی که رایلی ناراحت شود: در آن زمان "خوشحالی" و "ناراحتی" به گونهای از مرکز فرماندهی مغز او بیرون میشوند و اجازهی ورود به آن را پیدا نمیکنند، و رایلی در یک موقعیت نابهنجار و نامناسب قرار میگیرد. جزیرههای احساسی او در حال تخریب است و کارگردان به ما نشان میدهد که این مشکل ترکیبی از تخریب "جزیرهی سه مایلی" و یک تغییر روانی نابهنجار است.
مثل تمام انیمیشنها، با این میزان از نمادپردازی، امکان گیج شدن مخاطب وجود دارد. وقتی که این حسها خود برای یک انسان هستند، دیگر چه معنی دارد که برای دراماتیزه کردن فیلم "خشم" خوشاخلاق شود، "خوشحالی" ناراحت شود یا "ناراحتی" خوشحال شود؟ خب، البته، شما فقط میبایست با آنها کنار بیایید، البته تمامی اینها برای این است که مخاطب به این نتیجه برسد که "ناراحتی" واقعاً مهم است، چرا که اگر همیشه "خوشحالی" باشد کنترل کردن خودمان سخت میشود. البته وقتی که انقدر از "ناراحتی" تقدیر به عمل بیاید و رکن اساسی فیلم او باشد، دیگر جایی برای شادی باقی نمیماند. این فیلم شما را سرحال میآورد و برای تماشا گزینهی مناسبی است، و از نظر بصری هم پیشرفتها و ابداعات خوبی نیز در آن دیده میشود. فیلم زیاد به سمت لودگی نمیرود: «پشت و رو» نمیخواهد خودش را بیشتر از آنچه که هست نشان دهد، درست همانجایی که انتظار داریم تمام میشود و در تیتراژ پایانیاش هم شاهد صحنههای جنونآمیزی هستیم، مثلاً داکتر برایمان تعداد زیادی جوک آماده کرده که قاعدتاً باید در طول یک ساعت و نیم فیلم گفته میشد، اما همگی در تیتراژ پایانی گفته میشود. این انیمیشن پیشرفت شگرفی نسبت به آثار قبلی پیکسار ندارد، اما فریبنده، هوشمندانه و سرگرمکننده است.
رایلی دختر 11 ساله و شادی است که به همراه پدر و مادرش به شهر سان فرانسیسکو نقل مکان کند. رایلی در این شهر جدید باید دوستان جدید پیدا کرده و وضعیت خودش را با این محیط تطبیق دهد. 5 احساس مهم ذهن او شامل "خوشی"، "ناراحتی"، "خشم"، "ترس" و "انزجار" قادر نیستند در موقعیت جدیدی که رایلی در آن قرار گرفته مدیریت همیشگی شان را بر ذهن او داشته باشند و دائما در حال کشمکش هستند،