پوریا آزادی : در روز هایی که هالیوود توجه کمتری به فیلم های معناگرا و مباحث علمی- اجتماعی "جدید" نشان داده و به جای تمرکز بر موضوع و داستان ساخته ها، بیشتر رنگ...
25 آذر 1395
در روز هایی که هالیوود توجه کمتری به فیلم های معناگرا و مباحث علمی- اجتماعی "جدید" نشان داده و به جای تمرکز بر موضوع و داستان ساخته ها، بیشتر رنگ و لعاب لایه ی سطحی تر فیلمها را مورد دست نوازی قرار داده، کریستوفر نولان کارگردان خوش ذوق این روزهای هالیوود مبحث علمی-اجتماعی جدیدی را بر پرده ی سینماهای جهان به نمایش درآورده است. مبحثی که اگر کم لطفی نکینم، تا به حال اشاره ای به آن در قاب تصویر نشده و فقط در بحث های 30یا30-اجتماعی میان مردم و افراد صاحب تریبون می توان مطالبی راجع به آن شنید. اگر از دوستاداران دنیای فیلم باشید و به مظامین فیلم اهمیتی خاص تر از نمایش آن داده باشید به راحتی رو به زوال رفتن پیام ها و آموزه های فیلم ها را در خواهید یافت، گویی که، "دیگر حرفی برای گفتن نیست!" و این مهم بیش از همه بر دنیای پرسرو صدای هالیوود صدق می کند. تماشای فیلم به خودی خود، فیزیک انسان را مسکون و محدود به فضای کوچک مشخصی می کند و تنها روزنه ی انسان برای فرار از دام بی تحرکی مطلق و در تکرار قرار گرفتن، بازی های ذهنی ای است که فیلم ها می بایست برای مخاطب خود طراحی و پیامی را وابسته به فرهنگ و اجتماع حاکم، به وی منتقل کنند. این روزنه ها روز به روز در حال مسدود شدن و ایجاد یک فضای مصنوعی، مملو از سوپر من ها-ابر انسان ها-ابر عشق ها- وقایع تاریخی غیر تاریخی و...، برای خلق لذت های کاذب ، جهت دادن ذهن ها، دور کردن فطرت انسان از ارزش های فطری و روی آوردن به ارزش های مصنوعی ساخته دست بشر و در کل در جهت ساخت زمام قدرتمندی برای افکار انسان و بنیان گذاری امپراطوری ذهن ها پیش می رود. رشد تصاعدی فیلم های نوجوانان "TeenAge Movies" ، هزینه های میلیارد دلاری فیلم ها برای واقعی کردن هرچه بیشتر لایه ی نمایشی فیلم و افول فکری و خط مشی گرفتن عده ای از بزرگان سینمای هالیوود همگی بر پس زدگی و مرگ سینمای متفکر در جامعه ی غرب دلالت دارد. برای پی بردن به مطالب بالا می توان به چند نمونه اشاره کرد. سریال های 200 و چند قسمتی مانند "دوستان" – "Friends" که نیاز بر استفاده از مغز انسان در هیچ یک از داستانها و قسمت هایی که در این فیلم نمایش داده میشود احساس نخواهد شد. سری سینمایی "شیرینی آمریکایی" – "American Pie" که از محبوب ترین مجموعه های سینمایی در این سبک هستند، از جمله مثال هایی هستند که، "یخ زدگی" افکار بیننده را در همان دقایق اول و یا قسمت های ابتدایی بوجود آورده و مخاطب برای دنبال کرن داستان و مظامین آن فقط و فقط به چشمهایش نیاز دارد و به سبب سادگی تصاویر و عادی بودن آنها، ***** "نیاز به تحلیل" مغز را براحتی می گذراند و وارد ضمیر ناخودآگاه می شود و مرزها و محدودیت های ارزشی انسان ها را به شکل نامحسوسی تغییر می دهد. از مثال های دیگر می توان به نمایش بی اقتدار "مارتین اسکورسیزی" در فیلم "جدا افتاده" – "Departed" اشاره کرد که چگونه نشان می دهد که هنوز تمایل دارد "حرف های شنیدنی بزند" اما افسوس که دیگر چیزی برای گفتن ندارد، بی اقتدارانه بودن اثرش را می توانست با عنوانی به مثال "باز سازی یک اثر سینمایی" از ساخته اش جدا کند و اما با تقلید فریم به فریم فیلم "کسب و کار شیطانی" – "Infernal Affairs" و ساخت یک پایان آمریکایی برای فیلم، تمام اثر را متعلق به خود خواند. و در پایان این بخش می توان به تلاش طولانی مدت و پرهزینه ی "جیمز کامرون" در آخرین ساخته ی خود "آواتار- تجسم زمینی خدا" – "Avatar" اشاره کرد. فیلم "آواتار" که یکی از پرهزینه ترین فیلم های تاریخ سینماست، فروش بالایی را نیز در بر گرفت و این خود گویای مخاطبین بالای آن است. بیشترین هزینه فیلم در زمینه فنی مانند دوربین های سفارشی و غیره همگی تلاشی بود برای واقعی تر نشان دادن فضای فیلم که این امر کمبود موضوع و روی آوردن فیلمسازان به فناوری ها و سبک های جدید فیلم سازی را نشان می دهد. آواتار بارزترین نمونه ایست که مخاطبین را به تماشای یک فناوری می نشاند که داستان و قطعا" پیامهای آن را در مراحل پایین تر توجه مخاطبین قرار می دهد. موضوع کلیشه ای و داستان قهرمان پرورانه ی آن همانند بسیاری از آثار هالیوودی چیز تازه ای برای عرضه نداشت و نکات پنهان آنرا شاید فقط بتوان در نقد های موشکافانه ی اکبر عالمی یا حسن عباسی یافت، که غیر از این برای مخاطبین معمولی مانند من، حرفی برای گفتن نداشت. آواتار را می توان، "تلقین" عصر جدید فناوری های نوین سینما و افول محبوبیت داستان سرایی، استعاره و برداشت در آثار سینمایی دانست. داستان فیلم: فناوری و پیشرفت علم به حدی رسیده که انسان ها می توانند به وسیله ی دستگاه کوچکی وارد دنیای خواب دیگر انسان ها شده و افکار آنها را بخوانند و یا تغییر دهند. در این میان دام کاب "دزد خواب" بسیار ماهری است که توسط شرکت های خصوصی استخدام می شود و افکار اشخاصی که مورد نظر شرکت ها هستند را به سرقت می برد و در اختیار آنها قرار می دهد. کاب وارد خواب اشخاص می شود و با ورود به بخش ضمیر ناخودآگاه آنها که اطلاعاتی خارج از کنترل در آن وجود دارد، به این اطلاعات دسترسی پیدا می کند و در دنیایی که احتمال آسیب رسیدن به او ناچیز است، به راحتی همه چیز را صاحب می شود. اما در این راه او تبدیل به یک مجرم بین المللی می شود و از کشور خود فرار می کند و به خاطر شرایط کاری از تمام کسانی که دوستشان دارد محروم می شود. سرانجام آخرین پیشنهاد کاریش را دریافت می کند و در انجام این ماموریت، پیشنهاد رفع اتهام از جرم هایش و آزادی بازگشت به خانه داده می شود. داستان فیلم را بار ها دیده ایم، قهرمانی که برای نجات از مخمصه دست و پا می زند اما شرایط هیچ وقت به خوبی پیش نمی رود تا اینکه کلیشه ی "آخرین پیشنهاد" وارد ماجرا می شود. با اعلام آخرین پیشنهاد می توان به سادگی به دو ذهنیت رسید. پایانی به شکل یک تراژدی که با مرگ قهرمان یا ارزش هایش کامل می شود یا پایانی شاد و نجات قهرمان از مخمصه. جدای از تکراری بودن مسیر داستان، چیدمان مراتب بیان داستان به خوبی انجام گرفته و مخاطب دچار سردرگمی نمی شود. نولان خوب می داند که برای تشریح مسئله ای علمی-تخیلی نیازی به یک تراژدی و یا یک پایان زیبا ندارد و تمام آنچه که می خواهد داستانی برای گنجاندن افکارش در آن است و میبایست تا آنجا که می تواند داستانش را ساده بیان کند، تا بیشتر توجه اش را به حرف های تازه ای که برای گفتن دارد معطوف کند و بیننده را همراه با خود بکشاند. انتخاب بازیگران یکی از نقاط ضعف فیلم محسوب می شود و از عواملیست که فیلم را در حد یک جاودانه ی سینما بالا نمی برد. انتخاب دیکاپریو در نقش یک مامور کارکشته، که تونایی های جسمانی و ذهنی بالایی دارد در نگاه اول مناسب بنظر می رسد، خصوصا" که تا به حال نقش هایی این چنین را در فیلم های دیگر مانند "جداافتاده" ، "الماس خونین" ، "شاتر ایسلند" که در هر یک از آنها ماموریتی برای انجام دادن دارد را به خوبی به پایان رسانده. اما چیزی که در این فیلم برای انتخاب دیکاپریو در نظر گرفته نشده، قالب (علمی-تخیلی) آن است، که دی کاپریو سابقه ی فعالیت زیادی در این زمینه ندارد و با نگاهی به کارنامه ی هنری و بازی هایش متوجه خواهیم شد که توان وی برای برقراری ارتباط در چنین نقش هایی بسیار بالاست، اما بیشترین تاثیری که برای ایفای نقش هایش می پذیرد از محیط واقعی اطرافش و توجه بخصوص داستان و کارگردان به آن صحنه است. اما صحنه های احساسی "تلقین" که قالبا" در محیطی مجازی فیلمبرداری شده ضعف وی را به خوبی نمایان کرده و از بار احساسی فیلم کاسته است. جوز گوردون دیگر بازیگر انتخابی نولان هم تجربه ای در زمینه ی فیلم های علمی-تخیلی ندارد و کارنامه فعالیت هایش خلاف این را هم نشان نمی دهد. بیشتر فعالیت های جوزف گوردون در فیلم های جنایی و درام رقم خورده و انتخاب مناسبی برای یک فیلم تخیلی به نظر نمی رسد. با این حال بر خلاف این ها بازی وی در "تلقین" از باورپذیری قابل قبولی برخوردار است و حتی در برخی صحنه ها نمایش بهتری را نسبت به دیکاپریو به اجرا می گذارد. اما مشکل اصلی در میمک و ترکیب بندی صورت و قد و قامت اوست. در بسیاری از صحنه ها می بایست نقش ماموری آگاه تر و محتاط تر را نسبت به دام کاب بازی کند و در مواقع نیاز به کمک او بشتابد و البته با اجرای خوب خود تا حدی در این امر موفق شده است اما چهره ی جوان و کم سن و سال او نسبت به صورت خسته و کار کشته دی کاپریو هیچگاه اجازه نمی دهد این برتری به واقعیت برسد و در تمام فیلم به شکل دستیاری کوچکتر و نابلد تر در کنار دیکاپریو به نظر می رسد. الن پیج، باز هم بازیگری از سبک "درام آرام" انتخابی مشابه با جوزف گوردون! نولان با انتخاب الن پیج برای جوزف گوردون یا بالعکس احتمال ایجاد رابطه برای الن پیج و دیکابریو را ظاهرا" آگاهانه حذف کرده و اشاره های ناچیزی به رابطه ی الن پیج و گوردون کرده و این دو را "رابطه ی جدید" فیلم قرار داده است. و حذف دی کاپریو به عنوان محور اصلی بازیگری فیلم را از طریق رابطه ای که با همسر مرده اش دارد توجیه کرده است. در اینجا هم فیزیک الن پیج مناسب یک فیلم تخیلی همراه با اکشن نیست. صورت بچگانه الن پیچ که در این مورد حتی از جوزف گوردون کم سن و سال تر بنظر می رسد، بیننده را در باوری سخت قرار می دهد که "آرایادنی" – "Ariadne" شخصیتی با تجربه و با کیفیتی مناسب برای همراهی "دام کاب" است. تصویری که الن پیج با بازی زیبای خود در فیلم "جونو" – "Juno" در اذهان ترسیم کرد، چارچوب موفقیت را برای وی محدود به بازی در فیلم های درام کرده است. به نظر شخص من کریستوفر نولان می بایست با نگاهی ساده به کرنامه ی وی و موفقیت او در دو فیلم "جونو" و "آبنبات سخت" – "Hard Candy" او را از لیست انتخابهایش خط می زد. خارج از این حالت، فلسفه ی این انتخاب نولان -حداقل- برای من ناپیداست. نکات مثبت تماشای فیلم: ماجرای نولان و خواب هایش موفقیت "تلقین" به وضوح در جامعه ی مخاطبین (بیننده ها یا منتقدین) هویداست. در حقیقت ضعف داستانی و بازیگری فیلم تاثیر چندانی بر مخاطب ندارد و این امر نشعت گرفته از استوار بودن این فیلم بر موضوعی نوین و مبحثی (شاید بتوان گفت) علمی-فلسفی-اجتماعی است. با دیدن دسته بندی علمی-تخیلی فیلم، برای بیننده آشکار می شود که یا در انتظار یک جلوه های ویژه خاص و یا در انتظار یک بحث جالب و جدید باشد. هک شدن ژانر علمی-تخیلی بر جلد فیلم شانس دیدن یک بازی توانمند و صحنه های عاطفی تاثیر گذار را بسیار کم می کند، مواردی که در ژانر های درام، تراژدی، عاطفی یا فانتزی یافت می شود. در مورد "تلقین" نیز همین مسئله حکم می کند. "تلقین" مبحثی تازه مورد-توجه-قرار-گرفته-شده را مورد بحث می گذارد. هوش "دام کاب" برای استفاده از یک خواب در خواب دیگری برای به دام انداختن طعمه اش، به موازات بیننده را سرگرم و متحیر می کند که چگونه حقه ی زیبایی را بکار برده است. استفاده از مارپیچ هایی که ساخت آنها به عهده ی "معمار" است، بیننده را مشتاق می کند که توان ذهن شخصیت های داستان را به تماشا بنشیند در حالی که در دنیایی بدون محدودیت شروع به ساخت آثار زیبای معماری می کنند. اینان از مواردی بودند که در طول فیلم بیننده را مرحله به مرحله به دنبال خود می کشاند. بعد علمی: محبوبیت چشمگیر فیلم به خاطر اندیشه ی تازه ایست که نولان کلید آنرا برای عموم زد. "کاشت افکار در ذهن افراد". شاید فاصله ی نه چندان دوری را باید پیمود تا بشریت به نقطه ای برسد که کلید ورود به یکی از پیچیده ترین مخلوقات هستی را ابداع و اکتشاف کند و بشریت بتوانند در ذهن هم نوعان خویش رخنه کرده و از دنیای درون ذهن انسانها با خبر شوند. تمثیل جزی تر و محصورتر این تئوری نولان را می توان ساخته ی زیبا و تاثیر گذار "مایکل گندری" – " ، "طلوع ابدی یک ذهن بی نقص" - "Eternal Sunshine of the Spotless minde" نامید که به زیبایی گوشه ای از این نظریه را در قالب ماشینی که قدرت پاک کردن خاطرات انتخابی مراجعین را داراست، نشان می دهد. شاید که روزی به این فناوری دست یافتیم و فیلم نامه ی "تلقین" را پدر علم نوین ذهن خوانی نامیدیم.T^ از دیگر نکات مورد پسند، می توان به لایه لایه کردن خواب ها اشاره کرد که چگونه در پس رویایی حقیقتی نهفته است و چگونه ذهن خلاق نولان فرمول زمانی می نویسد، که بعد زمان در هر لایه از خواب با لایه ی دیگر متفاوت باشد و چند ثانیه از حقیقت با پیمودن چندین لایه خواب به چند سال تبدیل می شود. با دیدن این قضیه در فیلم به راحتی، نظریه ی "زمان یک توهم است" از انیشتین را به خاطر میاوریم ومثال ساده ای که بار ها در کتاب های علوم دیده ایم: ]زمان وجود ندارد و هرآنچه هست برداشت ما از شرایطی است که در آن حضور داریم، مثلا": زمان، برای شخصی که در نزدیک یک حرارت آتش ایستاده است بسیار کندتر می گذرد تا برای شخصی که به تماشای یک فیلم طنز نشسته است![ و این خود بدین معناست که زمان تابعی از مکان و شرایط است. نولان هم برای تغییر در زمان، تمام شرایط و مکان را تغییر می داد و از مکانی به مکانی دیگر کوچ می کرد و اینگونه بر گذر زمان فائق می آمد. بعد فلسفی: روابط غریب "دام کاب" با همسر مرحومه اش، وی را به خاطرات می کشاند تا بتواند دقایق بیشتری را "در گذشته" با او سپری کند. خرابکاری ها و اتفاقات پیش بینی نشده ای که در ماموریت ها از طرف همسر کاب رخ می دهد (همسر کاب نمادی از ضمیر نا خودآگاه وی است که در بعد –اجتماعی- به آن می پردازیم) همه را دچار مشکل کرده و در این میان کنج کاوی "آدریانی" باعث می شود که به زیر نظر گرفتن کاب بپردازد، در همین منوال آدریانی متوجه وابستگی شدید کاب به خاطراتش می شود به گونه ای که همسرش به شکل قسمتی از ضمیر ناخودآگاه کاب نقش میبندد و از آنجایی که این بعد از انسان (ضمیر ناخودآگاه) خارج از کنترل شخص است، تمام اطلاعات به صورت خود کار به همسر کاب که همان ضمیر ناخودآگاهش است داده می شود و وی در خواب هایی که کاب و دوستانش در آن حضور پیدا می کنند، تجسم میابد. تمام کارهایی که همسر کاب انجام می دهد در واقع کارهاییست که کاب برای او تعریف می کند، کنترل همسر کاب به صورت غیر قابل مشخصی توسط خود کاب صورت می گیرد و لو دادن اطلاعات ماموریت و کار های دیگری که "مال" (همسر کاب) انجام می دهد، تمامی کار هاییست که کاب به او می گوید که انجام دهد. قصه ی خرابکاری های "مال" از آنجایی شروع می شود که "مال" در طی اختلاف نظری با کاب تصمیم به خودکشی می گیرد. پس از کشمکش های طولانی مال تصمیم خود را عملی می کند و کاب که شاهد قضیه است، به علت علاقه ی وافری که به مال دارد خود را مقصر مرگ همسرش می داند. کاب دوری همسرش را نمی تواند تحمل کند پس شروع به استفاده از فناوری "تلقین" می کند تا در خاطرات گذشته با همسرش همراه باشد. اینکار کاب تا جایی ادامه میابد که مال به جزیی از ضمیر ناخودآگاه کاب تبدیل میشود. حضور این ضمیر همیشه با انسان است و محسوس شدن و یا پنهان شدن آن توسط خود شخص کنترل نمی شود. به همین خاطر در ماموریت هایی که انجام می دهند، مال به صورت ناخواسته در موقعیت کاب پیدا می شود، قرار داشتن مال در ضمیر ناخودآگاه کاب باعث می شود که از تمامی اطلاعاتی که در این ضمیر وجود دارد اعم از اطلاعات نقشه ی عملیات، با خبر شود. از آنجایی که کاب خود را مقصر در مرگ مال می داند، عکس العملی که در ذهنش برای مال تعریف کرده این است که از دست کاب عصبانی باشد زیرا که به عقاید او ایمان نیاورده و به خواسته اش عمل نکرده. تعریف این عصبانیت بر ضمیر نا خودآگاه کاب (مال) نقش می بندد، و مال در طی این عصبانیت از کاب، تمام اطلاعات را به دشمنان یا طعمه های کاب می دهد تا به قولی از کاب انتقام گرفته باشد. مقصر بودن کاب و در نتیجه عصبانی بودن مال از او، رفته رفته در طول یک تکرار برای کاب تبدیل به یک باور می شود و این باور وضعیت ضمیرناخودآگاه کاب را مشخص می کند. با توجه به مقصر بودن کاب در این جریانات، مال تابع از این قصران می شود و به کار هایش ادامه می دهد و تمام این جریانات در حالیست که خود کاب مال را تحریک به لو دادن اطلاعات کرده است. قسمت بالا اشاره ای واضح به موضوع چند سال اخیر دارد، که: "آنچه که اتفاق افتاده است، نتیجه ی افکار ماست". این موضوع در مبحثی مفصل تر، در مستند و کتابی بنام "راز" جمع آوری و منتشر شده است. در این مجموعه اطلاعاتی به ما می دهد مبنی بر اینکه: اگر ما حقیقتا" به چیزی اعتقاد بیاوریم، آن چیز به حقیقت و به وجود می پیوندد. یکی از روش هایی که در این کتاب، برای رسیدن به امر معرفی کرده، تفکر مدام ، تکرار، اعتقاد قلبی و اصرار است. واقعیت اعتقاد کاب در این بود که آنچه که خود می پندارد حقیقت است، با توجه به این قضیه کاب تحت هیچ حالتی در مرگ همسرش مقصر نیست. اما کاب با گذراندن این مراحل، 1.همیشه در حال فکر کردن به همسر و بچه هایش بود (تفکر مدام) 2.این تفکر را هر روز و هر کجا با خود می برد و همسرش را در هر جایی می دید (تکرار) 3.علاقه ی شدید کاب به همسرش (اعتقاد قلبی) 4.کاب به دفعات برای دیدن همسرش به خاطرات سفر می کرد (اصرار). پس از گذراند این ها مال به رویایی چنان واقعی تبدیل شد که در دنیایی حقیقی نیز تاثیر گذار بود. نولان با عبور دادن کاب از این چهار اصل بار دیگر نشان داد که از اندیشه آدمی موهومات نیز جان می گیرند. در بخش دیگر فلسفه ی فیلم، می توان به درگیری کاب با همسرش اشاره کرد. کاب و همسرش در یکی از مسیر های خواب به دام می افتند و پس از اینکه خود را ناتوان در بازگشت می بینند، شروع به ساخت دنیای خود می کنند. پس از گذشت زمان بسیار زیادی کاب و مال می توانند به دنیای حقیقی بازگردند، اما پس از بازگشت، مال به این نتیجه می رسد که دنیایی که به آن پا گذاشته اند و آن را دنیای حقیقی می پنداشتند، در واقع دنیای خواب و دنیایی که در آن بودند، دنیای حقیقیست! در اینجا مبحثی مورد اشاره قرار گرفته، که در فلاسفه ی یونان به نظریه ی سایه ها شهرت دارد، بیان می کند که این دنیا در حقیقت سایه ای از دنیای حقیقیست، و اجتماع را به جهانیانی درون غار تشبیه می کند که رو به انتهای غار نشسته اند، و دنیای واقعی از ورودی غار می گذرد و سایه ی آن به انتهای غار می افتد و ما آن را دنیای حقیقی می دانیم. در این حین عده ای رو برگردانده اند و دنیای واقعی را دیده و بر دیگران فریاد می زنند که برگردید، آنچه که شما می بینید تصویری سیاه از جهان واقعیت است. تصاویری که ما در دنیای خواب میدیدم، پر رنگ تر و قوی تر از تصاویر دنیای واقعی بود، که در فیلم نشان می داد. و در واقع می توان گفت، دنیای حقیقی نمونه ی ضعیف شده ی دنیای خواب است و آنچه نولان در فیلم حقیقی خواند، سایه بود. (این مبحث بطور گسترده ای در "ماتریکس" به آن پرداخته شده!) بعد اجتماعی: و اما زاویه ی دید "تلقین" به اجتماع و آنچه که راجع به آن می گوید. با دیدن ژانر فیلم، تیکه هایی از فیلم، مقدمه ای از آن و یا حتی با دیدن تمام فیلم، ممکن است، "تلقین" را فیلمی فقط علمی-تخیلی و بدور از موضوعات اجتماعی بیابیم. اما در حقیقت، فقط در بعد اجتماعی می توان پی برد، که چقدر نظریه ی نولان به واقعیت نزدیک و به کلی اثبات شده است. "تلقین" را می توان به دو بخش تقسیم کرد، 1.آنچه که نولان آورد و نشان داد. 2.آنچه که بود و نولان به آن اشاره کرد. در "تلقین"، نولان مبحث "کاشت ایده" را ضمینه ی کار خودش قرار داد و آنچه که نشان داد، راهی بود برای استفاده در استراتژی کاشت ایده! در حقیقت "آنچه که بود" همان کاشت ایده است و آنچه که نولان نشان داد، یکی از روش هایی بود برای پرورش یک ایده در ذهن دیگری. نولان، استفاده از یک دستگاه برای ورود به خواب شخص را نشان داد، که ما بتوانیم در این مسیر وارد ضمیر ناخودآگاه شخص شویم و اطلاعات وی را مورد دستبرد قرار دهیم، اطلاعاتی که پی بردن به آن برای ما، سودمند خواهد بود، مهم بودن این اطلاعات تضمین وجود آن در ضمیر ناخود آگاه شخص را می دهد. نولان روشی را نشان داد که ما چگونه به این اطلاعات دست یابیم. حال "آنچه که بود". در فیلم دیدیم که هدف انتقال یک ایده بود به ذهن شخصی که تصمیم به نابودی یک کسب و کار گذاشته بود و این به معنای انتقال ایده است. ما می خواهیم این تفکر را در ذهن وی ایجاد کنیم ، که نابودی این کسب و کار، صحیح ترین عمل نیست و انجام ندادنش سزاست. اما آیا این اولین باریست که یک شخصی عقاید و مسیرش را تحت افکار و رفتار دیگران تغییر می دهد؟ آیا تا به حال چیزی از مذهب گرایی و تغییر دین نشنیده ایم؟ همه این ها و هر روزه، به دین گرویدن و یا تغییر دین دادن انسان ها همگی به معنای پذیرفتن عقاید و باور هایی جدید است و از آنجایی که این باور ها متعلق به خود شخص نبوده و قبل از او نیز وجود داشته، این تغییر دین یا به دین روی آوردن را می توان "کاشت ایده" نامید. در 1300 سال پیش، بانی دین اسلام، بزرگترین انقلاب انسانی را بوجود آورد. (پذیرفتن این قضیه توسط محققین و مورخین ثابت شده) که پس از این 13 قرن، 1.5 میلیار انسان به عقاید وی روی آوردن و از آنجایی که هیچ یک از این عقاید مرتبط با این 1.5 میلیار انسان نیست، تغییر عقیده این انسانها را می توان "کاشت ایده نامید". در مثالی دیگر، با تحقیقی ساده می توان در یافت که بانی خیلی از جنگ های عظیم تاریخ، زنان (در بیشتر موارد ملکه ها) بودند. در تاریخ باستان، از آنجایی که حکومت زنان بر یک مملکت به ندرت یافت می شد، بیشتر حاکمان مرد بودند. حال آنکه همسران این حاکمان در موارد بسیاری ، ایده ای در ذهن آنان کاشته که منجر به جنگ های بسیاری شده است. با این تفاوت که روش و فضای کاشت ایده این زنان، بسیار با روش کریستوفر نولان متفاوت بوده. (عملی بودن روش زن ها را تاریخ ثابت کرده، اما روش نولان تاکنون در ابهام است) Inception سرآغازی بر کنترل داده ها – تحلیل داشته ها در گیر و دار کلیشه شدن، خستگی از تکرار و این همه افکار ضعیف، تلنگر نولان، برای مراقبه از افکارمان بسیار دلنشین است. در هر لحظه افکاری با سرعت باور نکردنی به سمت ما هجوم می آوردند و ما می بایست یا به تحلیل و مبارزه با آنان بپردازیم یا تسلیم شویم و با پذیرفتن آنها، تغییر دهیم آنچه را که خود ساخته ایم. مکالمات روزانه، بحث های سی یاسی-اجتماعی، فیلم، اخبار، روزنامه، مد، تبلیغات و... هر یک با روش و قدرتی متفاوت در تلاش است تا افکار ما را همسو با خود کنند. کاب به دنیای حقیقی بازگشت و حقیقت زندگیش را در فرزندانش دید، به قول خود عمل کرد و برای نجات "سایتو" – "Saito" به دنیای خواب رفت و او را نجات داد. و در آخر ما را هم بی نصیب نگذاشت، توتم خود را برای ما چرخاند، تا که یادمان باشد ، کجاییم و در خواب به سر نبریم، زیرا که در خواب ماندن، ذهن ما که حقیقت وجودمان است را در خطر هر تغییری قرار می دهد
دام کاب (لئوناردو دی کاپریو) یک دزد ماهر در استخراج اسرار ارزشمند مورد نیاز سازمان های جاسوسی و شرکت های تجاری و چندملیتی است. توانایی او در این است که هنگامی که دیگران در خواب هستند و ذهنشان در آسیب پذیرترین وضعیت است، اسرار کلیدی آنان را از درون رویاهایشان ربوده و در دنیای بیرون از خواب بفروشند. اما همین امر او را به یک مجرم فراری بین المللی تبدیل کرده است و باعث شده عزیزترین چیزهایش را در این راه از دست بدهد. حال به کاب فرصتی برای آزادی پیشنهاد می شود. او با انجام این ماموریت می تواند زندگی اش را پس بگیرد، اما تنها در صورتی که بتواند امری غیر ممکن بنام تلقین را انجام دهد. این بار، کاب و گروهش باید کاری عکس سرقت را انجام دهند: این بار وظیفه آن ها دزدیدن ایده نیست، بلکه کاشتن یک ایده جدید در ذهن قربانی است و …