به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
آنچه درابعاد کلی می توان درباره ی فیلم گفت شباهت آن به آثار نئورئالیستی سینمای ایتالیاست؛ فیلم درواقع به بازآفرینی واقعیات جامعه می پردازد اما با طنزی تلخ و شوخی های کلامی–موقعیتی بسیار.
فیلم داستان زندگیِ خانواده ای از قشر فرودست جامعه را به تصویر می کشد که درگیری های روزمره شان با یکدیگر، فقر و مسائلی همچون اعتیاد یکی از برادرها زندگی آن ها را به فلاکت شدیدی رسانده است و این فلاکت به زیبایی در یکی از صحنه های فیلم به شکل سمبلیک به نمایش درمی آید؛ همان جایی که چاه توالت بسته شده و سمیه (پریناز ایزدیار) و برادر نوجوانش سعی دارند با ریختن آب آن را باز کنند تا بوی کثافتش همه جا را نگیرد. همین یک سکانس درخشان کلیدی ست بر درک فیلم و آن چه محتوای آن را شکل می دهد.
فیلم پربازیگر است و همه ی بازیگران در آن حضوری پررنگ را تجربه می کنند با این وجود این تعدد کاراکترها ، دکوپاژ و میزانسن ها دقیق اند. حضور هیچ یک از بازیگران بر حضور دیگری سایه نمی افکند و دغدغه ها و کشمکش های بیرونی و درونی همه ی آن ها به تساوی در دل فیلم گنجانده می شود. فیلم، تا حدودی یادآور برخی از فیلم های کاهانی است و همچون برخی از آنها شلوغ است؛ بازیگران با هم شروع به حرف زدن، جیغ زدن و دعوا کردن می کنند و گاهی همهمهه ی موجود در برخی صحنه ها سرسام آور است که البته این هم همچون گریم های اغراق آمیز تعمداً در فیلم تعبیه شده تا مولفه های مد نظر فیلمساز رعایت گردند و فیلم با یک سری مشخصه ی خاص دیده شود و احتمالاً به سبب رعایت همین اِلِمان ها از سوی فیلمساز است که آدم های فیلم شما را به درون خود می کشانند و در تمام طول فیلم علیرغم تفاوت های فرهنگی و موقعیت اجتماعی قادر خواهید بود با آن ها همراه شوید و میخکوب بر جایتان، به تماشای درد و رنج های آنان بنشینید.
فیلم پایان خوبی دارد چون کاراکتر نسبتاً اصلی تر فیلم یعنی سمیه (که راوی هم به شمار می رود) به یک تصمیم نهائی می رسد و آن انتخاب ماندن است؛ ماندنی که باز هم بیش تر به نفع بقیه است تا خودش.
شخصیت ها همه در تقلا برای ادامه دادن اند، آنهایی که توانسته اند به قول مرتضی (پیمان معادی) خود را از آن خانه ی جهنمی نجات داده اند و آن هایی هم که نتوانسته اند نهایتِ تلاششان را برای این کار می کنند؛ بنابراین فیلم با کنش و واکنش هایش سعی دارد به شما تلنگر بزند. با این وجود«ابد و یک روز»هرگز لحن شعاری به خود نمی گیرد و سعی بر آن دارد تا با همان واقعگرایی حرفش را بزند بنابراین همه چیز از دل خود فیلم بیرون می آید و سعی بر آن شده است تا حتا اگر برخی دیالوگ ها تِمی شعاری به خود می گیرند بالافاصله کنش یا رویدادی به اثبات آن ها بپردازد.
برخی صحنه های فیلم بد نیستند اما تکراری اند و به سمت کلیشه پیش رفته اند که می توانستند بهتر از این ها باشند، مثل جایی که سمیه در ماشین مابین افغانی ها نشسته و در آن غربتِ تازه، برادرش را در آرایشگاه می بیند و به ناگاه تمام محسابات ذهنی اش در هم می ریزد. سپس به خانه بازمی گردد و بعد از مواجهه با خواهر و برادرهایش به سکانس پایانی فیلم می رسیم و روشن شدن چراغ های خاموش که کورسوی امیدی خود را به خانواده ی نگون بخت آنها نشان می دهد. قطعاً این سکانس مفهوم مورد نظر فیلمساز را به مخاطب منتقل می کند اما به شکلی گلدرشت و تکراری. البته منکر این نیستم که محاسن فیلم آن قدر زیادند که بهره گیری از یک موقعیت نمادین و البته آشنا در سینما، نتواند به آن ضربه بزند.
طراحی صحنه و لباس با بافت فیلم هماهنگ و به نحوی با آن عجین است. در طراحی لباس فیلم جزییات بسیاری رعایت شده است. گرچه سطح طبقاتی اعضای این خانواده یکسان است اما اندک تفاوت های آن ها در نوع پوشششان منعکس شده است؛ مثلاً اعظم (شبنم مقدمی) سطح مالی بهتری نسبت به باقی اعضای خانواده دارد، با حقوق شوهر از دست رفته اش روزگار می گذراند و شاغل است و همه ی این ها در نوع پوشش و آرایش او نیز منتقل شده است. لیلا افسرده است و حوصله ندارد به سر و وضعش برسد و ... .
به نظر می رسد عوامل فیلم خصوصاً بازیگران به متن کاملاً وفادار بوده اند و در چارچوب آن گام برداشته اند، فیلم پردیالوگ است و بازی ها پویا هستند که این نیز در راستای فیلمنامه اتفاق افتاده است. بازی بازیگران فیلم یکدست است. به باور من بهترین بازی فیلم متعلق به پیمان معادی است، حضوری که کاملاً متفاوت از نقش های پیشین او در فیلم های اصغر فرهادی و کارهایی همچون«ملبورن»و«قصه ها»است. در کنار او می توان از پریناز ایزدیار نام برد که بازی به شدت باورپذیری را از خود بر جای می گذارد. بازی نوید محمدزاده هم خوب است، یک بازی شدیداً بیرونی و پرسر و صدا که البته با شلوغی فیلم همراه است و محسن را از تیپ جدا و به شخصیتی عمیق با پس زمینه ای مشخص نزدیک می کند.
بازیگران نقش های مکمل فیلم نیز عالی اند. شبنم مقدمی و ریما رامین فر البته تجربه ی حضور در چنین نقش هایی را پیش تر هم داشته اند اما بازی های درخشانشان همسو و همگام با بازیگران اصلی فیلم است. همین طور شیرین یزدانبخش که از مادر خونسرد و بافرهنگ فیلم های قبلی اش یعنی«جدایی»و«بوسیدن روی ماه»فاصله می گیرد و تبدیل می شود به مادری که به قول مرتضی تربیت کننده ی همین فرزندان بوده است!
«ابد و یک روز»نام استعاری هوشمندانه ای برای چنین فیلمی است؛ عنوانی که علاوه بر تأکید بر دیالوگِ ایزدیار و معادی در یکی از صحنه های فیلم، معرف شرایط نکبت بار این خانواده است که تا بوده همین بوده و بعید به نظر می رسد حتی با روشن شدن چراغهای سکانس پایانی فیلم نیز تغییری در آن ایجاد شود؛ احتمالاً محسن باز هم از کمپ ترک اعتیاد فرار خواهد کرد، سمیه تا آخر عمر در خانه مادری خواهد ماند وبه شهناز کنیزی دیگران را خواهد کرد، لیلا به حسادت و دشمنی اش با سمیه ادامه خواهد داد و مرتضی با همه ی کلک بازی ها و شارلاتان گری هایش نقش پدر خانواده را ایفا خواهد کرد؛ اوضاع برای آن ها همیشه به همین نحو باقی خواهد ماند.