حمیدرضا کشانی : عده ای یاغی در حال کشتن خانواده ای در میان بیابان هستند . پسری از در خانه فرار می کند . پسر با ترس و وحشت می دود و به...
14 آذر 1395
عده ای یاغی در حال کشتن خانواده ای در میان بیابان هستند . پسری از در خانه فرار می کند . پسر با ترس و وحشت می دود و به دوربین نزدیک می شود ، ناگهان با صدای تیری پسر روی زمین می افتد ، دوربین یک زوم به جلو سریع می کند و ما با صورت کسی که این چنین قسی القلب کودکی را کشته روبرو می شویم ، صورت از ان هنری فونداست ، بازیگر اخلاقی سینمای امریکا که نماد اخلاق گرایی در سینمای وسترن و غیر وسترن بود این جزء اولین سکانس های شاهکار غریب و شاعرانه سرجیو لئونه بزرگ یعنی روزی روزگاری در غرب بود فی الواقع اولین جرقه های شکل گیری سینمای وسترن را مهاجران و بازرگانانی زدند که از اروپا پا به امریکای تازه کشف شده امدند . ان ها که دست به کشاورزی و دامداری زده بودند با بحران کم ابی و بیابان های تمام نشدنی در کشور جدید روبرو بودند . انان تصمیم گرفتند که دام های خود را از مناطق پر خطری رد کنند تا به اب برسند و دست به فروش و تجارت ان ها بزنند . برای این کار دست به استخدام مردانی زدند که جدا از راه بلدی و سرسختی شان هفت تیر کشانی قهار بودند ، مردانی که هم برای سالم رساندن دام ها و هم برای جنگیدن با راهزنان و سرخپوستانی که سفیدها تمام املاک انان را به یغما برده بودند و انان را سرشکسته و اواره کرده بودند باید اماده می بودند . در همین اثنا بود که از دل این اتفاقات شهر ها ، دولت ها و کلانتر ها و هفت تیر کشان و روسپیان و اسطوره ها در سرزمین امریکا بدنیا امدند تا بعدها دست مایه خوبی برای فیلمسازان و تهیه کنندگان سینما برای تعریف قصه های جذاب شوند . وسترن جزء اولین شکل های سینمایی و اولین فیلم های قصه گو در سینما در امد ، ادوین س پورتر با ساختن فیلم سرقت بزرگ قطار اولین جرقه ساخت وسترن را زد ، بعد ها نیز کارگردانان دیگر از جمله جان فورد کبیر دست به ساخت وسترن های مختلف زدند . وسترن با تمام فراز و نشیب هایش جزء پر بیننده ترین و شکیل ترین ژانر های سینمای امریکا درامد . در مورد سیستم اخلاقی و شکل تغییر ویژگی های ژانر قبلا مفصل گقتم ، این مقدمه ای بود کوتاه برای رسیدن به یکی از سنت شکن ترین و خلاق ترین کارگردانان سینمای وسترن و البته چهار فیلمش در اواخر دهه شصت یعنی به خاطر یک مشت دلار در سال 1964 ، به خاطر چند دلار بیشتر در سال 1965 خوب ، بد ، زشت در سال 1966 و روزی روزگاری در غرب در سال 1968 . سرجیو لئونه کارش را در سینما با پدر فیلمسازش که یکی از چپ ترین کارگردانان ایتالیا بود شروع کرد . بعدها این شانس را پیدا کرد که دستیار ویلیام وایلر در بن هور شود و صحنه مربوط به مسابقه ارابه رانی را کارگردانی کند ، بعد ها نیز در سودوم و عموره ساخته رابرت الدریچ دستیار اول او شد . ولی شهرت وقتی به سراغ استاد امد که در سال 1964 با بازیگران اکثرا تازه کار وسترنی را ساخت که بعدها پایه گذاری سبکی به نام وسترن اسپاگتی شد . به خاطر یک مشت دلار با بازی کلینت ایستوود ، لی وان کلیف ، کلاویس کینسکی و جان ماریا ولونته داستان دو ادمکش و جایزه بگیر را تعرف می کرد که در پی کشتن یاغی بودند که جایزه هنگفتی برایش در نظر گرفته شد . در سال بعد لئونه با ساخت به خاطر چند دلار بیشتر که اقتباسی بود از یوجیمبو اکیرا کوروساوا که البته ان هم اقتباسی بود از کتاب ذرت سرخ نوشته دشیل همت در امریکا با استقبال زیادی روبرو شد و کلینت ایستوود را به عنوان ستاره سینمای وسترن به دنیای سینما معرقی کرد . اخرین بخش از سه گانه لئونه یعنی خوب ، بد ، زشت پایانی حماسی و شاعرانه بود بر داستان اسطوه و هفت تیر کش بی نام لئونه با بازی ایستوود که این اخری تبدیل به یکی از کالت ترین و محبوب ترین اثار وسترن تاریخ سینما شد سرجیو لئونه جان تازه و خون تازه را به سینمایی درحال مرگ وسترن تزریق کرد البته نه با پیروی از ویژگی های قبلی ژانر و استفاده مناسب از ان ، بلکه با تغییر ، هجو و ایجاد شبکه ای جدیدی از رویدادها و کاراکترها در سینمای وسترن ، اگر تا به حال در متفاوت ترین وسترن ها نیز با با فضای پاستوریزه و شخصیت های تمیز و اتو کشیده روبرو بودیم ، در سینمای لئونه و سه گانه دلارش ادم ها با سر و صورتی کثیف ، لباسهای پر از شن و ماسه که انگار روزها سوار بر اسب در دشت ها تاختند و فضای به شدت کثیف و تلخ طرف بودیم . در فیلم های لئونه شخصیت مثبت و منفی دیگر معنا ندارد و لئونه با تفکرات مدرن و چپ و به شدت تلخش اخلاقیاتش را فراتر از خوب و بد و نیکی و بدی تصویر می کند . در فیلم هایش ادم ها خاکستری و تلخ هستند ، اماده برای کشیدن هفت تیرهایشان و کشتن ، پول برایشان حرف اول و خر را می زند همانجور که از اسم فیلم ها بر می اید . اینجا اخلاقیات والا و مردانگی به شکل دیگری تعریف می شوند ، اگر در کارهای مثلا جان فورد و هاوارد هاکس ما طرف حسابمان یعنی بد و خوب مشخص بود و هدف کاراکترها معلوم ، اینجا و در فیلم های لئونه نمیدانیم با چه کسی طرف هستیم و باید به کدام سمت جهت گیری کنیم ، زندگی کاراکترها چنان پوچ و تو خالی است که هر لحظه باید منتظر نابود شدن یا کتک خوردن یکی شان باشیم . هدف مشخص کاراکترها در هر سه قسمت پول و زنده ماندن است و کمتر پیش می اید که کاری غیر از این بکنند به غیر مثلا در خوب بد زشت که به ارتش جنوبی ها برای انفجار یک پل کمک می کنند که ان هم در راستای رسیدن به جای است که پول ها قایم شده است اگر در سه گانه دلار، لئونه در پی باز یافت دوباره ای ازخصوصیان ژانر و ویژگی ها و شاخصه های ان بود و در جهت تغییر شکل دادن و هجو ان به نوعی حرکت می کرد . در روزی روزگاری در غرب این حماسه حیرت انگیز و نفس گیر تاریخ سینما او مرثیه ای برای از دست رفتن اسطوره و دنیایی وسترن می سراید . این ترانه حزن انگیز سینمای وسترن انگار که همه اسطوره های دنیایی وسترن را در قالب سه شخصیت اصلی اش جمع می کند . شاین ، هارمونیکا و فرانک انگار از دل وسترن های سنتی بیروان امده اند . انیو موریکونه اهنگساز نیز با انتخاب سه تم متفاوت برای هر سه نفر این نگاه را تقویت می کند . اینجا وجه اسطوره ای و شاعرانگی کار با ان نما های اسکوپ بلند از صحرا های بی در و پیکرونشان دادن شخصیت ها که از دل این ناکجا ابادها و بدون نام و نشان می ایند و می روند باعث می شود ان حس هجو گونه کارهای قبلی لئونه در این یکی به چشم نیاید . حضور کلودیا کاردیناله در نقش جیل نیز به عنوان عنصری متفاوت در سینمای لئونه به شدت به چشم می اسد . اگر لئونه در وسترن های قبلی اش یک زن حتی بازی هم نمی کرد و فقط به عنوان ابزاری برای خشونت و ارضا استفاده می شد ، اینجا جیل به عنوانی پلی برای شروع تمدن به چشم می اید . او به عنوان نمادی از معصومیت و زیبایی و شکل تمدن در دل غرب وحشی و زندگی شخصیتها با هر سه انان می خوابد تا بدنش و زیبای اش را به طور یکسان بین انها تقسیم کند . لئونه با ان سکانس ابتدایی و تیتراژ به تماشاگر خود می فهماند که با چه فیلمی طرف است ، سکانسی که به نحوی هجو و ستایش توامان از نیمروز با بازیگر همان فیلم یعتی استروود و جک ایلام که در همان نقش های قبلی شان در نیمروز یعنی قاتلین منتظر در ایستگاه راه اهن بازی می کنند است . روزی روزگاری در غرب درباره پایان اسطوره است با مرگ فرانک به عنوان شخصیت منفی با بازی هنری فوندا که لئونه اینقدر باهوش است که اینجا نقش های سنتی را بین خوب و بد یعنی چارلز برانسن و هنری فوندا عوض می کند و مرگ شاین و دور شدن هارمونیکا در افتاب و امدن خط لوله راه اهن مرگ سینمای وسترن سنتی را اعلام می کند و اسطوره هایش را اینجا رها کرده و به خاطره ا ی مشتاق ما می سپارد .
داستانی حماسی در مورد یک غریبه ی مرموز با ساز دهنی است که به جمع نیروهایی که برای حمایت از یک بیوه ی زیبای بدنام که جانش توسط یک قاتل بی رحم که در راه آهن کار می کند به خطر افتاده است، می پیوندد.