به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
خدا بیامرزد بزرگواری که حاتمیکیا را فرزند زمانه خواند. آژانس شیشهای، نه تنها فیلم زمان خودش، بلکه یک دهه رو به جلو بود. فیلم «تراز» انقلاب اسلامی و اثری هشدار دهنده به سکانداران و تازه به صندلی رسیده ها که فراموش نکنند از کجا به اینجا رسیدند و برای چه رسالتی آمدند. سال هاست که فیلمی به جامعیت «اژانس» بر پرده ها نقش نبسته است. اثری الگو در زمینه سینمای قصهگوی قهرمان پرداز و جذاب. مدل درستی از هم پوشانی فرم و محتوا. سال ها گذشت و فیلمی که در زمزه آثار گفتمان انقلاب اسلامی بتواند نظر همه (از خاص و عام) را جلب کند رنگ پرده ندید تا حالا که باز هم خود حاتمیکیا دست بکار شد. فیلم «چ» بود؛ همان چیزی که باید می بود! اثری درخشان در گونهی تاریخی – اکشن که از نیازهای روز هم غافل نبود ولی «بادیگارد» اصل جنسی است که این روزهای جامعه ی ایران، نیازمند آن است.
بادیگارد در شرایط و دوره ای ببار نشسته و عرضه می شود که بیش از پیش نسل متاخر جامعه در بحث محتوا، پرسش هایی بحق دارد. قهرمان فیلم از دل «آژانس» ی بیرون آمده که دیروز پاسخگوی عده ای بود و امروز در شمایل حیدر به میدان آمده تا یک بار دیگر نشان دهد که با «بودن» ش و «ایثار» ش انقلاب تکان نخواهد خورد. همه ی زیبایی شناسی فیلم از همین ناحیه بروز می کند.
حیدر، کاظم نیست ولی رسالتش را بر دوش دارد. حیدر، پخته تر شده است. گیریم که کاظم اکتیوتر بود، کاریزماتیک اش می چربید (که به نظر به بازی پرستویی بر می گردد؛ در آژانس پذیرفتنی تر و باورپذیرتر بود). سینمای هدفمند و دغدغه دار یعنی همین. به عبارت درست تر سینمای استراتژیک، بادیگارد است. نفی مشاغل مزدورانه. شغل بادیگاردی متداول جهان، تردید ندارد. شک و دو دلی در کار نیست، مگر جایی که به حقوق و امور «دنیا» یی برگردد، اما اینجا بحث حفاظت از پدیده ای مطرح است که دنیای همان بادیگاردها و اربابانشان را به هم ریخته است، برای همین است که قهرمان را تحقیر می کنند، زیرفشار قرار می دهند، اسلحه اش را می گیرند، اخراجش می کنند و ... ولی «او» علی رغم تمام زخم های روحی و جسمی، در لحظه ی وقوع آسیب، (به نتیجه ی آمال و آرمانهایش)، جانش را در طبق اخلاص می گذارد. برای قهرمان بادیگارد فرقی نمی کند که در چه مقام و موقعیتی باشد. پست داشته باشد یا بیکار باشد. وزیر باشد یا وکیل و حتی اگر کارگر دم و دستگاه هسته ای یا دانشگاه و غیره باشد، همین که در خذمت انقلاب باشد، مغرور و سربلند است. فیلم ارزش گذاری بر ذخایر انقلاب است در عین اینکه به رویش هایش بی توجه نیست. شاگردان حیدر (خصوصا دامادش) امیدهای آینده ای هستند که حیدر نویدش می دهد. در اساس بادیگارد فیلم امید و آرمان و روشنی است. فیلم هشدار است: «چشم هاتونو باز کنید، می ترسم از آن روزی که کشتی سوراخ شود».
حاتمیکیا در فیلم بادیگارد ثابت می کند نسبت به خیلی از هم نسلانش که مرتب از روی دست خودشان و دیگران می نویسند و می سازند، او خود را کامل می کند. بادیگارد، از فیلم «چ» اجرایی سینمایی تر دارد. فیلم روز است. پوشش دهنده و پرکننده دو خلا در سینمای امروز است. اول، سینمای «قهرمان» است. دوم، فیلم «پرده» است. هر دو رویکرد، درصورت تداوم و انبوه شدن ، سینمای ایران را از ورشکستگی نجات خواهد داد. در محتوایش که بحثی نیست: فیلمی فکر شده و تحلیلی است. موضوع و مضمونش، دقیقا ناشر «درد» و «رسالت» بچه های گمنام و حافظان انقلاب و نظام است. سخن و نماینده رشید مردانی است که در برابر پرسش های تلخ نسل های سوم و چهارم، نه تنها اخم به ابرو نمی آورند بلکه در عمل (و نه حرف) پهلوانانه جانشان را هدیه آرمانشان می کنند. اما بادیگارد، در فرم هم کم نمی آورد. به پیروی از سینمای قصه گو، خوب طراحی و پیاده شده است. فراز و فرودش به اندازه است. نقاط عطفش در جایی که باید باشد به کار رفته اند. اکشن است. به موقع چرت تماشاگر را می پراند (برای نمونه، شلیک گلوله در ماشین همه را غافلگیر می کند). فضاسازی های باورپذیری دارد. فصل های سیستان و اطراف دریاچه هامون نگهدارنده هستند همچنانکه از کار در آوردن اتفاقات تونل بی نقص است. چقدر در این فصول میزانس و دکوپاژ صحیحی اجرا شده است. اساسا تونل شاه فصل های بادیگارد است. نفس را در سینه حبس می کند. اشک را از چشم ها جاری می کند. دراینجا وجوه «قهرمان» ی فیلم به غایت می رسد، به اندازه و کیفیتی که تماشاگر با تمام وجود می خواهد به جای «حاج حیدر» باشد و جانش را فدای «میثم» کند. پروسه ی رسیدن به فصل تونل چنان دراماتیک است که «میثم» در مقام سیبل امروزین دشمن، فدایی می خواهد. میثم، وطن شده است، برای همین مخاطب فیلم دلش برای حیدر نمی سوزد بلکه ذوب در وجود او می شود.
البته، کم وکسری هایی دارد. منطق روابط و اتفاق هایش به سستی شکل می گیرد. بعضی «اتفاق» ها، تصادفی روی می دهند. خصوصا برای پرداخت شخصیت های پایین تر از حیدر، هزینه لازم صورت نگرفته است. مثلا میثم (بابک حمیدیان) ناقص است و با وجود بازی گیرای او، بازهم کامل نمی شود. «راضیه» برمبنای اصول و براساس سبک زندگی ایرانی – اسلامی طراحی شده ولی به اندازه «فاطمه» ی آژانس شیشه ای (با اینکه حضور فیزیکی بیشتری دارد) تاثیرگذار نیست. شخصیت منفی قدرتمندی مقابل قهرمان عرض اندام نمیکند. وظیفه بدمن» ی تقسیم شده است، برای همین کشمکش های حیدر متناقض است، گاهی درونی میشود و بعضا بیرون میریزد. برخی صحنهها کارکردی دراماتیک ندارد، مثلا نمایش حیدر در شمایلی مسیح گونه، (به رغم افزایش بار ملودرام و عاطفی قصه)، تصنعی می نماید و به نیشخند میرسد.
درباره ی فرم و اجزای ساختاری بادیگارد (از منظری تخصصی) می طلبد که به تفصیل بحث شود.