: «پایانی بهتر از این نباید نصیب والاس می شد. بیرق قهرمان ها در طول تاریخ همیشه باید آغشته به خون باشد. خون نماد پیروزی است گاهی. من از انتها شروع...
19 آذر 1395
«پایانی بهتر از این نباید نصیب والاس می شد. بیرق قهرمان ها در طول تاریخ همیشه باید آغشته به خون باشد. خون نماد پیروزی است گاهی. من از انتها شروع کردم چون این انتها حرف ها داشت برای گفتن و البته نفهمیدن! با فضای ساختار گونه پایان موافقم اما با جهان بینی اش نه!
گیبسون فرد شریفی است. در نگاه تاریخی خود به سراغ انسان های با شرافتی هم رفته. والاس سلحشور کاریزمای جذابی دارد. در فیلم نامه چیز زیادی در مودر اخلاق و رفتارش نمی بینیم، تنها روند داستان است که به ما کمک می کند در شناخت شخصیت او. مرگِ پدر نهایتا در هر داستانی از این دست، یعنی میراث بردن پسر از هرآنچه که هست. پدر ویلیام در یک توطئه کثیف با تعدادی از هم رزمانش توسط روح خبیثی به اسم شاه ادوارد کشته می شود و ویلیام آغشته به نفرت و ترس و البته غوطه در دنیای کودکی وارث داشته های پدر می شود. گیبسون فضای فکری جبر گونه ایی دارد، در دیگر آثارش نیز هویدا است. این همه خشونت شاید با چهارچوب تفکر امروز نخواند اما فیلم اصلا با آدم امروز کاری ندارد.
داستان رویه ایی سیاه و سفید است. آدم های خاکستری در آن کم اند. دقت که می کنم بخش عمده ایی از شخصیت خود والاس هم سیاه و سفید است..
فیلم برداری کارهای تاریخی صبر و بردباری و سلیقه بسیار می خواهد. جان تول کلاس درسی دایر کرده در این فیلم. در کارنامه وی فیلم های قابل توجهی به چشم می خورد(آخرین سامورایی، آسمان وانیلی، داستان های پاییز)، اما شجاع دل چیز دیگری است. قاب بندی ها باید طوری باشند که تماشاچی فضای فیلم را کاملا دریابد. مرور زمان مهم است. اللخصوص در شکل گیری یک حماسه، فیلم بردار باید پیشروی فضا و موقعیت داستان را مد نظر قرار دهد. اگر دقت کنیم می بینم در جنگ های والاس به دلیل چهره و منش آزادی خواهانه ایی که فیلم از وی به ما ارائه می کند، قاب ها و زاویه دوربین طوری تعبیه شده اند که تابش آفتاب را بیشتر در چهره او و همرزمانش مشاهده می کنیم. زبان تصویر رکن اول سینما است و تول در بیان آن هیچ لکنتی نداشته است.»
دیالوگ برتر:
«ویلیام والاس: من ویلیام والاس هستم. و مردمانی از کشورم را میبینم که در مقابل استبداد صفآرایی کردهاند. شما آمدهاید تا آزاد باشید… گرچه الان هم آزاد هستید اما با این آزادی چه خواهید کرد؟ حاضرید بجنگید؟
سرباز: جنگ؟ در برابر اینها؟ نه! ما فرار میکنیم و زنده میمانیم.
والاس: بله. اگر بجنگید ممکن است کشته شوید. اگر فرار کنید زنده میمانید… برای مدتی کوتاهی و چند سال بعد از امروز، در رختخوابتان میمیرید. حاضرید تمام روزهایی که میگذرانید، از امروز تا هروقت که بمیرید را بدهید تا یکبار، فقط یکبار، بتوانید به اینجا برگردید و به دشمنانتان بگویید که ممکن است بتوانند جانمان را بگیرند اما هیچوقت نمیتوانند… آزادیمان را بگیرند.»
اواخر قرن سیزدهم. «ادوارد اول» (مک گوهان)، شاه انگلستان نسبت به سرزمین اسکاتلند ادعای مالکیت دارد. «ویلیام والاس» (گیبسن) که نسبت به زادگاهش تعصب نشان می دهد، پس از این که سربازان انگلیسی همسر تازه عروسش را به قتل می رسانند، برای خون خواهی و نیز آزادی اسکاتلند به مبارزه برمی خیزد...