علیرضا توانا : «گاهگاهی به مرگ خود فکر میکنم و در این حال به این فـکر مـیافتم که اصلا چطور میتوانم تحمل نفس آخر را داشته باشم،درحالیکه این نوع زندگی را دارم،چطور میتوانم...
15 آذر 1395
«گاهگاهی به مرگ خود فکر میکنم و در این حال به این فـکر مـیافتم که اصلا چطور میتوانم تحمل نفس آخر را داشته باشم،درحالیکه این نوع زندگی را دارم،چطور میتوانم ترکش کنم؟ احساس میکنم خیلی چیزهای دیگر هست،که انجام دهم.این احساس را دارم که خیلی کـم زنـدگی کردهام و در این وقت به فکر فرو میروم.اما غمگین نمیشوم.از چنین احساسی بود که زیستن به وجود آمد...» آکیرا کوروساوا (1)
زیستن(زندگی-1952)چهاردهمین فیلم آکیرا کوروساواست.این فیلم بـه دلیـل نگاه اجتماعی و همچنین دقت و موفقیت او در شخصیتپردازی،یکی از مهمترین آثار کوروساوا محسوب میشود.اگر به این گفته آلن کستی معتقد باشیم که؛«شخصیت فیلمهای کوروساوا همواره به دنبال یافتن معنی و مـفهوم زنـدگی اسـت...(2)»فیلم زیستن را نمونهای کامل از کـوروساوا در جـهت ایـن معنا مییابیم.هدف از این نوشته کالبد شکافی و تحلیل فیلم و بالأخص فیلمنامهء آن(به عنوان یکی از کاملترین آثار کوروساوا)است.(3) فیلم باعکس مـعدهء واتـانابه آغـاز میشود.بر روی این عکس صدای راوی را میشنویم که در اولیـن صـحنهء فیلم خبر سرطان واتانابه و همچنین عدم اطلاع او را از این بیماری علاجناپذیر بیان میکند.در چند صحنهء دیگر فیلم نیز صدای راویـ بـه عـنوان دانای کل شنیده میشود که یا حالات روحی واتانابه را بـیان میکند و یا خبر از واقعهای میدهد که در حال وقوع است یا بعدا اتفاق میافتد.جایگاه راوی در بافت دراماتیک فیلم،بـه تـعبیری نـوعی نقطهگذاری سینمایی است.استفاده از صدای خارج از فیلم به کوروساوا این امـکان را مـیدهد که نظر تماشاگران را به هدف اصلی خود، که جستجویی برای یافتن مفهوم زندگی است، معطوف کـند. پس از عـکس مـعدهء واتانابه و گفتار راوی، خود واتانابه پشت میز کارش میان انبوهی از نامهها به تـماشاگر شـناسانده مـیشود.واتانابه پیرمردی است که با بیحوصلگی مشغول مهر کردن انبوه نامههای اداری است.این تـصویر از واتـانابه سـبب شده است که آلدو تاسونه،واتانابه را مردی بیخاصیت بنامد«که سی سال کار یکنواخت و بـدون تـنوع،هر نوع جاهطلبی و آرمانی را در او خفه کرده است(4)». در معرفی شخصیت واتانابه این خصوصیت نـهفته کـه راویـ،در اولین گام،بیماری لاعلاج او را به تماشاگر اطلاع داده است.بنابراین بعد از این توضیح،تماشاگر واتـانابه را مـردی که مرگی زودرس در انتظار اوست میبیند و اگر اطلاعاتی دیگر مانده است یا کششی دیـگر بـاید ایـجاد گردد، میبایست آن را در دیگر عوامل نمایشی جستجو کرد. اولینآشنایی تماشاگر با«فرد»به عنوان عنصری تـصمیم گـیرنده در جامعه،با واتانابه است،که البته بیماری لاعلاج او مشخص گردیده است و اولیـن آشـنایی بـا«جامعه»زنانی که برای شکایت آمدهاند.(صدای زنان:«بچهء من از آب مریض شده...آب متعفن اسـت...مـیلیونها پشـه وجود دارد...)این عبارات نیز حاکی از بیماری جامعه است.در این حالت راوی،پس از ایـن پارامـتر تصویری،معرفی واتانابه را که به ساعتش نگاه میکند(به عنوان وسیلهء نشاندهندهء گذر زمان که واتـانابه نـمیداند به چه میزان برای او ارزشمند است)اینگونه ادامه میدهد:«او وقت تلف مـیکند...بـه سختی میشود گفت که او زندگی میکند...»بـعد از صـدای راوی،لطـیفهء تویو پیش میآید.تویو لطیفهای میگوید،کـه البـته هیچ کدام از کارمندان نمیخندند.در این لطیفه طنز تلخی نهفته که نشاندهندهء حضور فـرد در یـک نظام مکانیکی است.(5) راوی پس از این لطـیفه در تـوجیه واکنش واتـانابه کـه مـجددا به مهر زدن نامهها ادامه مـیدهد،چـنین میگوید:«او مثل یک مرده است...»بعد از شناسایی اینچنینی واتانابه، مجددا به بیماری اجـتماع و بـوروکراسی حاکم بر آن توجه میشود.زنـان بـرای علاج معضلی که به آن گرفتارند،به ترتیب از بخش خصوصی به امور پارکها،ادارهـء بـهداری،کمکهای اولیه،بهداری حومهء شـهر،بـیماریهای واگـیردار و...فرستاده میشوند و در نـهایت،بـه همان ادارهء مسکن بـاز مـیگردند.درحالیکه تلاششان بینتیجه مانده و دچار سرخوردگی شدهاند.نگاه سیاه و تلخ کوروساوا و ایجاد یک مـدار بـستهء یأس و بیحاصلی،به عقیده تارائو سـاتو،نـاشی از شرایط اجـتماعی پس از شـکست ژاپن ر جـنگ جهانی دوم است(6) و به هـمین دلیل،ژرژ سادول این صحنهها را تصویر صادقانهای از زندگی در ژاپن، در اوایل سالهای ژنجاه میداند. (7) حضور دوبارهء زنان در ادارهـء مـسکن،مشخص میکند واتانابه چند روز است کـه بـه اداره نـرفته اسـت.واتـانابه قدرت کارکردن را از دسـت دادهـ است.مهرهای از این ماشین کم میشود بدون آنکه اتفاق خاصی برای نظام آن روی دهد.در اینجا تماشاگر مـعنی لطـیفهء تـویو را میفهمد. در سه برش از سه قسمت اداره،دیالوگهایی مـیان کـارمندان ردوبـدل مـیشود.در بـرش اول، «اونـو»اعتقاد دارد:«بههرحال آنها به مهرشان احتیاج دارند...»در برش دوم،عدم غیبت او در سیسال خدمتش مطرح میشود و«اوهارا» میگوید:«بعضی از همکاران از رفتنش خوشحال شدهاند...»دلیل اوهارا روشن است:«هرکس دلش مـیخواهد،شغل بهتری داشته باشد...» مهرهء بالا حذف میشود و مهرههای پایینتر هر کدام ارتقا مییابند.در برش سوم پرسش ساکای روشنکنندهء هیجان همکارانش است.او دلش میخواهد بداند چهکسی رییس جدید میشود؟ از نگاه کـارمندان،پرونـدهء واتانابه در اداره بسته شده است.عدم حضور یعنی پایان،به هردلیل!(8) اینک میتوان این سؤال را مطرح کرد،آیا کوروساوا،تمامی مشکلات را ناشی از یک نظام غلط میداند؟پاسخ«ساتو»منفی است،به نـظر او «اعـمال زشت و گناهآلود نظام چیزی نیست مگر زشتی و گناه در خود موجودات انسانی.دلیل «ساتو»واتانابه است که سالها مانند یک نوکر کار کرده و از قـبول مـسئولیت طفره رفته است.«ساتو» اخـلاق و روحـیهء بسیار ضعیفوناتوان او را نتیجهء آن سالهای بیتعهدیش میداند.(9) تا اینجا به موجزترین شکل ممکن،قسمتی از زندگی روزمرهء واتانابه حذف شده است. سکانس بعدی در بخش عکسبرداری یـک بـیمارستان میگذرد.در این فصل مـرد بـیماری در کنار واتانابه مینشیند.او همچون سایهای به دنبال واتانابه حرکت میکند و با حرفهایش آینهای در مقابل او قرار میدهد که ادامهء زندگیش را در آن میبیند.گریز از شخنان«مرد»ممکن نیست.او برای واتانابه نمایندهء نیستی اسـت.مـرد مراحل بیماری سرطان را جزء به جزء با رنجآورترین کلمات شرح میدهد،طوری که واتانابه از خودبیخود میشود.صدای موسیقی حزنانگیز ابتدای فیلم که غمی مبهم را به تماشاگر منتقل کرده بود،در ایـنجا مـفهوم تازهای مـییابد. واتانابه حرف پزشک را در مورد اینکه بیماری او سطحی است نمیپذیرد-شاید هم دوست دارد بپذیرد ولی نمیتواند-بههرحال پزشک سـعی دارد او را ناامید نکند.با تنها شدن دو پزشک، تماشاگر یکبار دیگر عکس مـعده را مـیبیند.در ابـتدای فیلم این عکس دیچهای بود برای ورود به فیلم.در آنجا این عکس،که حالا جزئی از روند روایتی فـیلم اسـت و همچون تکهای جدا شده از ساختمان فیلم به مکان اصلی خود بازگشته است، حـس سـمپاتی غـریبی را نسبت به واتانابه در تماشاگر برمیانگیخت،تماشاگر را کنجکاو میکرد و جملهای که مرکز ایجاد کششوکنش در بسیاری از فـیلمنامهها از گونههای مختلف است، یعنی عدم اطلاع قهرمان از وضعیت خیریاشری که در آن به سر مـیبرد،در اینجا در ابتدای فیلم شـنیده مـیشد.پزشک میگوید که او حد اکثر تا شش ماه دیگر زنده میماند و پرستار برای خود در موقعیتی مشابه سم تجویز میکند،یعنی خودکشی! در ابتدای سکانس بعد،واتانابه را در خیابان میبینیم.او غرق در افکار یأسآلود خـود است. در این صحنه،صدا به شکل آگاهانه و زیبایی در خدمت تصویر و روحیات درونی واتانابه است. در ابتدای این صحنه،هیچ صدایی تصویر را همراهی نمیکند(10)و هنگامی که واتانابه قصد دارد از خیابان بکذرد،کامیونی برای جـلوگیری از تـصادف با او ترمز شدیدی میکند.این حادثه سبب میشود،صدای ترمز شنیده شود و پس از آن صدای عبور ماشینها به عنوان نمایندهء تکنولوژی نوین،به شکل سرسامآوری فضای تصویر را پر میکند.واتانابه با خروج از دنـیای درونـی و ذهنیش،با واقعیت عینی پیرامونش روبهرو میشود.او در جامعهء جدید با نظام «ماشین برتر از انسان»چون نقطهای کوچک راه به جایی ندارد و براستی مرگ این نقطه چه اهمیتی دارد؟! در صحنهء بعد،رابـطهء واتـانابه با خانوادهاش نیز بکلی گسسته میشود.پسر و عروسش از زندگی در خانهء سنتی ناراضیاند.آنها برای داشتن خانهای مدرن احتیاج به پول دارند و بازنشستگی واتانابه میتواند منبع خوبی برای به دست آوردنـ پول بـاشدت.پسـرش(میتسوو)با بیعاطفگی میگوید کـه اگـر پدر پول مـورد نیاز را تأمین نکند، «باید تنها زندگی کند»و ادامه میدهد:«او که نمیتواند پول را با خودش به گور ببرد...»قبل از این بیتفاوتی نسبت بـه پدر،شـاهد انـدیشه و احساس میتسوو(به عنوان نسل جدید)نسبت بـه خـانههای بومی ژاپنی هستیم که میتواند نمادی از ریشهها،تاریخ و سنت چندین هزار سالهء ژاپنی باشد.میتسوو قبل از آن گفته بـود:«مـن از آمـدن به منزل نفرت دارم،واقعا دلم میخواهد که عمارت مدرنی داشته بـاشم.»در انتهای این صحنه، میتسوولامپ اتاق را روشن میکند.واتانابه در اتاق نشسته است.او تمامی حرفهای پسر و عروسش را شنیده است.ایـن ضـربه واتـانابه را دگرگون میکند و او را وامیدارد به گذشتهاش فکر کند،گذشتهای که در آن خاطرهء شـیرینی نـمییابیم.او که همسرش را در جوانی از دست داده و میتسوو را به تنهایی بزرگ کرده است، علیرغم پیشبینی برادرش که به او مـیگوید: «وقـتی او بـزرگتر شود،آنوقت به این خاطر از تو سپاسگزار نخواهد بود»از ازدواج مجدد صرفنظر مـیکند.در تـمام بـازگشت به گذشتهها شاهد مرارتی هستیم که او در پرورش و رشد میتسوو کشیده است.موسیقی ابتدای فـیلم بـار دیـگر بر روی این صحنه شنیده میشود.موسیقی سیاه و غمانگیزی که نشانهء مرگ است.در میان ایـن یـادآوریها یکبار دیگر شاهد ایجاد تضاد و کنتراست در صحنه برای گرفتن معنی سوم یا تـشدید یـک احـساس خاص،به وسیلهء کوروساوا هستیم.درحالیکه واتانابه در اتاق خودش رنج میکشد،پسر و عروسش تـصنیف شـادی را میخوانند و میخندند.خاطرات واتانابه به صورت منظم از رهن او میگذرد و عامل یادآوری هرخاطره در انـتهای خـاطرهء قـبلی به وجود میآید. خاطرات واتانابه به ترتیب شامل؛1)مرگ همسرش و کودکی میتسوو،که عامل آن دیـدن عـکس همسرش است؛2)گفتگوی برادرش (کیایشی)با او در مورد ازدواج مجدد؛3) نوجوانی میتسوو و بازی بـیسبال او(عـامل آنـ دیدن راکت بیسبال در زمان حال است)؛4)عمل آپاندیس میتسوو؛و 5)جوانی میتسوو و اعزام به جبههء جـنگ.در تـمامی ایـن بازگشت به گذشتهها، واتانابه با نهایت ایثار فرزندش را به ثمر نشانده اسـت.در انـتهای این صحنه واتانابه به تلخی میگرید.او گذشتهاش را بیثمر مییابد.تشویق- نامههای پشتسر او،درحالیکه او با صدای بـلند مـیگرید،حاصل عمر او را پوچوعبث تصویر میکند،به دلیل اینکه تشویقنامههای آویزان به دیـوار،نـمیتوانند ذرهای از تلخی و حقناشناسی فرزندش را التیام بخشند.«در ایـن فـیلم مـوقعیت واقعی یک خانواده و جامعهء ژاپن «عصر جـدید»مـنعکس میشود.»«ساتو»اینگونه میگرید و موقعیت واقعی به نظر او این است که: «(پدر)بکوشد بـه دور از سـرزنشها،زندگی خویش را بکند...(11)».در سکانس بـعدی،مـیتسوو متوجه مـیشود کـه واتـانابه پنج روز است که به اداره نرفته اسـت.در ادارهـ،اونو،عملا خود را جایگزین او میداند و میگوید،هرتصمیمی میتواند بگیرد. تنها کسی کـه از نـیامدن واتانابه نگران است،تویو است کـه دلیل نگرانیش«مهر»واتـانابه اسـت،چون بدون آن نمیتواند استعفا دهـد.مـیتسوو به خانهء کیایشی(عمویش)میرود.اولین دیالوگ میتسوو و کیایشی بسیار جالب و حاوی شـخصیتپردازی زیـبایی از آندو نفر است: میتسوو:«عـلاوهبراین،پدر مـبلغ پنـجاه هزار ین از بـانک بـرداشت کرده...» کیایشی:«چیزهای عـجیبی مـیگی!خب، شاید دختر تازهای پیدا کرده.این از هرکاری بهتر است!» چیزی که برای مـیتسوو مـهم است،پول واتانابه است و کیایشی هم هـمهچیز را هـمان طور کـه هـمسرش مـیگوید،از دریچهء خود میسنجد. در ادامـهء فیلم،دو شخصیت کلیدی وارد زندگی واتانابه میشوند.واتانابه به دنبال یافتن مفهومی برای زندگی است.او تـصمیم گـرفته است زندگی گذشته را جبران کند و بـدین خـاطر دسـت بـه تـجربههای جدیدی میزند.دو شـخصیتی کـه بر جریان زندگی واتانابه تأثیر میگذارند،مردی نویسنده و تویو(دختری از کارمندان او)هستند. نویسنده خود را یک نـویسندهء مـعمولی کـه داستانهای بازاری مینویسد معرفی میکند. واتانابه از او مـیخواهد راه تـفریح کـردن را بـه او بـیاموزد.نـویسنده،به قول خود،مفیستو فلس او میشود.با او به گردش میپردازد.این گردش ضمن اینکه در خدمت تحول شخصیتی قهرمان فیلم است،چشماندازی از شرایط اجتماعی جامعهء پیرامون او را نیز روشـن میکند،واتانابه مست میکند،به کابارهای میروند،آواز میخواند و میرقصد و درحالیکه با نویسنده در ماشینی حرکت میکنند،حالش بههم میخورد و به نوعی بهتزدگی دچار میشود.در تمام این صحنهها نویسنده خطابههایی دربارهء انـسان، زنـدگی و مرگ انجام میدهد.او نمونهای از هنرمندان سرگشته و بیانگیزه است.بدون ویسکی یا قرص خوابآور نمیتواند بخوابد، ولی موعظههایی دربارهء چگونگی به آرامش رسیدن انسان میکند.او برای لذت بردن از زندگی راههای زیادی پیـشنهاد مـیکند ولی خود لذتی از آن نمیبرد و در انتها نیز،او هم مانند واتانابه با بهت به جلویش خیره میشود.او،واتانابه را مسیحی(خدایی)میداند که صلیب سرطان را بر دوش مـیکشد،امـا خود نیز همچون واتانابه صـلیبی بـر دوش دارد.او نیز همچون واتانابه از روبهرو شدن با مرگ بسیار سست است و خود نیز این را میداند.درحالیکه هیچوقت به آن اعتراف نمیکند،یا جرئت این اعـتراف را نـدارد.کوروساوا او را به گونهای تـصویر کـرده است که میداند ولی چون نمیتواند،به راههای غیرمنطقی متوسل میشود. بعد از نویسنده،کسی که وارد زندگی واتانابه میشود،تویو است.دختر جوان و سرزندهای که از واتانابه میخواهد برگ استعفای او را مهر کـند. مـیتسوو،بعد از دیدن تویو در کنار پدرش،حدس احمقانهاش دربارهء واتانابه به یقین تبدیل میشود.او علت تمامی اعمال پدرش را،باز شدن پای زنی به زندگی او میداند.اولین کاری که واتانابه برای تویو میکند،این اسـت کـه جورابی بـرای او میخرد،این عمل باعث مهربانی بیش از حد تویو نسبت به او میشود که واتانابه را به او علاقهمند میکند.تـویو به گفتهء خودش،تمام زندگیش درخوردن و کار کردن خلاصه میشود و واتـانابه از بـودن بـا او میخواهد تعبیری جدید از زندگی بیابد.تویو دختری پرانرژی،شوخ و زیباست،به همین دلیل هرکسی میتواند از مصاحبت بـا او لذت بـبرد.فصلی که در قهوهخانه با واتانابه چای میخورند و او نامی را که بر روی کارمندان اداره گـذاشته اسـت بـرای واتانابه میگوید،مؤید این نظر است.تویو واتانابه را مومیایی میدانسته است.در ادامه واتانابه نام مـومیایی را بر خود برازنده میداند و دلیل آن را پسرش میداند که همهچیز را برای او میخواسته است.هـرچند تویو با نظر او مـوافق نـیست؛کمکی نیز نمیتواند به او بکند.اصرار واتانابه در نزدیک شدن به تویو باعث انزجار او میشود.هرچند واتانابه به گفتهء خودش عاشق او نشده و همینکه او را تماشا کند راضی است.آشنایی با تویو حقیقتی را بـرای واتانابه روشن کند،حقیقتی که زندگی او را زیرورو میکند.واتانابه در پایان رابطهاش با تویو به این نتیجه میرسد که:«اگر خودم بخواهم،واقعا میتوانم کاری بکنم...» نویسنده و تویو،هیچکدام به تنهایی نـتوانستهاند مـبنای تحول و ایجاد دگرگونی در واتانابه باشند. نویسنده با اندیشهاش نیروی بالقوهای را در او ایجاد میکند که آشنایی با تویو و دانستنانگیزهء تویو برای کار کردن(اینکه ساختن عروسک او را با تمام کودکان ژاپن پیوند میدهد)آنـ را بـه نیرویی بالفعل تبدیل میکند.بعضی مفسران نویسنده را مانند جرقهای میدانند که واتانابه را در مسیر خودشناسی و خودآگاهی قرار میدهد و در اصل چشم دل او را به جهان دیگر باز میکند و همچنین رابطهء واتانابه و تویو احـساسی از زیـبایی به او میدهد و شور جوانی را در واتانابه به جنبش درمیآورد.«در فیلم این تحول ایدئولوژیکی با یک آهنگ(جشن تولد)،جشن گرفته میشود.»(12)در فصل نزدیکی تویو و واتانابه،در اولین شبی که از هم جـدا مـیشوند، واتـانابه در حال بازگشت به خانه اسـت.در ایـنجا بـار دیگر کوروساوا از موسیقی ابتدای فیلم استفاده میکند که کارکرد سابق را دارد و در جهت یادآوری موقعیت یأسآلود و غمانگیز واتانابه است.در این میان گفتگوی مـیتسوو و واتـانابه نـیز حایز اهمیت است.در این گفتگو واتانابه میخواهد بـرای اولیـنبار خودش را به میتسوو نزدیک کند.ولی ذهنیت میتسوو دربارهء او باعث میشود باز هم مسئلهء دارایی واتانابه به میان کشیده شـود کـه ایـن مسئله،رشتههای پیوند میان پدر و پسر را برای همیشه از هم میگسلد.در صـحنهء بعدی این فصل،بار دیگر از راوی استفاده شده است.صدای راوی بر روی پلانهای مختلفی از کارمندان اداره میآید.راوی خبر میدهد که واتـانابه دو هـفته اسـت به اداره نرفته و دیگران رفتار او را احمقانه یافتهاند.درحالیکه خود واتانابه اعمالش را پرمـعنیترین کـارهایی میداند که در زندگیش انجام داده است. در فصل بعدی هنگامی که اونو تقریبا از عدم بازگشت واتانابه و جـایگزین شـدنش بـه جای او مطمئن شده است،واتانابه را میبیند که با نیروی شگرف و تازهای مـشغول بـه کـار شده است. واتانابه با اعتقاد تازهای به اداره بازگشته است.او چیزی میگوید که برای اونـو درک نـاشدنی اسـت: «اگر ما تصمیم نگیریم،اصلا کاری صورت نمیگیرد.»واتانابه تصمیم گرفته است که کـاری صـورت دهد و زمانی که از اداره خارج میشود تا گزارشی تهیه کند،آهنگ جشن تولد شـنیده مـیشود کـه قابل مقایسه با موسیقی حزن انگیز ابتدای فیلم که در جای جای فیلم تکرار مـیشد.ایـن تضاد،نشان دهندهء اندیشهء کوروساوا است.او با این موسیقی به واتانابه زندگی تـازهای بخشیده است.هرچند بلافاصله صدای راوی بر روی تـصویر مـیآید که اعلام میکند:«قهرمان این داستان پس از پنج ماه درگذشت...» این جمله،آخـرین گـفتار راوی در فـیلم است و پس از آن در بخش دوم صدای راوی استفاده نشده است.این عدم استفاده،از ظرافتهای کار کوروساواست.او که در لحـظاتی از بـخش اول، نـقطه نظرات خود یا حدس و گمانهای دیگران را در رابطه با شخصیت اول فیلمش با راوی بـیان مـیداشت،در بخش دوم دیگر لزومی به این عمل حس نمیکند.چون در این بخش هرفرد،راوی شخصیت درونی خـویش مـیشود. بعد از گفتار راوی،در واقع قسمت دوم فیلم آغاز میشود،اساس این بخش از فـیلم بـر برشهای متوالی از حال به گذشته،گذاشته شـده اسـت.در ایـن فصل ما شاهد گفتار ضدونقیضی از اطرافیان واتـانابه هـستیم.این سکانس با تصویری از واتانابه بر روی سنگ گورش آغاز میشود و فیلم با صـحنهء عـبور کیمورا از کنار پارکی که واتـانابه آن را سـاخته است،پایـان مـیپذیرد. در ابـتدای این فصل،همهء کارمندان اداره و همچنین مـسئولان شـهرداری در اتاق واتانابه و اطراف حجلهء او دیده میشوند و در ظاهر مراسم عزاداری صمیمانهای برپا شـده اسـت.با گفتگوی خبرنگاران با شهردار،ایـن عقیده خودبهخود در تماشاگران از بـین مـیرود.گفتگوی خبرنگار و شهرداربه بهترین شـکل،در خـدمت اندیشهء فیلم است.خبرنگار پس از آنکه شهردار میگوید «وجدانش راحت»است از او میپرسد«آیا آقـای واتـانابه نبود که پارک را درست کرد؟!»پاسخ شـهردار جـالب اسـت،او حدود اختیارات واتـانابه را بـه رخ خبرنگار میکشد.خبرنگار نـظر مـردم را میگوید که معتقدند:«تمام کارها را واتانابه انجام داده است.»خبرنگاران نیز صادقانه در جستجوی حـقیقت نـیستند.به دلیل اینکه بلافاصله بعد از ایـنکه مـسئلهء سرطان واتـانابه مـطرح مـیشود، کششان نسبت به مـاهیت عمل از بین میرود و با کنجکاوی موضوع تازه را دنبال میکنند.در این میان حرفی نیز از نطق افـتتاحیه پارک مـیشود که شهردار در آن حتی نامی هم از واتـانابه نـبرده اسـت، کـه بـه نظر خبرنگار یـک نـطق انتخاباتی بوده است. گفتههای شهردار در جمع سوگواران نیز در جهت کمرنگ کردن تلاش واتانابه است.شهردار از ریـیس امـور پارکـها قدردانی میکند و سپس از رییس او،رییس دایرهء امـور مـربوط بـه بـخش دولتـی؛و مـتعاقبا رییس بخش دولتی نیز از شهردار ستایش میکند.این سه نفر جزء اولین کسانی هستند که مجلس عزاداری را ترک میکنند.زنان محلهای که پارک در آنجا ساخته شده اسـت،تنها عزاداران واقعی مرگ واتانابه هستند.که به غیر از کیمورا(که تویو او را پودینگ لرزانک نام گذاشته بود،به علت اینکه آدم خیلی ضعیفی است)دیگران نسبت به آنها توجهی نـشان نـمیدهند.بعد از رفتن شهردار و همراهانش،فیلم به اوج زیبایی در جهت توصیف یکجامعهء مکانیکی میرسد.اونو به جای شهردار مینشیند و دیگران نیز سعی میکنند جای بهتری را اشغال کنند و اوهارای پیر که نـتوانسته اسـت جای بهتری پیدا کند،بسیار متأثر است.کوروساوا در این قسمت،با گذاشتن یک سیر تحول روحی در جمع،تمام تواناییش را به کار میگیرد تـا ذهـنیت آنها را برای تماشاگران روشن سـازد.کـارمندان از هوشیاری بهطرف مستی و فراموش کردن موقعیت جبریشان میروند.در ابتدا،کارمندان هر اداره حرف اربابانشان را تکرار میکنند و در برابر دفاع کیمورا از واتانابه،میایستند و افتخار ساخت پارک را بـه ادارهـء مربوطهشان نسبت میدهند.در ادامـه،در تـوجیه عمل واتانابه هر کدام دلیلی میآوردند.سایتو علت را سرطان و خبر داشتن واتانابه از بیماریش میداند.میتسوو ادعا میکند پدرش از اینکه سرطان داشت، بیاطلاع بوده است.کیایشی بار دیگر بر وجود زنـی در زنـدگی واتانابه اصرار میورزد.آنچه در این اظهار نظرها قابل بررسی است،دو چیز است:1) این گفتهها در هوشیاری زده میشود؛2)هیچ کدام قدرت درک اقدام فداکارانه و انسانی واتانابه را ندارند.با مطرح شدن کلاه تازهء واتـانابه تـوسط اونو و تـأیید سایتو که کلاه واتانابه او را نیز غافلگیر کرده است،وارد دنیای دیگری میشویم. (یادآوری میکنم پس از آنکه کلاه قدیمی واتـانابه را دختری در خیابان برداشت،نویسنده پساز آنکه او را از به دست آوردن مجدد کلاهش بـازداشت،پیـشنهاد خـریدن کلاه جدیدی را به او داد و گفت:«با این کلاه،با زندگی گذشتهات وداع میکنی...»).از این پس شاهد فلاشبکهای مکرری هـستیم کـه تلاش واتانابه را برای قانع کردن افراد مسئول شهرداری،جهت ساختن پارک نشان میدهد.ایـن فـلاشبکها از انـتهای سکانس پیش یعنی تصمیم واتانابه آغاز و به مرگ او در پارک ختم میشود.این بازگشت به گـذشتهها متوالی است و از نظر زمانی منظم،تنظیم شده است.در فواصل میان رجعتها،به زمـان حال باز میگردیم و شـاهد مـستی تدریجی افراد هستیم.در زمان حال به مرور تمامی آنها به تلاش فردی واتانابه اعتراف میکنند و تصویر کوششهای یکجانبهء واتانابه،مکمل اعترافات آنها میشود.یکدندگی و مقاومت واتانابه در برابر مسئولان امور پارکها و ادارهـء بهداری و مهمتر از همه شهردار قابل توجه است.همینطور بیتوجهی او نسبت به تهدیدی که شخصا از طرف افرادی که با عمل واتانابه زیان میبینند،انجام میشود.در این میان،باز تأکید بیشتر کوروساوا بـر رویـ کیموراست که بر گفتهاش مبنی بر اینکه سازندهء اصلی پارک واتانابه است، پافشاری میکند. کارمندان به مستی کامل میرسند.اونو، ساکای،نوگوشی و سایتو نتیجه میگیرند، واتانابه میدانسته زیاد عمر نمیکند و ایـن مـسئله باعث آگاهی و اقدامات او شده است.اونو به عنوان حرف آخر میگوید:«همهء ما درست همین کار را میکردیم...»کیمورا به آنها میگوید:«هر روز امکان دارد ما هم بمیریم.»ولی اوهارا دگرگون شـده و بـا نفرتی که گفتهء اونو در او ایجاد کرده است،میگوید:«همهء ما کثافتیم...»در اینجا شاهد یکی از بهترین صحنههای فیلم هستیم، ابتدا همگی تقصیر انحطاط خودشان را به جامعهء منحط نسبت میدهند؛بـدون آنـکه در نـظر بگیرند، تکتک آنها هستند کـه جـامعه را تـشکیل میدهند. ولی در انتها به این نتیجه میرسند که میشود کاری کرد،چون واتانابه کرده است.لازم به یادآوری است،این نتیجهگیریها،که البـته درسـت نـیز است،در مستی و عدم هوشیاری انجام میگیرد. سوگواری اولیـه،هـنگامی که همهء آنها شروع به گریستن میکنند به یک عزاداری واقعی تبدیل میشود و کوروساوا بار دیگر عکس واتانابه را بـر روی مـجله در مـعرض نمایش میگذارد.در این حال مستخدمه،کلاه فرورفته و کثیف واتانابه را مـیآورد و خبر میدهد،پلیسی آن را آورده است و در ضمن میخواهد به واتانابه ادای«احترام کند».کلاه واتانابه که یکی از نمادهای زیبای فیلم اسـت،در انـتها پس از مـرگ او به این شکل درآمده است.به تعبیر بعضی مفسرین اولین کـلاه واتـانابه، که کلاهی سیاه بود،«سمبل یکنواختی و تلخی زندگی»اوست و تبدیل آن به کلاه سفید،نشان- دهندهء رسـیدن او بـه شـناخت و خودآگاهی در تغییر شیوهء زندگیش است.(13) پس چرا در نهایت کلاه سفید واتانابه کثیف و فـرورفته میشود؟شاید کـوروساوا بـا این عمل قصد داشته است،واتانابه را تبدیل به یک قهرمان پوچی نماید!پلیس وارد مـیشود و چـگونگی مـرگ واتانابه را بر روی یکی از تابهای پارک،شرح میدهد.شرح او به تصویر کشیده میشود.واتانابه بـر روی تـاب آواز«زندگی بسیار کوتاه است»را میخواند و به گفتهء پلیـس خـیلی خـوشحال به نظر میرسد.او قبلا این آواز را در کابارهای همراه با نویسنده خوانده بود و آهنگ محبوب اوسـت.صـحنهء مرگ واتانابه بسیار زیبا و شاعرانه پرداخت شده است.دوربین آرام به طرف او نزدیک مـیشود و ریـزش بـرف،بعدی متافیزیکی به فضا داده است.حرکت سیال واتانابه بر روی تاب و زمزمهء غریبش او را در نظر مخاطبان فـیلم بـه یک اسطوره تبدیل میکند. دفترچهء پسانداز،مهر و او راق بازنشستگی واتانابه که درون بستهای قـرار داشـته اسـت،به دست میتسوو میرسد.میتسوو از اینکه پدرش از بیماری لاعلاجش چیزی به او نگفته،به تلخی مـیگرید.کـیایشی،بـرای اولینبار در اینکه برادرش«واتانابه»معشوقهای داشته است،شک میکند و کوروساوا با یـک نـمای درشت در موجزترین شکل ممکن،بار دیگر بیانیهاش را دربارهء زندگی صادر میکند.در این نما،تشویق نامهای قـاب شـده،یک ساعت شماطهدار و یک خرگوش سفید اسباببازی در کنار یکدیگر قرار دارد.سه عـنصر تـصویری در کنار هم،که هرکدام در قسمتی از فیلم کـاربردی داشـته و ایـنک معنایی ژرف مییابد.تشویقنامه،نشانی از کار بیثمر و تـلاش بـیهودهء واتانابه بود.ساعت شماطهدار نشان از گذر زمان داشت،که در صحنهای از فلیم واتانابه بـا انـدوه شدید از دست زدن به آن خـودداری کـرد.(هنگامی کـه از هـمدلی و حـق شناسی میتسوو بینصیب ماند)و خرگوش سـفید،کـه در آخرین دیدار با تویو،وقتی تصمیم گرفت کاری انجام دهد،آن را بـه یـادگار از دختری کهانگیزهء زندگی را در او ایجاد کرد،بـا خود همراه نمود.بـعد از ایـن نما،عزاداران مست در جلوی عـکس واتـانابههمپیمان میشوند که با الهام از واتانابه بیشتر کار کنند و نگذارند مرگ او بیهوده تلقی شـود.خـود را اصلاح کنند و به بهترین وجـه بـه مـلت خود خدمت کـنند.کـیمورا(تنها مدافع واتانابه در هـوشیاری)کـه در آن گریهء دسته جمعی، همراه دیگران اشک نریخته بود،در اینجا جمع را ترک میکند. در صـحنهء پایـانی،در اداره،وضعیت مشابه صحنهء اول فیلم است.گـروهی دیـگر از محلهای دیـگر،نـسبت بـه وضعیتشان اعتراض میکنند و کـارمندان که اینبار در هوشیاریاند،آنها را به بخش خصوصی ارجاع میدهند.کوروساوا این دایره را در اینجا میبندد و بـوی کـاذبی را که در پایان سکانس قبل به مـشام مـیرسید،از بـین مـیبرد.کـیمورا در وضعیتی مشابه واتـانابه در پرونـدهها و میز تحریرش،زنده به گور میشود و در صحنهء آخر هنگامی که در غروبی دلگیر به طرف منزلش مـیرود،از کـنار پارکـی میگذرد که بر اثر تلاش واتانابه سـاخته شـده اسـت.صـدای فـلوتی کـه ترانهء«زندگی بسیار کوتاه است»را مینوازد، کیمورا را همراهی میکند. در طول فیلم شاهد تقسیمبندی جامعه به دو گروه عامه مردم و مسئولان بودیم و شاید نظر کوروساوا این است که:تـلاش عامهء مردم هیچگاه به جایی نمیرسد و مسئولان هیچ تعهدی نسبت به اجتماع حس نمیکنند و در نهایت تغییر هر چند کوچک در جامعه،تنها و تنها،با همت و استواری یک فرد انسانی به وجـود مـیآید،هر چند؛«زندگی ،بسیار کوتاه است...».
*پاورقیها 1-برگزیدهء حرفهای کوروساوا در گفتگویی با دانلدریچی (بازیگری برای فیلم،ص 43) 2-کوروساوا و فیلمهایش(مجله سروش شمارهء 37) 3-فیلمنامهء زندگی،ترجمهء مرحوم دکتر هوشنگ طاهری (انـتشارات مـروارید،1350) 4-اگر زندگی بر من ارزانی میشد...،آلدو تاسونه(مجلهء سورهء سینما،شمارهء 1،ص 137) 5-تویو لطیفه را از روزنامه عینا میخواند و لطیفه این است:«- شما هرگز یک روز مـرخصی نـگرفتید،اینطور نیست؟»-«نه...» -«چرا؟وجودتان ضروی است؟»-«نه،فـقط مـایل نیستم کسی بفهمد بدون منهم کارها میچرخد!» 6-مفهوم زندگی در فیلمهای کوروساوا،سینمای ژاپن،تادائو ساتو (ص 93) 7-فرهنگ فیلمهای ژرژ سادول(ص 406) 8-اریک رد معتقد است:«کوروساوا داستان(زیستن)را یـا از طـریق نظارهء مستقیم بنا مـیکند و یـا از طریق گفتهها و شایعههای شخصیتهای فرعی و در این طرح پیچیدهء زمانی،که اشارههایی به مضمون توهم و واقعیت را نیز در برمیگیرد،از نئورئالیستهای ایتالیایی فاصله میگیرد...»(تاریخ سینما-ص 558) 9-سینمای ژاپن،تادائو ساتو،(ص 107) 10-رابین وود در فرهنگ فیلمهای مـک مـیلان،قطع صدا در این صحنه را،یک تمهید تکنیکی برجسته دانسته است.(«توان و صراحت جاذبهء عاطفی»،مجلهء فیلم،ش 119،ص 84). 11-«پدرهای کوروساوا»،سینمای ژاپن،تادائو ساتو،(ص 133). 12-«کوروساوا،تصویرگر حماسه انسانی»،دکتر سید مصطفی مختاباد(فـصلنامهء سـینمایی فارابی،ویـژهء برگمن کوروساوا،زمستان 1370،ص 73). 13-«کوروساوا،تصویرگر حماسه انسانی»،دکتر سید مصطفی مختاباد(فصلنامهء سینمایی فارابی،ویژهء برگمن کـوروساوا،زمستان 1370،ص 76)
« كنجى واتانابه » ( شيمورا ) ، كارمند قديمى بخش بايگانى شهردارى ، در مى يابد كه به سرطان معده مبتلا شده و بيش از شش ماه ديگر زنده نمى ماند . او ابتدا مى خواهد تا از آخرين روزهاى زندگى اش لذت ببرد ، اما اين بى فايده است و « واتانابه » مى ميرد . در مراسم يادبودش ، روشن مى شود كه پيش از مرگ يك زمين بازى براى بچه هاى محله ساخته است ...