شاپور عظیمی : فيلمنامه هاي آثار کلاسيک سينما، همواره وهمواره به اين پند ديرين ارسطويي وفادار بوده اند که کشمکش از درون تضاد بيرون مي آيد. سينمايي روايي کلاسيک به گفته ديويدبردول وکريستين...
14 آذر 1395
فيلمنامه هاي آثار کلاسيک سينما، همواره وهمواره به اين پند ديرين ارسطويي وفادار بوده اند که کشمکش از درون تضاد بيرون مي آيد. سينمايي روايي کلاسيک به گفته ديويدبردول وکريستين تامسن در کتابي که درباره اين نوع سينما نوشته اند، سينمايي است که بيش از حد واضح وهمه چيز در خدمت روايت است وهيچ نشانه اي از ابهام را در آن نمي توان يافت. روايت در سينماي کلاسيک اساسا بر اين سه گانه استواراست: نظم/آشفتگي/نظم دوباره. در اين نوع آثار روايت به گونه اي است که نظم ظاهري به سمت رويدادي حرکت مي کند که باعث در هم ريختگي آن مي شود. کشمکش وتضادي که به اين شکل ايجاد مي شود، در واقع هسته اصلي روايت را شکل مي دهد. فيلمنامه تعطيلات رمي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. در نخستين سکانس فيلمنامه که مهمانان يکي پس از ديگري به شاهزاده «آن» معرفي مي شوند، ناگهان لنگه کفش او از پايش در مي آيد.مي توان ديد که اين حرکت ابتدايي نشانه اي است از آشفتگي بعدي که زندگي اين شاهزاده جوان را زيرو رو مي کند. سکانس بعدي فيلمنامه، روايتي است از پايه هاي آغازين رويدادي که نظم موجود را بر هم مي زند؛ «آن» از وضعيت فعلي اش رضايت ندارد. دلزدگي او از وضع موجود: او در پاسخ کنتس که به او مي گويد شير وبيسکويت به او کمک مي کند که راحت بخوابد. مي گويد از اين خواب هايي که «نتونستم چشممو يه ذره هم بذارم» خسته شدم. اين کليد آغازين روايت کلاسيک فيلمنامه است. شخصيت اصلي از اين «نظم»ظاهري به هيچ وجه دل خوشي ندارد. برنامه هاي از پيس چيده شده، علاقه او را جلب نمي کند. او در دنياي ديگري سير مي کند. او نخستين حرکتش براي رهايي از اين ملال وروزمرگي را انجام مي دهد. لباس هايي ساده بر تن مي کند وپنهاني سوار بر کاميوني که از سفارت بيرون مي رود، پاي به جهان خارج مي گذارد. اولين مواجهه شاهزاده خانم با جهان بيرون، ديدار او با جو است.
اکنون درون تضاد اصلي فيلمنامه يعني مواجهه «آن» با مردم کوچه وخيابان که جو مظهري از اين آدم هاست، تضاد هاي کوچک تري شکل مي گيرند. بحثي که «آن» وجو در مورد شعر مي کنند واين که يکيشان اعتقاد دارد اين شعر از شلي است وديگري مي گويد اثر کيتس است؛ تضاد هاي کوچک ديگري را درون تضاد وکشمکش اصلي فيلمنامه ايجاد مي کند.اين تضاد هاي کوچک که به شخصيت پردازي آدم هاي فيلمنامه ياري مي رساند، در واقع کارکرد ديگري هم دارد که اشاره اي تلويحي به تفاوت هايي است که در نگرش آدم ها به زندگي دارد. همچون نمايش پيگماليون اثر جورج برناردشاو و فيلم بانوي زيباي من اينجا نيز تضاد دوگانه اي که ميان شخصيت ها وجود دارد، روايت را به پيش مي راند. در واقع شايد بتوان گفت که تعطيلات رمي مي تواند نسخه اي پشت و رو شده از بانوي زيباي من ناميده شود.
فيلمنامه بي آن که هيچ فرصتي را بسوزاند، در پي اين است که موقعيت نمايشي را هر چه بيشتر محکم کند. پيشخدمت اعلام مي کند که هيچ اثري از شاهزاده نيست. سفير هم اعلام مي کندکه اين مسئله بايدبه اطلاع اعليحضرت و بانو برسد. همان طور که گفته شدروايت کلاسيک به گونه اي است که همه چيز را به خدمت مي گيردتا از مرکزيت داستان عدول نکند. مسئله گم شدن شاهزاده «آن» وکشمکشي که ايجاد مي کند. بي آن که اتفاق ديگري رخ دهد، مستقيما به سکانس بعدي منتقل مي شود. جو وارد مي شود وبدون آن که فرقي در ذهنش ميان «آن» به عنوان يک زن با آدمي طراز اول بگذارد،ملحفه را از زير او مي کشد و مي خوابد. (او نمي داند «آن» کيست.بنابراين رفتارش طبيعي است.) اما فيلمنامه گره اي ديگر را پيشتر ودرهنگام ورق بازي جو با دوستانش ايجاد کرده است که در اين سکانس از آن استفاده مي کند؛ جو با شاهزاده «آن» قرار مصاحبه داشته است،در حالي که او نمي داند «آن» در کنار اوست. اين وضعيت کميک في نفسه مي تواند قابليت ايجاد خنده را در تماشاگر به وجود آورد. که فيلمنامه نويس بيشترين استفاده را ازآن مي کند. آن چه که جو براي هنسي سر هم مي کندومي گويد به ملاقات شاهزاده رفته وسپس هنسي مي گويد شاهزاده خانم همه قرارهايش را لغو کرده؛ درواقع در شمار همان تزيينات فيلمنامه اي هستند که در چنين موقعيت هاي نمايشي مي توان از آنها بهره گرفت. جو چيزهايي از خودش در مي آورد وبه هنسي مي گويد. مخاطب مي داند که مصاحبه اي در کار نيست. هنسي هم اين را مي داند. بنابراين کارکرد اين گفت وگوها بيشتر در حکم يک زنگ تفريح هستند. جو وقتي عکس شاهزاده خانم را مي بيند، پي مي برد که او همان زني است که در آپارتمان او خوابيده است. اکنون جو برادلي مي خواهداز اين موقعيت که ناخواسته نصيبش شده بهترين استفاده را بکند. فيلمنامه در اين جا به نوعي در ذهن مخاطب يک پيش داوري در مورد شخصيت جو ايجاد مي کند. آيا همه چيز براي او پول است؟ هنسي مي گويد که براي يک مصاحبه درست وحسابي پنج هزاردلار مي پردازد. اين از همان تمهيداتي است که در روايت کلاسيک همواره با آنها روبه رومي شويم. آيا شخصيت اصلي فيلمنامه که قرار است نقطه ثقل عاطفي مخاطب باشد،آدمي نيست که بشود به او اعتماد کرد؟ اين پرسشي است که بي پولي جو آن را تشديد مي کند (او مي خواهد از« جواني» پولي قرض کند.) جو همچنان به چشم يک طعمه خبري به «آن» نگاه مي کند. بهترين فرصت زندگي اش همين ملاقات با «آن» در آپارتمان خودش است. اين تمهيد از سوي ديگر کارکرد دوگانه اي پيدا کرده است. آيا جو فقط دنبال اين است که از اين سوژه پول به دست بياورد؟ آيا قرار نيست هيچ تعلق عاطفي شکل بگيرد؟اين همان بازي دوگانه اي است که در آثار کلاسيک سينما شاهد آن هستيم. براي مثال مي توان به فيلم در يک شب اتفاق افتاده توجه کنيم که گيبل در ابتدا هيچ توجهي به کلودت کولبرت ندارد وحواسش فقط به خودش است وبس.
شاهزاده خانم هر کاري که دلش مي خواهد مي کند. موهايش را کوتاه مي کند، بستني مي خورد وسرانجام، جو که او را تمام اين مدت تعقيب مي کرده وبه او ملحق مي شود و پيشنهاد مي کند که به اتفاق به کافه بروند. اکنون به لحاظ زمان بندي، فيلمنامه همچنان در نقطه شروع همراهي شخصيت هاي اصلي است. هيچ اتفاق خاصي نيفتاده است. انتظار ما در مقام مخاطب اين است که به پرسش ازلي-ابدي خود برسيم. آيا اين دو سرانجام به يکديگر دلبسته مي شوند؟ فيلمنامه اين مسئله را در واقع به تأخير مي اندازد. خوشحالي «آن» از تماشاي زندگي غير تشريفاتي واشتياق جو براي آن که سوژه اش را گم نکند، در حکم همان تأخيري است که به آن اشاره کرديم. فيلمنامه سعي دارد حداکثراستفاده از اين موقعيت ايجاد شده را بکند. بنابراين فيلمنامه نويس بنا را بر اين مي گذارد که از تضادي که در زندگي شخصي شاهزاده «آن» ايجاد شده استفاده کند. او وجو شهر را زير پا مي گذارند. ايروينگ هم سوار بر اتومبيلش با آنهاست واز «آن» وجو عکس مي گيرد. جو همچنان ودراين سکانس ها به دنبال منفعت شخصي خودش است. پس از آن که «آن» با موتورش کافه اي را بر هم مي زند وآنها را به نزد قاضي مي برند، ظاهراً بدون هيچ مقدمه اي جو اولين واکنشي که مخاطب مدت ها منتظر آن بوده است را از خود نشان مي دهد. او به دروغ گفته که «آن» همسر اوست. امّا براساس قواعد روايت کلاسيک، آشفتگي واغتشاش به نظمي دوباره بدل مي شود. سرانجام ماموران مخفي «آن» را شناسايي مي کنند وسعي مي کنندکه او را با خود ببرند. اکنون «آن» حتي وانمود مي کندکه انگليسي نمي داند.او اين زندگي جديد وفارغ از چهار چوب خشک زندگي سلطنتي را ترجيح مي دهد. با اين حال او وجوموفق مي شوند که از دست مامورها بگريزند. آيا اين پايان ماجراست؟ آيا «آن» مي تواندبراي هميشه با هويتي ديگر به زندگي سلطنتي پشت کند وبا مردم عادي بجوشد؟ مسلماً اين اتفاق نخواهد افتاد. نظم جديدي انتظار مي کشد تاروايت کلاسيک ما را به مسير ابتدايي اش باز گرداند. سکانس مزبور در واقع در حکم يک پيش در آمد است وحکايت از آن دارد که شخصيت ها وداستان مي بايستي به دنياي کلاسه شده قبلي بازگردند.همين بازگشت آنها به جريان منظم پيش از آشفتگي است که درمخاطب ايجاد يک همدلي مي کند و او را به نوعي غمخوار گذشته مي کند.گذشته اي که اکنون ودراين سکانس اگر چه زمان حال محسوب مي شود، اما در پايان داستان به يک نوستالوژي بدل خواهد شد. چرا که داستان کلاسيک و روايت داستاني کلاسيک مي بايستي به يک پايان برسد وهيچ ابهامي در طرح وتوطئه ناگشوده باقي نماند. بنابراين وقتي جو و «آن» موفق مي شوند که از دست مأموران بگريزند،مخاطب اثر انتظار ندارد که اين پايان ماجرا باشد. چرا که در کنار هم بودن قهرمان هاي داستان در اين سکانس به معناي استقرار آن نظم جديد ودوباره نيست. يادمان باشد که «آن» همچنان يک «فراري»شناخته مي شود. او نظم موجود زندگي طبيعي اش را بر هم زده است. اکنون زمان رفتن «آن» فرا رسيده است. او بايد به سوي خانواده اش بازگردد. آن لحظه اي که مخاطب سينماي کلاسيک در اين داستان (به هر حال) عاشقانه انتظارش را مي کشيده فرا رسيده است . در واقع براساس منحني فيلمنامه «آن» در اين زمان دچار دو مسئله مي شود؛ او بايد به طبقه اجتماعي خودش بازگردد وهم زمان دلدادگي ميان او وجو شکل گرفته است. در سکانسي که او تصميم به بازگشت مي گيرد،اشکش سرازير شده ومي گويد که نمي داند چگونه بايد با جو خداحافظي کند، چون هيچ کلمه اي به ذهنش نمي رسد.سپس «آن» در اتومبيل را باز کرده وبي آن که پشت سرش را نگاه کند، مي رود. در سکانس بعدي گفت وگوي او با سفير را مي شنويم ودقيقاً براساس رويکرد روايت کلاسيک، اين شخصيت پس از آشفتگي اي که در داستان ايجاد کرده بود، براي برقراري دوباره نظم به محيط پيشين خود بازگشته است، او به سفير مي گويد اگر به وظايف خودش نسبت به خانواده وکشورش واقف نبود، هرگز بازنمي گشت .
در اين ميان فيلمنامه نويس به تحولي که در شخصيت جو رخ داده مي پردازد. اوديگر نه گزارشي به هنسي خواهد داد ونه اجازه مي دهد که ايروينگ عکس هايي را که از شاهزاده خانم گرفته، به هنسي نشان دهد.جو تعلق خاطري به «آن»پيدا کرده، همان طور که «آن» نيز چنين احساسي دارد. اکنون به نقطه اوج فيلمنامه رسيده ايم. در تالار بزرگ سفارتخانه خبرنگاران جمع شده اند و جو به همراه ايروينگ نيز حضوردارند. اما يک اتفاقي رخ داده است. هيچ کدام ديگر هماني نيستند که پيش از اين بوده اند. نه جو، نه شاهزاده و نه حتي ايرينگ. شاهزاده «آن» يکي يکي خبرنگاران وسرانجام جو را مي بيند. نه او ونه جو هيچ کدام «تعطيلات رمي» را فراموش نکرده اند. حتي ايروينگ که پاکتي از عکس هاي شاهزاده خانم را به او نشان مي دهدو «آن» يکي از آنها را مي بيند. اکنون نظم سابق برقرار شده است.گويي اتفاقي نيفتاده است. همه چيز مانند اين است که آب از آب تکان نخورده. اما اتفاقي در اينجا رخ داده است. همان طور که اشاره شد، روايت کلاسيک به گونه اي دقيق اجرا شده است. هيچ نقطه ابهامي در کار نيست. تعليق ديگر پايان يافته است. نقاط عطف فيلمنامه را از سر گذرانده ايم.نقطه اوج (ديدار «آن» وجو) را پيش رو داريم. هيچ کدام عکس العملي از خود نشان نداده اند. اما مخاطب وآن دو به خوبي مي دانندکه در زير اين ظاهر آرام، چه هياهويي نهفته است. عنوان نوشته حاضر اشاره اي دارد به فيلمي به همين نام اثر ديويد لين. در آن فيلم نيز آدم ها همچون لحظه اي که آسمان جرقه اي مي زند و رعد وبرق براي لحظه اي شب را روشن مي کند؛ همديگر را مي بينند. امّا عمر اين رعد وبرق بسيار کوتاه است. و دوباره تاريکي همه جا را فرا مي گيرد. گويي هيچ وقت روشني در کار نبوده است. اما ما مي دانيم که روشني را ديده ايم. براي لحظه اي ديده ايم. اما کوتاه بود. خوب بود. اما کوتاه بود!
« شاهزاده خانم آن » ( هپبرن ) که برای تعطیلات به رم سفر کرده است از زندگی مبادی آداب و خشک درباری خسته شده است . او شبی به تنهایی در شهر به گردش می رود و با خبرنگاری امریکایی به نام « جو » ( پک ) ، آشنا می شود ...