احتمالا بعنوان یک فیلمبین زیادی از این کلمات و جملات شنیدهاید اینکه مثلا؛ «سریال و فیلم تاریخی قَدَر نداریم، بسازید لطفا»! البته بگویم اینها فقط در حد شنیدن و حرف است. وگرنه بهتر است بگوییم «تو را به خدا نسازید!»
یعنی با این وضعِ تولید کردن و ساختنی که من و تو تماشاگر، فعلا روی آنتن میبینیم، همان بهتر که کسی سراغش نرود و قدیمترها را در ذهنمان خراب نکند. بیخیال این همه حرفزدن و پرتگویی کردن وگرنه میشود نشست و ساعتی مثال آورد از سریالهای تلویزیونی با این حال و هوا، که خوبترهایشان درحد سه چهارتایی بیشتر نیست.
واکنشها به حضور زنان بیحجاب در سریال «نفس»!
قصههای بچسب از اتفاقات تاریخی را میگویم مثل مشروطه، قبلتر و بعدترش مثل بازه انقلابی که ما ندیدهایم ولی تا بخواهی از کتاب و غیره ازشان خواندهایم. چه بسا مینشینیم حتی گاه توی ذهنمان و با داستانکهای این رمان و کتابها برای خودمان چه لوکیشن و تصویرسازی که نمیکنیم. اما دریغ از برخی تولیدات تصویری رفقا که همهشان را به باد میدهد. به همین راحتی! چون کتاب را خوب مینویسند اما فیلم را انگار نه، بلد نیستند.
بهتان برنخورد آقای فلانی؛ فیلمساز مثلا باتجربه که نمیدانم چرا نمیتوانی درست حرف دلت را در سکانسهایی منظم و خوشدکوپاژ بزنی؟ ولش کن! الان وقتِ نقد کردن امثال «نفس» و جلیل سامان نیست. بخدا میشود با دوتا قسمت اول هم فهمید که از ب بسمالله تا ته قصه، دردش چیست و به دردبخور است یا نه؟
ژاله صامتی در سریال تلوزیونی نفس
مختصری نوشتم، خرده کلامی بنویسم و روایتی کنم. صرفا برای اینکه مدعی شوم این مجموعه ماه رمضانی -که اصلا به درد این ماه نمیخورد- حداقل تا به الان، پسندم نیست. بعدترش را باید منتظر ماند بلکه شاید فرجی شود.
«و دوباره عشق»؛ بدبختانه البته. جدا بیخیال این عنصر ناشناخته توی فیلمسازی ما بشوید. انگار تا فیلمساز برای قصهگفتن کم میآورد آویزان آن میشود و به غریبانهترین شکل ممکن، سراغش میرود.
داستان سریالِ «نفس» نیز گویا قرار است مثل «پروانه» باشد؛ یعنی مجموعه قبلتری و گویا انقلابی این فیلمساز. همان دختر لوس و دوتا جوان عاشقپیشه که از قضا یکی ساواکیست و دیگری انقلابی و سرانجام کنفیکون شدن شخصیتها و ... «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
امیدوارم اشتباه کرده باشم و قصه آن، بعدها اینی نباشد که من تلویزیونبین فعلا با چند قسمت اولش، بقیه را تا آخر نیز حدس زدهام. گرچه بنظرم خب از قسمت دوم زیرآب سریال از نظر روایت زده شد. ماندهام چرا بیننده را اینقدر ساده فرض میکنند. دیالوگها را دقت کنید، طراحی شخصیتها و دم به دقیقه رساندنِ زوری دختر و پسر بهم و ... در یک قسمت؛ این دوتا مدام و الکی بهم زنگ میزدند که «بیا ببینمت!» خب از پشت تلفن بگو، گرفتن این سکانسهای زیادی که چه؟ حالا در قسمت بعد؛ نویسنده یکی را زخمی میکند تا دخترک پرستارش شود و این دوتا دوباره هم را ببینند و شب تاریک دل به بیابان بزنند آنهم برای بار چندم. چه مردیست واقعا این دخترک لوس و ما خبر نداشتیم. عجب!
مسعود رایگان در سریال تلوزیونی نفس
میگفتم؛ وسط مجموعه نسبتا بیربط داستان عاشقانه میشود و خیلی بیجا زمانی که فیلمساز دارد از جوانک قهرمان میسازد با یکی دوتا دیالوگ دم از دم از وطنپرستی و یک سری اصطلاحات گلدرشت مثل دیکتاتور و اینها میزند، یکهو دیالوگ خارقالعاده پیش میآید: «یعنی دیگه همدیگه رو نبینیم؟/ میشه؟/ ... / وسایل کیفم چی شد؟ / هروقت خواستی بهم زنگ بزن ... ». (نقل به مضمون- سکانس شب، ماشین و دیالوگ بین دو کاراکتر)
خب ایرادی ندارد اینجوری؛ مثلا ماجرا را عشقی کنیم تا مخاطب از دیدنش بیشتر حال کند. اما عشقی کردن ماجرا را حداقل بلد باشید. کی؟ کجا؟ و چطوری؟ بیچاره مخاطب گیج میزند که محتوای اصلی سریال بالاخره چیست. بخدا میشود اثر تاریخی و چه میدانم انقلابی ساخت ولی مدام دست به عصای اینجور سوژهها نشویم.
فاطمه گودرزی در سریال تلوزیونی نفس
گرچه فیلمساز و نویسنده، اگر ترکیب کردن این فضاها را بلد باشند، اصلا بد نیست. چه بهتر از درگیری حسی برای فهماندن سوژه اما نه دیگر این شکلی مثل «نفس».
و خب گیری هم نمیدهیم به دوربینهای بسته که توی حلق و چشم کاراکترها هستند بلکه سوتی ندهد تا فضا همان 40 و 50 سال پیش باشد. خواهشا ذهن بیننده را با مو و کلاهگیس و اینها نیز درگیر نکنید. مخاطب دنبال اصل قصه است و نه این حواشی.
قربان نجفی در سریال تلوزیونی نفس
پاسخ مدیر شبکه به نمایش زنان بیحجاب در «نفس»
نتیجه اینکه؛ انصافا در قصهگفتنهای تاریخی، نه شعار ضمخت بدهیم و نه به هر در و دیواری بزنیم تا بیننده جذب شود ولی نهایتا هیچی از مجموعه و مضمونش به تور نزد. این بدترین اتفاق است که الکی چیزی درست کنیم و برچسب فلان دوره زمانی-محتوایی را نیز به کارمان بدهیم.
یعنی فکر نکنم افراد کوچه و بازار هم با این ادبیات درباره ی یک سریال صحبت کنن
به نویسنده توصیه میکنم برای بهتر شدن ادبیاتش کمی کتاب بخواند