علیرضا سید : «زندگی زیباست» بزرگترین موفقیت زندگی هنری بنینی و فیلمی است که او را نه تنها بعنوان یک کمدین خلاق بلکه بعنوان یک نویسنده، کارگردان و بازیگر بزرگ به جهانیان معرفی...
15 آذر 1395
«زندگی زیباست» بزرگترین موفقیت زندگی هنری بنینی و فیلمی است که او را نه تنها بعنوان یک کمدین خلاق بلکه بعنوان یک نویسنده، کارگردان و بازیگر بزرگ به جهانیان معرفی کرد. این شاهکار مدرن بنینی که در سال 1998 برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن و نیز برنده سه جایزه (در رشتههای موسیقی، بازیگری مرد و فیلم خارجی زبان) از آکادمی اسکار شد، بیانگر دیدگاه مثبت این فیلمساز متفکر به ماهیت و کلیت زندگی است که بنینی نام آن را از متن وصیتنامه لئون تروتسکی وام گرفته است. «زندگی زیباست» قصه مردی است که در تنگنای تاریخ تلخ جنگ جهانی دوم، سعی دارد زندگی را همچون قبل برای همسر و پسرش، شیرین و زیبا نگه دارد و برای اثبات اینکه زنده بودن و زندگی کردن حتی در سختترین شرایط نیز مسئله ارزشمندی است، جان خود را فدا میکند. شاهکار احساسی بنینی درباره فداکاری پدری به نام گوئیدو(با بازی فراموشنشدنی بنینی) است که سختی و مشقت اردوگاه کار اجباری آلمان نازی را برای فرزند کوچکش به راحتی یک بازی کودکانه پرهیجان تبدیل میکند و با مرگ خویش یک زندگی آزاد را به خانوادهاش هدیه میکند. فیلم از طریق ساختار روائیاش و با استفاده از قراردادهای سبکشناختی رئالیزم(و در واقع رئالیزم خوشبینانه منحصر به فرد روبرتو بنینی)، به نمایش تعارض دنیای درونی شیرین گوئیدو با تلخی زندگی سخت و مصیبتبار نیمه دوم اثر پرداخته و در واقع کشمکش اصلی دقیقاً همینجا در تلاش گوئیدو برای نجات پسرش از تلخی دنیای حقیقی اطرافش و پناه دادن به او در پشت سنگر ایمان و آرامش درونی خویشتن شکل میگیرد و این چنین است که فداکاری پدرانه گوئیدو با ایستادگی وی بر آرمانهای ایدهآلگرایانهاش تا پای جان، به اثبات میرسد. درباره این نکته باید خاطر نشان کرد که آغاز فیلم و اشاره به این فداکاری پدرانه، موضعگیری ما در مواجهه ابتدایی با شخصیت ناشناخته گوئیدو را تا حدودی شکل میدهد و اولین تصویر خوشایند و کمیکی که در فیلم از شخصیت سادهدل و عاشقپیشه وی میبینیم مصادف است با برآورده شدن انتظارات فرمال ما از آنچه طی فیلم پیش رو خواهیم داشت. کارکرد چنین ساختار روایی در سیستم فرمال اثر آنست که ما از زاویه دید یک موجود ناشناخته وارد جهان عجیب و غریب و به ظاهر دور از واقعیت گوئیدو میشویم و همزمان با تولد کودک او و آغاز تلخی جهان خارج با زندگی آرامش، در منظر کودک خردسال او قرار میگیریم؛ با این تفاوت که سالها زودتر از او پی به فداکاری چنین پدر دلسوزی میبریم و این البته چندان بیارتباط با رسالت کمدین نیست چرا که اصولاً کمدین بودن دیدن درد و درک و لمس آن در وهله اول و تلاش برای گرفتن این درد از پیکره زخمی جامعه است و اینجاست که فداکاری این کمدین یا این پدر دلسوز در دنیای داخل اثر برای پسرش و در دنیای خارج آن برای ما معنی تازهای پیدا میکند. طنز تلخ فاخر اثر، نشان از هوش و ذکاوت سرشار بنینی دارد و موقعیتهای کمدی موجود در فیلم آنقدر جذاب، شیرین و گاهاً پرتنش هستند که هر مخاطبی را وادار به تفکر، ترس و در نهایت خنده میکنند. بعنوان مثال جایی در فیلم هست که گوئیدو، پسرش را برای خوردن غذا به میان فرزندان افسران آلمانی میفرستد و به او توضیح میدهد که این یک بازی جدید با قانون صحبت نکردن است. این در حالی است که دقایقی بعد، پسر گوئیدو برای احترام به افسری که برایش سوپ ریخته به زبان غیر آلمانی تشکر میکند و افسر آلمانی با فهمیدن موضوع از این طریق، برای گزارش قضیه نزد ارشدش میرود. در چنین تنگنای مهیج و عجیبی و درست هنگامیکه مخاطب احساس میکند همه چیز برای گوئیدو و پسرش تمام شده است، وقتی ما به همراه مقام ارشد آلمانی به محل صرف غذا بازمیگردیم، گوئیدو را در حال آموزش تشکر به زبان غیر آلمانی به تکتک کودکان آلمانی حاضر در صحنه میبینیم و همین باعث تمام شدن ماجرا میشود! این موقعیت کمدی فوقالعاده زیرکانه نه تنها به پرداخت هرچه بهتر شخصیت گوئیدو کمک میکند، بلکه فضای فیلم را برای مخاطب جذابتر و دلنشینتر میسازد. اصولاً آنچه در فیلمنامه "زندگی زیباست" به وفور به چشم میخورد کارکرد و منطق حضور جزئیات به ظاهر بیاهمیتی است که با جلوتر رفتن فیلم نقش اساسی باورنکردنیشان را به نظاره مینشینیم. بعنوان مثال اعتقاد گوئیدو به قدرت درونیاش برای پرت کردن حواس آدمها یا موجودات اطرافش که در ابتدای فیلم در دو قسمت(صحنه خوابیدن گوئیدو با دوست قدیمیاش و فصل اپرا) به شکلی کمیک و به ظاهر بیاهمیت نشان داده میشود، در انتهای فیلم در پرت کردن حواس سگ سربازان آلمانی کارکرد ویژه و خاص خود را پیدا میکند و این چنین به رخ کشیدن قدرتمندانه جزئیات در فیلمنامه ما را وامیدارد تا در برابر دقت بیش از اندازه فیلمنامهنویسان "زندگی زیباست" یعنی روبرتو بنینی و وینچنزو کرامی، سر تعظیم فرود بیاوریم. بطور کلی فیلم را میتوان به دو قسمت تقسیم کرد: درگیری گوئیدو برای ازدواج با دختر رویاییاش که همکیش او نیست دستگیری گوئیدو و خانوادهاش و سفر ناگریز آنان به اردوگاه کار اجباری بر خلاف نیمه اول زندگی زیباست که به شدت سرگرمکننده، عاشقانه و جذاب است، نیمه دوم فیلم نمایشگر تلخیهای زندگی تازهتشکیل گوئیدو است؛ البته همین نیمه دوم است که فیلم را شاخص و ممتاز میسازد. شخصیت گوئیدو در نیمه اول فیلم در شرایط عادی به محیط اطرافش نگاهی مثبت دارد و نظریه فیلم دقیقاً هنگامی به اثبات میرسد که با تغییر شرایط، گوئیدو نه تنها از دیدگاهش دست نمیکشد بلکه با استقامت بیشتر برای حفظ بنیان خانوادهاش مبارزه میکند. به تمسخر گرفتن همه آنچه برای دیگران منفی یا تلخ به نظر میرسد، ویژگی است که بنینی آن را تا به آخر بعنوان بزرگترین مؤلفه فیلم به نمایش میگذارد و مرگ مظلومانه، ناگهانی و باورنکردنی گوئیدو در انتها، آخرین شلیک از منظر این دیدگاه زیبا به سوی مخاطب است. این مسئله آنقدر فکرشده و دقیق است که نشان ندادن مرگ گوئیدو توسط بنینیِ کارگردان، مخاطب را تا به انتهای فیلم در امید بازگشت گوئیدو و خط زدن فرضیه مرگ او نگه میدارد، حال آنکه گوئیدو مثل تمامی انسانهای دیگر که روزی مرگ را در آغوش میکشند، تنها با زدن یک چشمک عاشقانه و پدرانه به پسرش، مرده است.... اما زندگی در نهایت با گوئیدو یا بدون او ادامه خواهد داشت...
«گوییدو» یک یهودی (بنینی) است که شیفته ی یک معلم مدرسه به نام «دورا» (براسکی) می شود و با استفاده از طنز و شوخی سرانجام به هدفش می رسد و با او ازدواج می کند. اما چند سال بعد، او از همین حس طنز و شوخی خود باید بهره ببرد تا پسرش را در اردوگاه کار اجباری حفظ کند...