به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
فیلم “پله آخر” با تصویری از لیلی با لباس و کلاه سیاه عزاداری شروع می شود که بجای گریستن در سوگ همسر از دست داده اش، نمی تواند جلوی خنده بی دلیل و نابهنگامش را بگیرد و بعد خسرو را می بینیم که از سربالایی خیابانی طولانی با چشم بسته اسکیت سواری می کند و بارانی اش در هوا تکان می خورد و مرده متحرکی را می نمایاند که شنیدن خبر مرگش او را از قید و بند ملزومات دست و پاگیر زندگی آزاد و رها کرده است. این نقطه آغاز نامتعارف فیلمی است که ما را با پرسه زنی های ذهن پریشان و آشفته مردی همراه می کند که می خواهد برای رقابت با عاشق ناکام و خفته در گورستانی متروک که هنوز در خاطره زنش زنده است، بمیرد تا با محو شدن از زندگی لیلی یاد خود را در ذهن زن محبوبش زنده نگه دارد. انگار تنها انتقامی که می تواند از خاطره عاشقانه لیلی بگیرد، این است که خودش را از میان بردارد و حذف کند.
از لحظه ای که خسرو در شب سالگرد مرگ مامانجون از راه پله های آجری حیاط خلوت بالا می رود و به لیلی که در آستانه در پشت به او در ایوان ایستاده، نزدیک می شود و اشکهای او را با شنیدن آواز قدیمی می بیند و چند ساعت بعد داستان پسرک عاشقی را می شنود که شبی پس از آواز خواندن در زیر باران برای لیلی مرده است ، دیگر نمی تواند همان آدم قبلی باشد که همه فکر و ذکرش صاف بودن طاقچه و در و پنجره و راه پله است. از اینجا به بعد خسرو در شهر راه می افتد تا با خاطره، رویا و خوابهای زنش بجنگد تا آن را از تسخیر عشق پسرک مرده درآورد. اما بجای آن که بکوشد تا رقیب را از میدان به در کند، سعی می کند خود در حاشیه بماند و او را بیشتر به یاد لیلی بیاورد. به همین دلیل نوار ترانه محبوبی را که پسرک برای لیلی خوانده پیدا می کند، خانه قدیمی دوران کودکی لیلی را که هر شب خوابش را می بیند دوباره می خرد و به نام لیلی می کند و درنهایت در گورستان متروک به دنبال سنگ قبر رقیب ناکامش می گردد. تازه پس از مردنش است که موفق می شود با بازی در نقش روح مرده زنش به خیال او راه یابد و خودش را به قصه عاشقانه تمام شده لیلی تحمیل کند و آن را از نو بسازد.
خسرو می داند که جاودانگی و فناناپذیری در خاطره لیلی را فقط با مرگ و از بین رفتن به دست می آورد و وقتی از این زندگی دست بکشد و از دنیا برود، تازه در قلمروی ذهن لیلی قدم می گذارد و حیاتش را آغاز می کند. انگار آدمها تا زنده اند یکی از همان چیزهای عادی و پیش پا افتاده زندگی روزمره اند، یکی از همان اشیاء بی جان که چون همواره قابل تملک و دسترسی اند، با خطر فراموشی و دور ریختن نیز مواجهند، پس به چشم نمی آیند و اهمیتی به آنها داده نمی شود. اما همین که پای نیستی و میرایی و فنا وسط می آید و کسی از میان ما محو می شود، حالت حسرت برانگیز و دلتنگ کننده می یابد و تک تک جزئیات مربوط به آن به خاطراتی مقدس و رازآمیز تبدیل می شوند و همه سعی می کنند تا گوشه های از حضور او را در ذهنشان به یاد بیاورند. تصاویر، صداها، بوها، مکان ها و هر چیزی که به نوعی او را به یاد می آورد از هر سو به ذهن هجوم می آورند، بدون اینکه بدانیم این خاطرات از کجا شروع و به کجا ختم می شوند و یا در نمودار کلی زندگی فرد از دست رفته و رابطه اش با ما قبل و بعد از چه واقعه ای قرار می گیرند. به همین دلیل روایتی که از یک آدم مرده در یاد ما شکل می گیرد، تکه تکه و متداخل و به هم ریخته است که مبتنی بر جریان سیال ذهن پیش می رود که در آن زمان حال به عنوان گرانیگاهی که می تواند به وقایع و رویدادهای نامرتب نظم زمان ببخشد، حذف شده است.
این فقدان زمان حال باعث می شود که ما برای تعیین ترتیب و توالی منظم و خطی زمان وقایع محور ثابتی نداشته باشیم و مدام از یک واقعه به واقعه دیگر بپریم و آن واقعه رویداد دیگری را برایمان تداعی کند که هیچ کدام از لحاظ منطق زمانی پشت سر هم و مرتبط به یکدیگر نباشد. بنابراین این تداعی های نابهنگام منجر به پرش های زمانی می شود که ذهن را در حالت سیالی قرار می دهد که در یک لحظه می تواند در زمانهای مختلف در رفت و آمد باشد و اتفاقات متفاوتی را که از لحاظ منطق زمانی به هم ربطی ندارند، پشت سر هم احضار کند و به یاد بیاورد. همان ابتدای فیلم خسرو به ما می گوید که قبل از مرگش نیز ترتیب وقایع زندگی اش را قاطی می کرده و الان که مرده، دیگر کل حال و گذشته و آینده اش به هم ریخته است و ما نباید انتظار توالی منظم وقایعی را داشته باشیم که برایمان تعریف می کند.
بنابراین حذف زمان حال به عنوان نقطه ثقل روایت و سیال بودن ذهن در تعریف آن بیش از هر چیزی از انتخاب زاویه دید نامطمئن شخصیتی برمی آید که معلوم نیست مرده یا زنده است و همین معلق بودن و عدم قطعیت به او نوعی آزادی می بخشد که می تواند در زمان سفر کند و از چارچوب نظم و ترتیب قراردادی آن فراتر برود و احساسات، افکار، رویاها، خاطرات و ادراکات خود را بدون اینکه به آنها نظمی ببخشد و مرتبشان کند، به صورت سیلان بی وقفه ای از امور درهم و نامرتب آشکار کند. بنابراین هرچند گزینش و چینش این برش های پراکنده و گذرای زندگی خسرو که توسط خودش یا دیگران در اختیار ما قرار می گیرد، دلبخواهی و تصادفی و بداهه وار به نظر می رسد، اما همجواری و هم نشینی آنها بیش از آنکه ناشی از دلالت های زمانی باشد، در جهت ایجاد یک “حس” کامل و به هم پیوسته از حضور خسرو به عنوان یک فرد از دست رفته در ذهن ماست.
انگار ما در حال مشاهده روح مرده ای هستیم که دارد بلند بلند فکر می کند و با خود حرف می زند تا با این تک گویی ها که بیش از اینکه ما را مخاطب خود قرار دهد، خطاب به خودش گفته می شود، به دنبال این است تا به نوعی درک و آگاهی از موقعیت جدیدش پس از مرگ برسد.. جایی که می گوید “تا چند روز بعد از مرگم ناخن هایم، موهایم و ریش هایم رشد می کنند، انگار که از مرگ من بی خبرند” در جهت تاکید بر این موضوع است که راوی مرده داستان ما هنوز به مردن خود عادت نکرده و به طور کامل از زندگی بیرون نرفته است و با حدیث نفسش می کوشد تا سر از راز مرگ خود درآورد. اساسا فیلم با چنین جمله ای از زبان خسرو شروع می شود که ” ماجرای مرگ من از اینجا شروع می شود…” و بعد از آن با سرک کشیدن روح خسرو در زندگی گذشته و حال و آینده اش روبرو می شویم. به همین دلیل نه فقط نریشن ها در فیلم حالت تحمیلی و زائد ندارند، بلکه با یک گفتار ذهنی کنشمند و شخصیت دار روبرو هستیم که سعی می کند از طریق حرف زدن درباره زندگیش، علت مرگ خود را دریابد و بفهمد اطرافیانش چه نقشی در مرگ او داشته اند و چطور با مردن او مواجه می شوند.
شاید بتوان خسرو را کاراگاه مرده ای دانست که با سماجت و پافشاری می خواهد راز مرگ خود را کشف کند. افزودن جنبه معمایی به داستانی مبتنی بر جریان سیال ذهن باعث می شود مخاطب با علاقه و کنجکاوی بیشتری سعی در مرتب کردن تکه های پراکنده وقایعی کند که خسرو بدون هیچ ترتیب و نظمی در اختیارش می گذارد تا بتواند معما را حل کند. به همین دلیل وقایع مهم و کلیدی هیچ وقت در یک سکانس کامل نشان داده نمی شود، بلکه در این پرش های ذهنی و گیج بازی های خسرو به صورت تکه تکه و ناقص روایت می شوند و در هر بار رفت و برگشت جزئیات تازه تری به یاد خسرو می آید و سرنخ جدیدتری در اختیارمان قرار می گیرد تا بتدریج رویداد در ذهن خسرو و ما کامل می شود و موضوع گمشده در آن سکانس افشا می شود. انگار واقعه به دلیل فرار بودن خاطرات در ذهن آشفته خسرو که به تازگی مرده، نمی تواند در یک بار تعریف کردن به درستی ارائه شود.
بنابراین هیچ چیزی در داستان قطعی نیست و نمی توانیم به نتیجه ای که از کنار هم چیدن تکه های نامرتب وقایع به دست آورده ایم، اطمینان کنیم. چون هر بار که رویدادی در سکانسی تکرار می شود، تازه بخشهای پنهان شده و جا افتاده در دفعات قبلی اش آشکار می شود و جزئیات بیشتری به چشم می آید و معلوم می شود آنچه پیش از این دیده ایم، کامل نبوده است. پس مجبوریم پازلی را که بر اساس نشانه ها و سرنخ های قبلی چیده ایم، خراب کنیم و دوباره بر اساس داده های جدید آن را از نو بسازیم. چون خسرو به دلیل مرده بودنش می تواند وارد ذهن شخصیتهای دیگر شود و ببیند آنها درباره اش چه می گویند و چطور می اندیشند و چه نقشی در ماجراها داشته اند. یک جور بازی کردن و پیشگویی درباره آنچه دیگران انجام خواهند داد که در کافه نیز خسرو و لیلی و امین درباره اش حرف می زنند.
این موضوع باعث ایجاد چند صدایی در روایت می شود که چند راوی به طور همزمان هر کدام روایت خودشان را از جریان مرگ خسرو تعریف می کنند و ما را با مجموعه ای از قصه های پراکنده و ناتمام تودرتو و متداخل روبرو می سازند. زیرا روایت خسرو از جریان مرگش توسط روایت لیلی و امین قطع می شود و یکدفعه با قصه تازه و متفاوتی از آنچه خسرو تابحال تعریف کرده، مواجه می شویم که تمام ذهنیات و پیش فرضهایمان را به هم می ریزد و متوجه می شویم که بیهوده به نریشن های خسرو اعتماد کرده ایم و او خودش هم از خیلی چیزها بی خبر است و مثل ما می کوشد تا با سرک کشیدن در ذهن دیگران و شنیدن قصه ای که درباره اش تعریف می کنند، روایت خود را کامل کند.
شاید به همین دلیل فیلم همچون هذیان گویی های ذهن مرده ای به نظر می رسد که می خواهد با مرگش داستان زیبا و باشکوهی درباره زندگی اش بسازد که از نظر خودش و دیگران به شدت معمولی و بی اهمیت بوده است. ظاهرا برای فراموش نشدن باید زمان حال را از زندگی حذف کرد و به خاطره ای در گذشته تبدیل شد. انگار آدمی تا هست، نیست. هر “جای خالی” مکان یادبودی برای فرد از دست رفته است که دیگران در آن از خاطرات گذشته اش محافظت می کنند تا او را از یاد نبرند. پس فقط مرگ است که می تواند آدمی را از خطر نیستی و نسیان برهاند و به ابدیت بپیوندد. راستی عجیب نیست که همه فیلمهای خوب و متفاوت نیز که در خاطرمان می مانند، نسبتی عمیق با مرگ دارند؟!
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]