حجت مزارعی : این مطلب دارای مطالبی که داستان را اسپویل میکند.
از بعضی لحاظ، کاملاً بجاست که آخرین قسمت فصل اول سریال گاتام با فیش مونی در حال عزیمت با قایقی از...
15 آذر 1395
این مطلب دارای مطالبی که داستان را اسپویل میکند.
از بعضی لحاظ، کاملاً بجاست که آخرین قسمت فصل اول سریال گاتام با فیش مونی در حال عزیمت با قایقی از میان مه به گاتام، بهمنظور محسوسکردن حضور خود در جنگ در حالِ پیشرفت میان مارونی، فالکون، پنگوئن و همۀ طرفداران و کارگران دولت که این افراد در اختیار دارند، آغاز میشود. بازگشت فیش و پیرنگ فصل اول داستان نشاندهندۀ همۀ خوب و بد این نمایش است. در وهله اول این زن یکی از محکمترین شخصیتهای این داستان است و جادا پینکت اسمیت از معدود بازیگرانی است که بهنظر میرسد نمایشی را در آن ایفای نقش میکند، درک کرده باشند، یعنی اجرای او را که در عین اغراقآمیزبودن بر پایۀ انگیزش شخصیت استوار است.
ثانیاً، غیبت او از روایت داستان برای مدتی نسبتاً طولانی، همچنانکه تلاش وی در جزیرهای بهعلت خصومتی نامعقول با دالمیکر از بین میرود، به نحو کامل نشاندهندۀ فقدان انسجام روایی سریال گاتام است. اولین فصل این سریال مجموعهای بینظم از پروندههای قتل و اشارات غیرصریح به ریشه بتمن بوده است و با وجود اینکه قسمت پایانی با عنوان «همۀ خانوادههای خوشبخت مثل هم هستند» پایانی یکپارچه و استوار است که موفق میشود چندین فرجام سست متعلق به این فصل را رفع و رجوع کند و در عین حال برای سریال راهی به جلو نشان دهد، آن شیوۀ نگرش بینظم به روایت و ثبات آهنگین همچنان به نحو آزاردهندهای حاضر است.
به احتمال زیاد «همۀ خانوادههای خوشبخت مثل هم هستند» در مجموع موفق است به این دلیل که یک فرجام است. مشکلات زیاد گاتام به دلیل این است که احساس میشود این سریال، به علت ساختار قالب آن در قسمتهای اول که وابسته به اوضاع و شرایط هر هفته بود و نیز به علت گرایش فیلم به بازی کردن با تعداد زیادی شخصیت و پیرنگ، تا حد زیادی بدون نتیجۀ نهایی است. در سراسر فصل اول، سریال گاتام غالباً قابل بسط بود ولی نه به شیوۀ سریال خوب بازی تاج و تخت بلکه به نحوی که احساس میکردیم فیلم بیشکل و بیجهت است. به غیبت فیش مونی [از سریال] برای [حضورش در] جزیرۀ متعلق به دالمیکر نگاه کنید تا دلیل کافی بیابید بر این مدعا که خط داستانی در خدمت هیچ هدف واقعی نیست. سرشت تمامکنندۀ فرجام به این معناست که بدترین جهتگیریهای گاتام (برای مثال امتداد بینظم خطوط داستانی و عناصر روایی) در تلاش برای به اتمام رساندن داستان مافیایی فصل به تعویق افتاده است. کشمکش نهایی بر سر قدرت مافیایی در گاتام، همزمان با تلاش گوردون برای برگرداندن فالکون به قدرت به دلیل اعتماد گوردون به فالکون برای انجام دادن آنچه برای شهر بهترین است، یا در شیوۀ بیان زمخت گاتام که: «بهترین انتخاب بد» بسیار شبیه سریالهایی است که دکمۀ reset را فشار میدهند. فیش مونی موضع خود را با شلیک کردن به صورت مارونی مشخص میکند پس از اینکه مارونی برخی تمایلات منینیستی [واژهای که برای مسخره کردن فمینیسم درست شده است] خود را نشان میدهد ولی از آنجا که اسمیت در طول فصل دوم به سریال برنخواهد گشت، مونی عجولانه به دست پنگوئن کشته میشود، مردی که پس از آنکه فالکون معلوم میکند که میخواهد از بازی بیرون برود خود را پادشاه جدید گاتام اعلام میکند. البته به رغم همۀ آتشبازی و تخریب در این قسمت سریال، تاجگذاری پنگوئن بهعنوان نو ارباب تبهکار کمی بیش از حد مرتب و منظم است. اینکه سریال فالکون را وادار میکند که فقط به سرعت از جای خود برخیزد و بازنشسته شود انگار راه آسانی باشد برای اینکه پنگوئن را به قدرت برسانند و همزمان گوردون هم جدیدترین ناجی بشود. اما برای نمایشی با سابقۀ قصهگویی درهم و برهم، این نوع ایجاز روایی بجاست. خط داستانی مافیایی یکی از معدود قسمتهای جالب فصل اول است و زیبنده است که این داستان فرجام را تثبیت میکند و نشان میدهد که اگر این سریال صبور باشد و به جزئیاتی مثل انگیزش شخصیت و روابط توجه نشان دهد، میتواند داستانی منسجم بگوید.
اما وقتی کشمکش نهایی قدرت میان مونی، پنگوئن، مارونی، و فالکون روی پرده نباشد، «همۀ خانوادههای خوشبخت مثل هم هستند» تقریباً بیش از اندازه ملالآور و دلسردکننده است. ناتوانی نمایش در اینکه با شخصیتهای زن مثل انسان برخورد کند با این تصمیم باربارا ادامه پیدا میکند که اگر بنا باشد او با درمان آسیب روانی خود موافقت کند، کار درمان باید با دکتر لزلی تامپکینز باشد. انگار که آن یک ذره تنش دراماتیک، بهاندازۀ کافی تصنعی نیست که باربارا پیش از آنکه به قتل والدینش اعتراف کند و پس از آن با چاقو به دنبال تامپکینز بیفتد، عقل خود را کاملاً از دست میدهد و تلاش میکند دکتر تامپکینز را وادار نماید که دربارۀ رابطۀ او با جیم صحبت کند. طبق معمول در سریال گاتام این زنان شخصیتهایی با انگیزهها و داستانهایی که متعلق به خودشان باشد نیستند بلکه اشیائی هستند که هدف از آنها پیچیده کردن زندگی جیم گوردون است. این دو نفر، قبل از دعوا، در تمام قسمت سریال دربارۀ جیم صحبت میکنند و جیم در آخرین لحظه وارد میشود تا دکتر تامپکینز را آرام کند و همینجاست که این قسمت تمام میشود. هیچ نتیجهگیری یا حتی حسی راجع به این سئوال وجود ندارد که آیا باربارا همیشه یک سویۀ سادیستی داشته است یا اینکه بودنش با اوگر برای او منشأ آسیب روانی بوده است. گمان میکنم آن نوع تحلیل عمیقتر ضرورتی نداشته باشد اگر شخصیتهای زن برای این وجود داشته باشند که یکپارچگی و پیچیدگی پروتاگونیست مرد را تقویت کنند.
همچنانکه احساس میشود صحنههای باربارا و تامپکینز بیربط و نابجا است، صحنههای مربوط به نیگما و نیز صحنههای معدود مربوط به آلفرد و بروس نشاندهندۀ فاحشترین مشکلات این نمایش است. صحنههای مربوط به این سه شخصیت سریال از آن صحنههای تماشاگرپسند کلیشهای است که سریال در فصل اول خود بسیار به آن متکی است. نیگما صحنهای پیدا میکند که در آن وی بعد از اینکه خانم کرینگل متوجه «سرنخ» موجود در یادداشت او در قسمت قبلی سریال میشود، درست در مقابل چشمان ما به طور اساسی تبدیل به شخصیتی منفی میشود. او شروع به صحبت کردن با خودش میکند در حالیکه راجع به نیاتش در قبال خانم کرینگل دچار تضاد شده است. دوربین کات میکند و همراه با صدای نیگما روی تصویر، به طرز آزاردهندهای حرکت میکند. این حرکت نشاندهندۀ پایانی بر نیگمایی که میشناسیم و آغازی به آمدن ریدلر است، ولی همانند بیشتر کار با شخصیتهای رسمی سریال گاتام، چیز خاصی پشت این انتقال نهفته نیست. همین مطلب دربارۀ جستوجوی دیوانهوار بروس برای یافتن «راز» پدرش صدق میکند. او به آلفرد میگوید: «وقتی آن را ببینم میشناسمش». ساعاتی بعد، سرنخی از لوشس فاکس به یاد میآورد و یک کنترل از راه دور با یک دکمه پیدا میکند. دکمه را فشار میدهد و موسیقی کلاسیک شروع به نواختهشدن میکند و شومینۀ دفتر آقای وین به درون دیوار میرود تا مراحلی را آشکار کند که به بتکِیو (غار بتمن) ختم میشود. قطعاً این ساختاری جذاب برای فصل بعدی است اما باز هم احساس میشود که بیشتر شبیه صحنهای تماشاگرپسند است تا ضرورتی از منظر روایت داستان، خصوصاً با درنظرگرفتن اینکه از این پردهبرداشتن بهعنوان موقعیتی برای یک کلیفهنگر استفاده میشود.
فصل اول گاتام ملغمهای از ایدههای ناقص یا صرفاً مزخرف بوده است اما بخش معتنابهی از فرجام ثابت میکند که نمایش وقتی همچنان به آن توجه شود قطعاً چیزی برای عرضهکردن دارد. منازعۀ مافیایی قدرت درطول قسمتهای زیادی از سریال کش داده شده است اما فرجام به ایجازی روایی میبالد که نویدبخش حرکت رو به جلوی سریال است. این امید هست که پس از یک شروع فرخنده، سریال گاتام جای پای اندکی در نیمۀ آخر این فصل یافته است. پس شاید حق با پنگوئن است که:
امید؟ امید مال بازندههاست.
شناسه نقد :6309172
منبع: فانتزی کمیک
هنوز کسی برای این مطلب نظری نگذاشته است. اولین نفری باشید که نظر میدهید
داستان سریال از اولین روزهایی که کارآگاه گوردن به اداره ی پلیس شهر گاتهام میپوندد شروع می شود و افسر ارشد کلانتری گاتهام یعنی "سارا ایسن" طی اتفاقاتی کارآگاه "جیمز گوردن" و "هروی بولاک" را استخدام میکند و این سه تن قرار است بر روی اسرار آمیز ترین پرونده ی حل نشده ی شهر گاتهام یعنی پرونده ی قتل "توماس و مارتا وین" (پدر و مادر بتمن) تحقیقاتشان را آغاز کنند...