به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
«آره پسر، برو بیرون و همه شان را بکش.»
تراویس بیکل،قهرمان سابق جنگ ویتنام حالا در روزگار نو رسیده،گذرش به مرز جنون رسیده است. غریبهای در شهری رنگارنگ از همه تباهیها و رهسپار با تابوتی به جنس آهنین در عصر بردگی.
درواقع تاکسی استعارهای است بر تنهایی راننده در انزوایی ناخواسته. او بازتاب دور افتادگیاش را در خلوت آینه میجوید، آنگاه که در بی همکلامی کلام تصویرش را نجوا میسازد. تراویس در پرسهگیهای شبانه، عقیم ماندگیاش را در ارتباط با جامعهی بیهنجار در مییابد تا تنها راه عبور را در فریاد گلوله بجوید. تصویر شکسته یی از او در کنار باجه تلفن و هنگام شنیدن جوابی منفی از معشوقهاش با حرکت آرام دوربین به سمت راست هدایت میشود، بر یک نمای دور و انگارهای سوی هیچ. شاید دلسپاری و دوری از بتسی هم تنها بازی شیطنت آمیزی باشد نزدش با دلهای پوسیده!
پرترهای از زندگی تراویس بیکل در چند روز خیابان گردیاش، نشانی از نوعی آنارشیسم جامعه ستیزی است که غریبانه در شهر فساد، سودای انقلابی گری آنهم به یگانگی در سر میپروراند در محدودهی خیابان چهل و دوم میدان تایمز، جایی که شقیقهاش آماجگاه جهنم را سوز میسازد. شاید نوعی الهام از رمان تهوع ژان پل سارتر معنایی فلسفی به لایه های درونی فیلم بخشد.
در نگاه رانندهای که دیگر خود را وجدان جامعه می پندارد و بر اسلحهاش کارکردی دیگر قایل است. او یک تنه میخواهد همانند باران نشسته بر دامان شیشهی ماشین، خون مانده از فساد را بشوید با تاکسی اسکورسیزی و رانندگی دنیرو ...
در بسیاری از فیلمهای مارتین اسکورسیزی، رد پایی از شهر آرزو هایش،نیویورک روان است اگر چه می توان در هر کجای این دنیای پر شرارت،لوکیشن تباهی را یافت.سفر اسکورسیزی به درون شخصیت انسانها با حرکات حساب شده دوربین، میزانسنهای بسیار دقیق و دکوپاژ و ترکیب بندی یگانهای توأم است، همراه با فضاسازی منحصر به فرد و البته در این فیلم موسیقی جاودانه برنارد هرمن که خود نیز پس از آن به جاودانگی عمر پیوست،در عیدی کریسمس. راننده تاکسی،تصویر سرکشی انسانی تنیده در انجمادی بی روح است که با گلوله حفاظی میسازد بر رخنهی تبهکارانه اجتماع.
اسکورسیزی بیپرده پای در رئالیسم شهری مینهد به همراهی چشمان دوربینی که قادر است پلیدی گناهان را از چهره عابران بخواند.فیلم های اسکورسیزی اگر هم در ظاهر رنگی مافیایی به چهره بگیرند، اما در واقع اثری کاملا رستگارانه به دنبال دارند.
این مفهوم ماورایی را می توان در نهاد مارتین فیلمساز جست که در انزوای کودکی به دلیل بیماری آسم، تنها خلوتش را در کلیسا پر مینمود و به این دلبستگی در صدد بود که کشیش گردد،اما عشق عمیق به سینما او را به وادی دانشکده فیلمسازی نیویورک کشانید.
درسهای زندگی از سه گانه داستان های نیویورکی،حماسه گانگستری رفقای خوب و پا گرفتن نفسهای دالایی لاما در فیلم کاندون و دیگر ساختههای اسکورسیزی،همگی از زاویه دوربین رستگاری درخشش مییابند مثل همراهی با دانته در کمدی الهی.
تلاش در گذر از دوزخ و راهیابی به بهشت،حتی به قیمت فرسودگی جان، آن جا که جیک لاموتا در گاو خشمگین، چنان صورتش را در برابر پنجههای حریف مینهد تا خونین شده به آرامش رسد حتی به طور موقت. در خصوص شخصیت و فیلم های مرد چپ گرای نیویورکی و یکی از پسران بد سینمای دهه ۷۰ میتوان بسیار قلم نواخت در صحنهی نگارش، آنهم در سالروز ۶۹ سالگی اش-17 نوامبر ۲۰۱۰-مردی که سرانجام اسکار را هم شرمنده خود ساخت .
دیگر تراویس خود را راهبر جامعه مییابد،حتی برای آیریس،کودکی در لجن زار فساد (با بازی جودی فاستر ۱۲ساله). او در سکانس پایانی فیلم باز هم در تسلسل زمان،بازگشتی مجدد مییابد با همان تاکسی و در همان خیابان. آیا دیگر تراویس رستگار گردیده یا که قهرمان شده و شهر در امان است؟ مسلما هنوز هم می توان ردپایی از فاحشه خانه هایی با دربانهایی متفاوت یافت. پس همچنان میبایست منتظر تصاویر استاد نشست. پیرمرد همچنان فیلم خواهد ساخت، چرا که آرزویش این است که روزی در کنار دوربین،به مرگ سلام دهد.