به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
من سالوادور نیستم در مسیر همان کلیشه های همیشگی و قدیمی فیلم فارسی حرکت می کند. خانواده ای از طبقه متوسط، کاری خیرخواهانه و سپس قرار گرفتن در یک موقعیت غریب و انبوه اشتباهات و سوتفاهماتی که به سبب تفاوت های فرهنگی به وجود می آید و قرار است از مخاطب خنده بگیرد. اولین نکته در مواجهه با چنین فیلم هایی این است که به شدت سهل الوصول اند و به سبب قرار گرفتن در کشوری دیگر، انواع شوخی های جنسی و مبتذل خود را در نهایت با نوعی از اخلاق مداری جمع می کنند تا بتوانند مجوز اکران بگیرند. ابتذال یعنی چیزی که به درستی در جای خودش به کار نرفته باشد. شوخی های جنسی بخش مهمی از شوخی ها در فیلم های کمدی است. اما جای مشخص و اندازه ای خاص دارد. فیلم ابدا خودش را جدی نمی گیرد. و وقتی فیلمساز کار خود را جدی نگیرد، مشخص است که در اولین قدم به تماشاگر خود بی احترامی کرده. از طرفی دیگر اگر فیلم فارسی دوران پیش از انقلاب، به سبب ویژگی های فرهنگی و اجتماعی خاص آن دوران، دارای خاستگاه و پایگاه مهم اجتماعی بود، فیلم فارسی های مدرن شده امروزی،یا در حال نوستالژی بازی با گذشته اند، و یا با دست گذاشتن بر روی سطحی ترین غرایض و احساسات آدمی، او را وارد بازی ای می کنند که بدون ذره ای زحمت می تواند وقتش را تلف کند. در واقع مخاطب تبدیل به ابژه میل می شود. و به همین دلیل است که در ذات این نوع فیلم ها، مخاطب در نهایت احساس تحقیر می کند. این در حالی است که فیلم فارسی پیش از انقلاب، به دنبال عقده ها و تفکرات توده های پایین مردمی بود که آرزوهایشان را در پرده سینما دنبال می کردند.
در کل می توان می گفت منوچهر هادی تمامی عناصر گول زننده را به خوبی می شناسد و می تواند مخاطب خودش را پس نزند. و زمانی نزدیک به نود دقیقه از عمر مخاطب را تلف کند بدون آنکه درگیرش کرده باشد یا محتوای فکری به او ارائه داده باشد. ناصر به پاس برگردان پولی که پیدایش کرده، از طرف یک آژانس هواپیمایی به سفر برزیل دعوت می شود. ناصر را در برزیل با فردی به نام سالوادور اشتباه می گیرند. سالوادور نامزد کارول بوده که به او خیانت کرده. ناصر هم که زیاد از این تشابه ظاهری اش با سالوادور بدش نیامده نقش سالوادور را برای کارول بازی می کند. تا کارول دل مادر بزرگش را شاد کند و از او چک پولی را به عنوان هدیه ازدواج بگیرد تا هزینه ی مدرسه ی شبانه روزی کودکان بی بضاعت و مستمند بکندمهدی محرابی ایفاگر نقش فردی است که ناصر و خانواده اش را به برزیل آورده، او خودش را به ناصر نماینده ی آژانس مسافرتی معرفی کرده که به خاطر کار خداپسندانه ناصر، آژانس، او و خانواده اش را میهمان مسافرت برزیل کرده است.
او عاشق کارول است و همه ی این ها دسیسه های ذهن اوست تا با آوردن ناصر به برزیل از تشابه اش با سالوادور استفاده کند تا دل معشوقه را بدست بیاورد و معشوقه بتواند کار خداپسندانه اش، حفظ مدرسه را انجام دهد. برای مادر بزرگ میهمانی به خاطر کارهای خداپسندانه اش ترتیب داده اند. مادر بزرگ، مادربزرگ واقعی کارول نیست، سرپرستی اش را به عهده گرفته بوده است ناصر و کارول در میهمانی هستند که دست بر قضا مجری میهمانی ایرانی است. ناصر و کارول روی استیج میهمانی می روند. ریوالدو بازیکن معروف فوتبال برزیل در مدرسه حاضر می شود. ریوالدو اظهار می کند تحت تاثیر صحبت های ناصر قرار گرفته و برای کمک به بچه ها آمده است و توپی را هم به ناصر این انسان نمونه هدیه می دهد. می بینید؟ شاید خواندن پلات اصلی فیلم به جای نوشتن هر نوع نقد و یادداشتی کارگشا تر باشد. کارگردان و نویسنده سر در گم این همه نیکی و سرشت الهی کاراکترهایشان شده اند. یا این سردرگمی باعث فراموشی اشان شده یا راضی به زحمت نشده اند برای این اتفاقات دم دستی اشان کمی منطق و دلیل دست و پا کنند. انگار همه ی این رویداد ها فقط برای دور هم جمع شدن منوچهر هادی و همکارانش برای رفتن به برزیل و دور همی فیلم ساختن حادث شده است. این همه کار خداپسندانه، این همه انسان نیک سرشت و پاک در برزیل و ایران اول از همه خود عوامل سازنده را مبهوت ساخته وگرنه مخاطب از همان اول تکلیف اش با خودش مشخص است که آمده کمی بخندد و وقتش را تلف کند. البته نباید فراموش کرد که کارگردان هم تکلیف مشخصی دارد بنا را بر گول زدن مخاطبش گذاشته چرا که خوب می داند فیلمش باید ظاهری خوش رنگ و لعاب داشته باشد وتصاویر شارپ باشند برای همین توفیر چندانی بین سفر به برزیل و جزیره کیش نیست. ولی علی الظاهر سفر برزیل بهتر است چون هم فال دارد و هم تماشا و از همه مهمتر بازیگر مو بور و چشم آبی.