باهم، بیهم: نگاهی به «خرچنگ» ساختهی یورگوس لانتیموس
دامون قنبرزاده : در آیندهی دیستوپیایی نزدیكی، افراد مجرد و تنها طبق قوانین شهر به هتل مرموزی فرستاده میشوند و در آنجا موظفاند ظرف ۴۵ روز شریكی برای زندگی رمانتیك خود پیدا كنند....
14 آذر 1395
در آیندهی دیستوپیایی نزدیكی، افراد مجرد و تنها طبق قوانین شهر به هتل مرموزی فرستاده میشوند و در آنجا موظفاند ظرف ۴۵ روز شریكی برای زندگی رمانتیك خود پیدا كنند. در هتل، ضیافتهای رقصی برپا میشود و تبلیغاتی در باب مزایای داشتن شریك زندگی مدام توی گوش آدمها خوانده میشود. سرنوشت هولناكی در انتظار كسانی است كه نتوانند یا نخواهند از پس این تعهد بربیایند: آنها را با فرایندی تبدیل به حیوانی به انتخاب خودشان میكنند و بعد در جنگل به حال خود رهایشان میکنند. افراد ساكن در هتل میتوانند با شكار هر یك از فراریهایی كه به «تكرو» موسوماند یك روز بر مهلت تعیینشده بیفزایند...
ماجرای سینمای یونان از هر کجا شروع شده باشد، نسل جدید سینمای نهچندان پررونق این کشور از همین یورگوس لانتیموس تا اسپیروس استاتولوپولوس و همسلفانشان فضای جدید و غریبی در آن دمیدند، فیلمهایشان در جشنوارههای مختلف دیده شد و کمکم با ورود بازیگران معروف و تغییر زبان فیلمهایشان به انگلیسی همه چیز جنبهای جهانیتر به خود گرفت. اما این جهانی شدن اگر خوبیهایی داشته باشد، بدیهایی هم دارد. برای روشن شدن مطلب باید مثالی زد: تصور کنید دندان نیش لانتیموس با بازیگران مطرح آمریکایی و به زبان انگلیسی ساخته میشد. در این صورت آیا تأثیر غریبی را که این فیلم با زبان یونانیاش روی تماشاگر میگذارد، در آن حالت هم میگذاشت؟ غریبگی تماشاگر با زبان و بازیگران فیلمی که میبیند، تأثیر یک فیلم عجیب با موضوعی بکر را غریبتر خواهد کرد. وسوسهی فیلمی به زبان انگلیسی ساختن و بازیگران معروف را در آن بازی دادن موضوع جدیدی نیست. چه بسیار فیلمسازانی که بعد از ساخت فیلم در کشورهای خودشان به هالیوود روی آوردند و جهانی شدن را تجربه کردند اما معمولاً نتوانستند موفقیت گذشتهی خود را تکرار کنند و این داستانی تکراریست. پارک چانووک بعد از کلی فیلم خوب استوکر را با نیکول کیدمن و به زبان انگلیسی ساخت و هرچند فیلم خوبی از آب درآمد اما این کجا و مثلاً همدردی با بانوی انتقامجو کجا. بحث تنها در داستان و روایت و این حرفها نیست. چیزهای غریبه ذهن را بیشتر درگیر میکنند و جذابیت دارند. در زمانهای که زبان انگلیسی دنیا را گرفته است و همهی فیلمسازها تلاش میکنند به این زبان فیلم بسازند، ساختن فیلمی با یک زبان مهجور یا لااقل کمترشنیدهشده موضوعی حتی پیشپاافتاده را هم شاید جذاب کند و همان موضوع و فضا به زبان انگلیسی شاید تأثیری نگذارد.
با این نگاه بخشی از جذابیت داستان عجیبوغریب خرچنگ به دلیل زبان انگلیسی و بازیگران شناختهشدهاش از بین رفته است. فضا و داستان غیرمعمول فیلم با زبانی آشنا و بهشدت معمول و بازیگران شناختهشدهی آن، ضربهای را که باید بزند نمیزند. در واقع داستان و فضای آن با نحوهی ارائهاش همگام نیست و این عامل باعث شده موضوع غریب و بکرش تأثیر لازم را نداشته باشد. تصور کنید همین داستان با بازیگرانی یونانی و به زبان یونانی ساخته میشد، آن وقت غرابت موضوع، زبان و آدمها موجب میشد مخاطب بیشتر درگیر این دنیای عجیبوغریب شود؛ دنیایی که تک بودن در آن ممنوع است و جریمه دارد. در ابتدای ورود دیوید به هتل، یکی از دستان او را به کمربندش میبندند تا قدر زوج بودن را بداند.
خرچنگ در واقع با تصویر کردن دو گروه متفاوت که هر کدام از یک طرف بام افتادهاند، میخواهد بگوید چیزی که در این دنیای وانفسا از دست رفته، عشق و محبت واقعیست. فیلم با نگاهی آمیخته به طنزی سیاه و گزنده، با طراحی صحنههایی اگزوتیک و ذاتاً مضحک، به مخاطب این پیام را میدهد که هر دو گروه در اشتباه بزرگی به سر میبرند؛ در این خصوص به صحنهای که طی آن مدیر هتل با اجرای یک نمایش مضحک میخواهد به مهمانان هتلش نشان بدهد که مجرد بودن چیز خوبی نیست توجه کنید: مردی در حال غذا خوردن است که غذا به گلویش میجهد و در حالی که کسی با او نیست تا با ضربهای لقمه را از دهانش بیرون بیاورد، روی صندلی میمیرد. در نسخهی بعدی زنی همراه مرد است که در این موقعیت بحرانی، چند ضربهای به پشت او میزند و از مرگ میرهاندش. مدیر هتل میخواهد با این نمایش میهمانانش را تهییج کند که زوجی برای خود انتخاب کنند! در دنیایی که بیزوج بودن به حیوان شدن ختم میشود، میهمانهایی مانند آن مرگ لنگ برای فرار از این سرنوشت شوم، به زور مشت و چاقو، دماغش را خون میآورد تا به دختری که دائم خوندماغ میشود نشان بدهد که مناسب ازدواج کردن با اوست! (بماند که چنین تعریفی از «تفاهم» در دنیای این فیلم هم عامدانه مضحک است و هم عجیب). نتیجهی این ازدواج زورکی و احمقانه را هم جایی میبینیم که دیوید رفته تا مرد لنگ و خانوادهاش را از خواب غفلت بیدار کند. خانوادهی سهنفره، با لباسهای متحدالشکل، دور میز نشستهاند و با لحنی سرد و بیروح درباره اندازهی توپ والیبال و بسکتبال حرف میزنند. حتی مدیر هتل و همسرش هم وقتی در موقعیت بدی قرار میگیرند که رهبر مجردها و همدستانش ترتیب دادهاند، رودرروی هم درمیآیند تا جایی که حتی مرد تفنگی به سمت همسرش میگیرد تا او را بکشد و این حرکت موجب میشود لبخندی پیروزمندانه بر لب رهبر گروه مجردها بیاید؛ نتیجهی یک چیز زورکی بهتر از این هم نمیشود! اما طرف دیگر ماجرا همین مجردهای جنگلنشین هستند که ادعا میکنند ازدواج خوب نیست و زوج بودن مجازات دارد و با آن حملهی نیمهشبشان به هتل و بیدار کردن زوجها از خواب غفلت و یادآوری این موضوع به آنها که شما همدیگر را دوست ندارید و نباید با هم زوج میشدید، میخواهند خودشان را به این قانع کنند که تنها ماندنشان درست است. به قیافهی آنها بهخصوص رهبر گروهشان که دقت کنید و به شیوهی حرفزدنشان که گوش کنید متوجه میشوید چهقدر سرد هستند. صحنهی جذابی در فیلم وجود دارد که میتواند نقطهی مقابل اجرای نمایش برای زوجها در هتل باشد؛ هر کدام از مجردها به شکل جداگانه آهنگی گوش میکند و برای خودش میرقصد؛ و باز هم نتیجهی یک چیز زورکی بهتر این نیست! اینها و آنها همه عشق را از یاد بردهاند و این دیوید و زن هستند که در میانهی دنیایی ترسناک، عاشق هم میشوند و قسم میخورند که با هم بمانند. پس فیلم از یک طرف تنهایی را تقبیح میکند اما از طرف دیگر با هم بودن به هر قیمتی را هم نمیپسندد.
در پادآرمان شهری در آینده و یا شاید یک دنیای موازی عجیب، بزرگ سالانی هستند که مجردند و یا در پیدا کردن زوج ناتوانند. آن ها باید به یک هتل بروند و ظرف ۴۵ روز شریک زندگی مناسبی پیدا کنند؛ در غیر این صورت، به حیوانی دل خواهِ خودشان تبدیل می شوند و آن ها را در جنگل رها می کنند...