امیر پوریا : خیلی از بحث ها و روش های سینمایی هست كه می شود بهترین نمونه اش را در فیلم های آلفرد هیچكاك پیدا كرد. یكی از معروف ترین هایش، پیاده كردن...
15 آذر 1395
خیلی از بحث ها و روش های سینمایی هست كه می شود بهترین نمونه اش را در فیلم های آلفرد هیچكاك پیدا كرد. یكی از معروف ترین هایش، پیاده كردن كل مسیر داستانی یك فیلم براساس دروغی بزرگ است. حتماً فیلم های زیادی را دیده اید یا دست كم می شناسید كه در پیچ پایانی شان، ناگهان همه داستان و اتفاقات اصلی و بعضی از آدم ها، مثل یك فریب كامل به نظر می رسد و حس می كنید كه در برخورد با هر چه در فیلم دیده اید و دریافته اید، اشتباه كرده اید و همه چیز برخلاف تصوراتتان بوده. نمونه های مختلف این روش كه پایان قصه، بقیه قصه را نفی می كند یادتان آمد؟ «نیش» معروف جورج روی هیل كه البته شیطنت های پل نیومن و رابرت ردفورد در آن به اندازه پایان اینچنینی اش شهرت دارد، «مظنونین همیشگی» كه فیلمنامه اش با همین غافلگیری پایانی اسكار گرفت، «حس ششم» كه آخرش معلوم می شد شخصیت اصلی اش (بروس ویلیس) هم روح بوده و «دیگران» كه تغییر مسیر نهایی آن درست مثل «حس ششم» بود فقط چند نمونه از دوره های مختلف سینمایی هستند.
آلفرد هیچكاك كه از به كارگیری فلاش بك دروغ در «سایه یك شك» تا درست از آب درآمدن پیشگویی الكی زن در آخرین لحظه های آخرین فیلمش «توطئه خانوادگی» همیشه دغدغه این نوع فریب های اساسی در مسیر داستانی فیلم هایش را داشت، اغلب اوقات آنقدر در این فریب ها خونسرد و بدون ذوق زدگی عمل می كرد كه اصلاً لازم نمی دید در پیچ پایانی فیلم و روایت قرارشان دهد. از همان اوایل و گاهی درست بعد از گره افكنی اصلی، قضیه را لو می داد، گره را باز می كرد؛ ولی باز موفق می شد تماشاگر را تا آخر فیلم بنشاند و نگران و مضطرب نگه دارد. مثلاً در «سرگیجه» درست بعد از آنكه زن ظاهراً مرده (مادلین) در هیئت زنی دیگر (جودی) ظاهر می شود، خودش یكهو رو به دوربین می ایستد و خاطره كشتن مادلین اصلی را مرور می كند و از این طریق هیچكاك گره مهمی را كه باید تا آخر نگه دارد و با فریب تماشاگر، حسابی غافلگیرش كند به شكل عجیبی از همین جا باز می كند. انگار اصلاً می خواهد روش های غافلگیركننده و معمایی را دست بیندازد و با دست باز بازی كند. ولی اوج این روش معكوس را هیچكاك در «شمال از شمال غربی» به كار برده و آنقدر هوش و جسارت به خرج داده كه فیلم با وجود تكیه به یك دروغ خیلی بزرگ به عنوان كلید اصلی داستان هیچ وقت تعلیق تكان دهنده و خفه كننده اش را از دست نمی دهد. فكرش را بكنید، چطور می شود داستانی در این حد شوخی مانند را محور فیلمی پرماجرا و پر از تعقیب و گریز قرار داد: یك سازمان جاسوسی در نامه ها و اسنادش از یك اسم خیالی و قلابی استفاده می كند تا سازمان مقابل را فریب بدهد. اما آن یكی سازمان، آدمی را پیدا می كند كه مشخصاتش با مشخصات ذكر شده در آن اوراق قلابی یكی است و در تمام طول این فیلم این آدم بدبخت مفلوك بی خبر از همه جا را تعقیب می كند، تا آستانه مرگ پیش می برد، قتل یك آدم سیاسی را گردنش می اندازد و... البته ناخواسته باعث عاشق شدنش می شود!
این از آن جوك های آبسورد عجیب و غریب است كه واقعاً هنوز نمی شود باور كرد كه ارنست لمن فیلمنامه نویس و هیچكاك فیلمساز، فیلمی با این حجم حوادث و جزئیات را براساس همین خط داستانی كاملاً فریب آمیز چیده اند. دفعه ی بعد که «شمال از شمال غربی» را دیدید،به این جنبه اش توجه كنید تا دستتان بیاید كه چرا هنوز هیچكاك را استاد انجام كارهای نشدنی در تكنیك های روایتی سینما می دانند.
«راجر تورنهیل» (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است...