رضا حاج محمدی : این روزها احتمال برخورد با یک فیلم واقعگرایانه و عمیق خیلی پایین است. در دنیایی که سینما توسط آثار ابرقهرمانی تکراری و بازیافتی و کمدیهای پرتعدادِ بیکله پر شده است،...
18 آذر 1395
این روزها احتمال برخورد با یک فیلم واقعگرایانه و عمیق خیلی پایین است. در دنیایی که سینما توسط آثار ابرقهرمانی تکراری و بازیافتی و کمدیهای پرتعدادِ بیکله پر شده است، بعضیوقتها روبهرو شدن با فیلم جمعوجور اما خوشساختی مثل «چشمی در آسمان» که علاوهبر سرگرمکنندهبودن، بحثهای فلسفی و تاملبرانگیزی را هم پیش میکشد و سعی میکند بخشی از حقیقت دنیا را به بهترین شکل ممکن برای مخاطبش بازسازی کند، خیلی هیجانانگیز است. بهشخصه الان که دارم فکر میکنم، آخرین فیلم جنگی تاریک و تنشزایی که این اواخر دیدم، «سیکاریو» بود که به سال پیش برمیگردد. همانطور که «سیکاریو» و قبلتر از آن فیلمهایی مثل «سی دقیقه بامداد» سعی میکردند پیچیدگی دیوانهکننده نبرد و اخلاق جنگ را به تصویر بکشند و برای این کار روی محدودهی خاکستری حرکت میکردند، «چشمی در آسمان» هم روی بحث مهمی در جنگهای مُدرن امروزی دست گذاشته است و اگرچه فیلم موفق میشود به یک تریلر تعلیقزای لذتبخش برسد، اما هدف اصلی فیلمنامه و کارگردان این است که ما را در موقعیت سخت کاراکترهایش قرار دهد و این یعنی با فیلمی طرف هستیم که با نمایش دویدن قهرمانانش در خیابانها یا تعقیبوگریزهای «جیسون بورن»وار درگیرکننده نمیشود، بلکه اینجا تصمیمگیریها و نگاهها و اجبار برای پاسخ دادن به سوالاتی که جواب درستی برای آنها وجود ندارد، نفس بیننده را بند میآورند.
اگر «سیکاریو» به حقایق سیاه جنگ امریکا با کارتلهای مواد مخدر مکزیک میپرداخت، اینجا «چشمی در آسمان» دستش را روی تغییراتی که هواپیماهای بدون سرنشین به میدانهای نبرد مدرن آوردهاند گذاشته است. مسئله این است که شاید در نگاه اول اینطور به نظر برسد که پهبادهای جنگی کار را خیلی آسان کردهاند. مسئول هدایت پرواز برروی پایگاه دشمن نشانه میگیرد و یک دکمهی قرمز را فشار میدهد و بوووم! اما «چشمی در آسمان» ثابت میکند که اصلا اینطور نیست. فیلم با تمرکز روی یک عملیات طولانی و طاقتفرسا، نشان میدهد که برای شلیک یک بمب، چه کسانی درگیر ماجرا هستند و چه قوانین و احساساتی درگیر فشردن ماشه میشوند. و در این میان، به سوالاتِ حساس و سختی مثل این میرسد که حد تعادل آزادی و امنیت و تحت نظر بودن کجاست؟ و برای رسیدن به نتیجهای خوب، چه مقدار آسیب جانبی قابلقبول است؟ فیلم در پیش کشیدن این سوالات و مسائل خیلی دقیق و جزییاتنگر است و از طرفی سعی میکند در اوج سیاسیبودن، با نگاه بیطرفانهای به موضوعش بپردازد. فیلم براساس یک ماجرای واقعی نیست و حتی کمی در استفاده از آن سوسکهای جاسوسی، علمی-تخیلی نیز میشود، اما هدف اصلی فیلم این است که روی بخشی از جنگهای مدرن دست بگذارد و به ما نشان دهد که شامل چه ریسکهایی میشود و تکتک مسئولان عملیات باید چه فشار و استرسی را تحمل کنند و البته چه کسانی خیلی راحت از زیر تصمیمگیری درست شانهخالی میکنند و این نکته مهم است که بدانیم تمام اینها به پهبادها خلاصه نمیشود و این فقط تکهای از پازل بزرگ جنگ است که همیشه بوده و خواهد بود.
هدف عملیات سرراست است. تروریستها در خانهی کوچکی در روستایی در کنیا دور هم جمع شدهاند که یکی از آنها زنی بریتانیایی است که از ۱۵ سالگی به گروه تروریستی الشباب پیوسته است و یکی از سردستههای بالارتبهی آنها محسوب میشود. در سوی دیگر ماجرا، سه دولت مختلف (امریکا، بریتانیا و کنیا) درگیر زدن رد آنها هستند. عملیات زیر نظر سرهنگ کاترین پاوِل (هلن میرن) است که دستوراتش را از ژنرال فرانک بنسون (آلن ریکمن) میگیرد. خلبانهای پهباد هم استیو واتس (آرون پاول) و کری گرشون (فیبی فاکس) هستند که در امریکا قرار دارند. از اینجا به بعد عملیاتی که سرراست به نظر میرسید، به سرعت به درون پیچیدگی شیرجه میزند و از حرکت نمیایستد. مهمترین مسئله هم که همهچیز را به هم گره میزند، این است که گروه متوجه میشوند تروریستها در خانهی تیمیشان در حال آمادهسازی جلیقههای انفجاری و یک عملیات انتحاری قریب الوقوع هستند. پاول تصمیم میگیرد که پهباد باید به سرعت شلیک کند تا از بیرون آمدن تروریستها از خانه و منفجر شدن جلیقهها در مکانهای شلوغ جلوگیری شود، اما همان لحظه پیدا شدن سروکلهی دختر کوچولویی که در شعاع شلیک پهباد نانفروشی میکند، وضعیت را پیچیدهتر میکند و پای افراد بالارتبهتری را به عملیات باز میکند.
یکی از شوکهکنندهترین ویژگیهای فیلم این است که به محض اینکه شرایط ریسکی میشود، دولتمردان و زنانی که شاهد عملیات هستند، به محض اینکه متوجه میشوند نتیجهی عملیات ممکن است موقعیت و مقامشان را به خطر بیاندازد، از زیر تصمیمگیری شانهخالی میکنند و با گفتن جملهای که تا پایان فیلم خندهدار میشود به «مقامات بالا ارجاع میدهند». یکی از بهترین لحظات فیلم زمانی از سر میرسد که مقامات دولتی شاهدِ عملیات، آنقدر تصمیمگیری را به همدیگر پاس میدهند که آخر توپ به وزیر امور خارجی امریکا میرسد. دوربین او را در چین و در حال پینگ پونگبازی کردن پیدا میکند. نکته این است که بعد از نشان دادن تمام این حساسیتها، وزیر خیلی راحت تلفن را میگیرد و «اوکی» میدهد و بعد طوری قیافه میگیرد که یعنی: «بابا اینا دیگه چه بزدلهایی هستن!». بله، عناصر زیادی در شلیک پهباد دست دارند. از وکیلهایی که باید قانونیبودن حمله را تایید کنند گرفته تا سیاستمدارانی که باید نکات مثبت و منفی این حمله در رسانهها را بررسی کنند و همچنین این وسط، به جز خلبانها که انسانترین افراد درگیر عملیات هستند، یک نفر هم هست که با کشته شدن یک دختربچهی بیگناه موافق نیست. اما همانطور که میبینید کسی حمله را از لحاظ انسانی بررسی نمیکند و حتی آن کسی هم که با کشته شدن بچه مخالف است، بالاخره فاش میکند که جان بچه برایش مهم نیست، بلکه از این نگران است که اگر بچه در کنار تروریستها کشته شود، دشمن در جنگ پروپاگانداییاش پیروز میشود.
شاید در نگاه اول اینطور به نظر برسد که پهبادهای جنگی کار را خیلی آسان کردهاند، اما «چشمی در آسمان» ثابت میکند که اصلا اینطور نیست در اینکه تلفات جانبی برای اکثر این سیاستمدارها و مقامات نظامی کارکشته عادی شده شکی نیست، اما همانطور که گفتم فیلم بیطرفانه به سوژهاش میپردازد و کاری میکند تا ما موقعیتِ فرماندهان عملیات و فرار آنها از تصمیمگیری را قابلدرک پیدا کنیم. «چشمی در آسمان» سوخت اصلی تعلیق و بحثبرانگیزیاش را از بازسازی عالی یک سناریوی مسئلهی تراموا تامین میکند. مسئلهی تراموا یک آزمایش فکری در فلسفهی اخلاق است. صورت کلی مسئله این است که فرض کنید قطاری در حال حرکت است و پنج نفر سر راه آن هستند. شما در نزدیکی صحنه قرار دارید و با کشیدن اهرمی میتوانید مسیر حرکت قطار را به ریل دیگری تغییر دهید که فقط یک نفر بر روی آن قرار دارد. سوال این است که آیا شما حاضر میشوید جان آن پنج نفر را با کشتن یک نفر نجات دهید؟ «چشمی در آسمان» موفق شده این مسئلهی باستانی و بیپاسخ را بهطرز فوقالعادهای در سناریوی خودش بازسازی کند. اینجا هم طبق چیزی که فیلم به ما میگوید، اگر جلیقههای انفجاری در مکان شلوغی مثل فروشگاه منفجر شوند حدود ۸۰ نفر خواهند مُرد. خب، سوال این است که آیا حاضر هستید جان آن دختر کوچولو را برای نجات ۸۰ نفر فدا کنید؟ طبق معمول هزارجور پیچیدگی دیگر هم در طول عملیات به این سوال اضافه میشود و پیدا کردن پاسخ درستی برای آن را تقریبا غیرممکن میکند. در این شرایط است که فیلم موفق میشود ذهن تماشاگرانش را درگیر اتفاقات درون فیلم کند و اینگونه تبدیل به تریلری شود که با خلق یک زمین بازی منحصربهفرد و طرح سوالات فلسفی، در عین رسیدن به هیجان، عمیق و تاملبرانگیز هم میشود.
خب، بارها از صفات «واقعگرایانه» و «دقیق» برای توصیف وضعیتی که «چشمی در آسمان» ایجاد میکند استفاده کردم و از این گفتم که برخلاف تصور ما مراحل شلیک یک موشک از یک پهباد، خیلی درهمبرهم و چندلایه است. اما نکتهی خوبی که در نقض این باور میتوان مطرح کرد، این است که اگر عملیات هواپیماهای بدون سرنشین اینقدر طاقتفرسا و دقیق است، پس چرا هر هفته در دنیا این همه آدم بیگناه بر اثر حملات هوایی کشته میشوند؟ پس، مطمئنا واقعگرایی فیلم ساختگی است و حقیقت این است که حملاتِ پهبادها خیلی بیدروپیکرتر و بینظمتر از آن است که این فیلم نشان میدهد. این نکته باعث شد تا خیلیها دلیل بیاورند که فیلم برخلاف چیزی که در ظاهر به نظر میرسد، اصلا بیطرفانه نیست. بله، اگر تنها و تنها از زاویهی یک فیلم سیاسی به «چشمی در آسمان» نگاه کنیم و اگر تصور کنیم این فیلم فقط قصد نمایش جایگاه اخلاق در عملیاتهای پهبادی را دارد، این موضوع ممکن است درست باشد، اما به نظر من «چشمی در آسمان» از عملیات پهبادی به عنوان مثالی از مسئلهی اخلاق در تمام جنبهها و بخشهای جنگ استفاده میکند. یعنی موقعیتی که دستاندرکارانِ عملیات در این فیلم با آن روبهرو میشوند، ممکن است برای یک تکتیرانداز هم ایجاد شود.
نکتهی بعدی این است که فیلمساز از شرایط یک عملیات پهبادی به عنوان شرایط خوبی برای خلق یک آزمایشِ فکری بهره گرفته است. به همین دلیل فاصله گرفتن فیلم از حقیقت در عین واقعگرایانهبودن را نباید به پای نادانی و قصد و غرض سازندگان نوشت. این موضوع دربارهی کاراکترهای فیلم هم صدق میکند. کسانی که هرکدام نمایندهی جنبهای از مسئلهی اثر دوطرفه هستند. از مقامات بریتانیایی که به عواقب کار اهمیت میدهند و کشتن آن دختر به ازای نجات ۸۰ نفر را درست میدانند، تا مقامات آمریکایی که باور دارند نتیجه وسیله را توجیه میکند و آسیبهای جانبی را بخشی از کار میدانند و خلبانهای امریکایی که به جانِ دختر کنیایی اهمیت میدهند و چیز دیگری برایشان مهم نیست. فیلم بهطرز تاثیرگذاری با خلق یک سناریوی فرضی، مسئلهی اثر دوطرفه در جنگهای دنیای واقعی را برای مخاطب توضیح میدهد و این وسط بهطرز هوشمندانهای از فلسفه برای خلق موقعیتهای اضطرابآور هم استفاده میکند. تمام بازیگران کوچک و بزرگ فیلم هم که بهترینهایشان را ارائه میدهند. دیگر چه میخواهید؟
کاترین پاول یک افسر نیروهای ویژه است که در ماموریتی ضد تروریستی در کنیا فعالیت می کند. اما با ورود دختری به منطقه عملیات کاترین مشکلاتی بوجود می آید و …