آراز بارسقیان : سینمای آمریکا این روزها از تولید فیلم های علمی تخیلی دور شده است. نه اینکه دیگر فیلمی علمی تخیلی تولید نمی شود یا قبلا تولید این فیلم ها بیشتر بوده...
15 آذر 1395
سینمای آمریکا این روزها از تولید فیلم های علمی تخیلی دور شده است. نه اینکه دیگر فیلمی علمی تخیلی تولید نمی شود یا قبلا تولید این فیلم ها بیشتر بوده است، موضوع این است که فیلم ها بیشتر و بیشتر به طرف ژانر فانتزی کشیده شده اند. به نظر می رسد این ماجرا یک کلید مهم دارد که می تواند جواب خیلی از سوالات پیش آمده باشد. در درجه اول نباید فراموش کرد سینمایی توان ساختن فیلم های علمی تخیلی و به همان نسبت جامعه ای توان خلق داستان های علمی تخیلی را دارد که همیشه چند قدم از جوامع دیگر جلوتر باشد. بنابراین تولید محصولات علمی تخیلی محدود می شود، گرچه ممکن است گاهی از کشورهایی که دارای تکنولوژی های نه چندان پیشرفته ای هم هستند جرقه هایی دیده شود، اما جرقه آنها در نور تابان آثار جریان ساز کشورهای پیشرفته به چشم نمی آید. به این ترتیب سینمای کشورهایی همچون آمریکا، انگلستان و ژاپن به مبدا این فیلم ها بدل می شود. جف راش و کن دانسیجر در کتاب ارزشمندشان به نام «فیلمنامه نویسی متفاوت» تعریفی اینچنین از ژانر علمی تخیلی می دهند: «فیلم علمی تخیلی برای جامعه همان حکمی را دارد که فیلم ترسناک برای شخص دارد روایتی از یک فاجعه، داستان بدترین کابوس های مان.» این گفته می تواند کلید مهمی برای برخورد ما به عنوان تماشاگر فیلم باشد و همچنین برای تهیه کنندگان که به عنوان پشتیبان های این گونه از فیلم ها در جایگاهی بسیار مهم تر قرار می گیرند. وقتی جامعه ای دچار تنش های عجیبی مثل وجود تروریسم و در ابعادی وسیع تر بحران جهانی انرژی و گرمای زمین است، بیان هر روزه وجود این خطرات بهتر از نشان دادن دنیای بعد از رخداد فاجعه است و همین ساختن فیلم های جسورانه ای همچون «برزیل» (تری گیلیام ۱۹۸۵)، «۲۰۰۱: اودیسه فضایی» (استنلی کوبریک ۱۹۶۸)، «فارنهایت۴۵۱» (فرانسوا تروفو ۱۹۶۶) و «سیاره میمون ها» (فرانکلین جی. شافنر ۱۹۶۸) را سخت تر و سخت تر می کند.
البته همیشه در تاریخ سینما ساختن چنین فیلم های برای تولیدکنندگان شان دردسرهایی به همراه داشته است. (گیلیام را سر فیلم برزیل بسیار آزار دادند و ریدلی اسکات بعد از سال ها توانست بلید رانر را اصلاح کند. ) این فیلم ها همیشه تصاویری آزار دهنده از موقعیت انسان و اجتماع انسانی به نمایش می گذارند، موضوعی که در فیلم هایی مثل «من، ربات» (آلکس پرویاس، ۲۰۰۴) یا «جنگ دنیاها» (استیون اسپیلبرگ، ۲۰۰۵) که قدرت سیر حوادث بر شخصیت پردازی افراد می چربد و حادثه پردازی و اصطلاحا اکشن وزن بیشتری دارد، به شکلی شایسته بررسی نمی شوند. در این دوران که فروش ملاک اصلی تولید فیلم است، وقتی فیلمی مثل «الف برای انتقام» (جمیز مک تیگ ۲۰۰۵) به بازار عرضه می شود، به قدری ساخت بد و به دور از منبع اصلی ای دارد که داد نویسنده اصلی اثر هم در می آید و فیلم را مردود می داند. البته استثناهایی هم می توان پیدا کرد و فیلمی مثل «فرزندان بشر» (آلفونسو کوارون ۲۰۰۶) هم ساخته می شود که سال ها بعد به راحتی می توان آن را در کنار فیلم هایی همچون «بلید رانر» و «دوازده میمون» قرار داد.
در این بین وقتی فیلمی مثل «وال. ای» سر و کله اش پیدا می شود که نام کمپانی پیکسار را یدک می کشد، نمی توان راحت از کنارش گذشت. اگر فیلم را به عنوان یکی دیگر از فیلم هایی با درونمایه ای مشخص و به قول معروف «حاوی پیام» نگاه کنیم، نه تنها قابل قیاس با فیلم های مهم ژانر علمی تخیلی نیست، بلکه فیلمی است ساده با یک پیام: «بیاییم به سیاره زمین فکر کنیم، اینجا را آشغال دانی نکنیم. » اما وال. ای این قدرت را دارد که خودش را از این جمله دور کند و ما را به جاهای دیگری ببرد.
هوشمندی فیلمنامه نویس و کارگردان فیلم در اینجاست که آنها عوض اینکه داستان را به سمت انسان ها هدایت کنند و آنها را محور داستان قرار دهند، تمام حواس خود را به شخصیت «وال. ای» (مخفف Waste Allocation Load Lifter Earth class و به معنای تفکیک کننده و جمع کننده آشغال ـ مدل کره زمین) معطوف کرده است. از حالا به بعد بگذارید «وال. ای» با آن اسمی که در فیلم به صورت آوا به گوشمان می خورد صدا کنیم؛ بهش می گویم والی. والی یکی از هزاران رباتی است که انسان ها ۷۰۰ سال قبل و به خاطر پر شدن سیاره زمین از آشغال اختراع کرده اند و وظیفه جمع آوری آشغال های کره زمین را به عهده آنها گذاشته اند و خودشان به مدت پنج سال سیاره را ترک کردند. میزان آشغا ل ها به قدری بود که بعد از پنج سال نتوانستند از عهده جمع آوری آن بربیایند و به همین خاطر تمام آشغال جمع کن ها را خاموش کردند و سفینه انسان ها را تا توانستند از سیاره زمین دور کردند، اما در این میان یکی را فراموش کردند و این ربات برای ۷۰۰ سال، بله ۷۰۰سال، بدون اینکه یک روز از وظیفه خودش تخطی کند به جمع آوری زباله ها پرداخته است و زباله ها بعد از این مدت هنوز تمام نشده اند.
والی که از انرژی خورشید برای شارژ خودش استفاده می کند، رباتی مهربان، تنها و آرام است که همذات پنداری نکردن و همراه نشدن با او کار بسیار دشواری است. همراه شدن با او به معنای این است که به سفری رمانتیک برویم و داستان عشق والی را دنبال کنیم.
والی برای ۷۰۰ سال مدام مشغول جمع آوری آشغال بوده و سعی کرده برای خودش زندگی کوچکی به وجود بیاورد و از هر آشغالی که هنوز به طور کلی از بین نرفته است، استفاده کند، از جمله نوار ویدئویی از فیلم موزیکال «سلام دالی!» که تماشای مدام صحنه های گروهی و گوش سپردن به آواز عاشقانه دو شخصیت اصلی فیلم باعث می شود از یادش نرود که چقدر تنهاست. در این بین وقتی سفینه ای از طرف انسان ها رباتی را به کره زمین می فرستد و ربات به کندوکاو بر کره خاکی ما می پردازد و می خواهد دنبال نشانه ای از حیات باشد، والی مبهوت قدرت و چابکی این ربات مونث می شود. EVE ( مخفف ExtraterrestrialVegetation Evaluator به معنای کاوشگر حیات در سیارات خارجی و به معنای حوا) رباتی است فوق پیشرفته که چیز زیادی درباره عشق و رقص و آشغال هایی که هنوز قابلیت استفاده دارند نمی داند و ماموریت اش پیدا کردن ریشه های حیات است. والی که مدتی است یک گیاه کوچک سبز پیدا کرده است، گیاه را به ایو نشان می دهد. ایو به صورت خودکار گیاه را پیش خودش نگاه می دارد و خاموش می شود. سفینه کاوشگر برای برگرداندن ایو به کره زمین باز می گردد و او را به سفینه اصلی بر می گرداند. در این بین والی که مجذوب ایو شده است به دنبال او می رود و می خواهد دل این ربات را هرطور که شده به دست بیاورد.
اما در سفینه اصلی انسان ها اوضاع به گونه ای دیگر است. از منظر علمی، زندگی در فضا فیزیک انسان را تغییر داده و همین موضوع باعث شده انسان ها به شکل نوزادان در بیایند. آنها روی یک صندلی راحت دراز می کشند و کامپیوترها همه چیز را در اختیارشان می گذارند. البته آنها نوزادانی هستند بزرگسال و با اضافه وزن فراوان. در این بین ایو گیاه را به کاپیتان فضاپیما می رساند. والی که نمی خواهد ایو را از دست بدهد، خودش را هر طور شده به سفینه می رساند و سعی می کند ایو را «نجات» دهد.
از اینجا به بعد وارد ماجراهایی می شویم که به درگیری میان کاپیتان فضاپیما و کامپیوتری که هدایت خودکار فضاپیما را به دست دارد ختم می شود و در تمام این مدت ایو و والی سعی می کنند هر طور شده آن گیاه را حفظ کنند. همین موضوع باعث ایجاد موقعیت های جذاب و زیبایی بین این دو ربات می شود. در نهایت و بر طبق روال تمام فیلم های از این قبیل، انسان با اوج گرفتن موسیقی فیلم «اودیسه فضایی» بر کامپیوتر هدایت گر فضاپیما پیروز می شود و ما به سیاره زمین ـ خانه شان/خانه مان بر می گردیم و به آینده قدم می گذاریم.
اما چیزی را که فیلم را جذاب، زیبا و متفاوت ساخته، رمانس زیبای بین دو ربات است، نگاهی که تا به حال سابقه نداشته است (فیلم های زیادی هستند که به تنهایی انسان ها می پردازند، اما فیلمی وجود ندارد که به تنهایی ماشین های مکانیکی بپردازد). در نگاه اول به نظر می رسد که هدف فیلم گوشزد کردن خطر نابودی سیاره زمین است و به عبارت دیگر می خواهد به عنوان فیلمی علمی تخیلی به «روایتی از یک فاجعه، داستان بدترین کابوس های مان» بپردازد؛ اما خوب که دقت می کنیم می بینیم این فقط لایه رویی فیلم است. این موضوع بهانه ای شده است برای تعریف یک داستان عاشقانه. داستانی که از عمق ۷۰۰ سال تنهایی رباتی می آید که در حین کار به موسیقی شاد فیلم موزیکال «سلام دالی!» گوش می دهد و تمام عناصر بدرد بخور بشری را نزد خود جمع کرده است. برای والی حلقه داخل یک جعبه انگشتر مهم نیست، او خود جعبه را نگاه می دارد چون حالت مکانیکی دارد. والی که از انرژی خورشید برای شارژ خودش استفاده می کند، آنقدر زباله جمع کرده که تمام شهر تبدیل به برج های عظیم زباله شده است. اولین بار که والی را می بینیم این ترانه از فیلم «سلام دالی!» دارد پخش می شود:
«آن بیرون جهانی در پس شهر یونکر قرار دارد آنجا، فراتر از این شهر کوچک، دنیایی وجود دارد. » و با این ترانه شاد وارد دنیایی مرده می شویم، دنیای تنهایی والی. تصویری که از والی داده می شود بسیار جذاب و گیراست و طراحی آن بسیار خلاق و هدفمند است. بر خلاف تصاویری که تا به حال از ربات ها دیده ایم، این ربات چشم های او پر از حس و حالی دارد که درست مثل انسان ها به هر گوشه ای سرک می کشد و بخش زیادی از عواطف او را در چشم هایش می شود دید. این خلاقیت در مورد ایو هم به کار رفته است، ولی این ربات شکل پیشرفته تری دارد. چشم های ایو روی یک صفحه سیاه قرار گرفته و به همین خاطر چشم هایش می توانند روی یک صفحه تخت سیاه بازی کنند و حس شان را در آن فضای سیاه منتقل کنند.
شرکت پیسکار یک بار دیگر نشان داده است که پیشرو انیمیشن در جهان است. این شرکت همیشه سعی کرده است ایده ای نو را به کار بگیرد، نکته ای که در فیلم هایی مثل «راتاتویی»، «داستان اسباب بازی»، «ماشین ها» و «در جست وجوی نمو» مشهود است. اما «وال. ای» یکی از نقاط اوج این شرکت است. مدت هاست که دیگر فیلم هایی ساخته نمی شوند که گفت وگو در آنها نقش مهمی نداشته باشد. اما در ۳۵ تا ۴۰ دقیقه اول این انیمشین کلامی رد و بدل نمی شود و همین بخش اول فیلم را بسیار جذاب کرده است. این بخش طوری است که می توانید بارها و بارها تماشای اش کنید و در نهایت از خودتان بپرسید که چرا باید تمام شود؟ اما از زمانی که فیلم وارد محیط فضاپیما می شود، به دلیل حضور انسان ها، گفت وگو وارد کار می شود و فیلمنامه در اینجا خودش را نشان می دهد. گفت و گوهای فیلم همگی هدفمند هستند و سعی می کنند خیلی سریع و راحت موقعیت را مشخص کنند. در بخش دوم (نامش را بگذاریم بخش «با گفت وگو») باز زمانی مساوی در اختیار والی و ایو قرار گرفته است که دست به گسترش رابطه شان بزنند و از گفت وگو خبری نباشد.
در چنین فیلمی وقتی که ما با تعدادی ربات و فضاهای مکانیکی مواجه هستیم، یکی از مهم ترین عناصر، در کنار طراح و کیفیت انیمیشن کار، صدا و در واقعه جلوه های صوتی کار است. بن برت تاکنون بارها نامزد جایزه اسکار شده است، ولی جلوه های صوتی او برای فیلم «جنگ ستارگان» (جورج لوکاس ۱۹۷۷) و «ایندیانا جونز: مهاجمان صندوقچه گمشده» (استیون اسپیلبرگ ۱۹۸۲) تاکنون دوبار «اسکار ویژه» برایش به ارمغان آورده است. در فیلم «وال. ای» مسوولیت تمام وجوه صوتی کار بر عهده آقای برت بوده است که حتما صداهایی که او برای دو ربات فیلم جنگ ستارگان همان R۲ و D۲ خلق کرده است را به یاد دارید. جلوه های صوتی فیلم «وال. ای» از کیفیت فوق العاده بالایی برخوردار هستند و از آن مهم تر اینکه شاید این جلوه های به نوعی پیش برنده داستان هستند. چون از طریق این جلوه هاست که بین والی و ایو ارتباط مستقیم برقرار می شود. لحن و نوع بیان والی هر بار که می گوید «ایو!» و ایو که با صدای زنانه و فریبنده، گاهی عصبانی، گاهی مشکوک و گاهی شیطنت آمیز می گوید «والی» به پیشبرد داستان کمک می کند و سکوت فضا را می شکند. دقت و ظرافت کار آقای برت ستودنی است.
هنوز فصل جوایز از راه نرسیده است ولی هنوز انیمیشنی پخش نشده است که توانسته باشد به استانداردهای «وال. ای» رسیده باشد و به نظر هم نمی رسد تا پایان سال فیلمی به قدرت و کیفیت «وال. ای» عرضه شود. شاید نتیجه کوتاه مدت کار شرکت پیکسار چند جایزه و چند نامزدی جوایز مختلف به همراه داشته باشد، اما در درازمدت این فیلم جایگاه خاص خودش را پیدا می کند.
از حالا باید منتظر فیلم های انیمیشنی که در فضا می گذرند و حس و حال فیلم های علمی تخیلی دارند باشیم. اما به این معنا نیست که تمام شان به خوبی «وال. ای» هستند یا حتی می توانند به استانداردی که این فیلم ایجاد کرده است دست پیدا کنند، همان طور که هیچکس به استاندارد «اودیسه فضایی» کوبریک و «برزیل» گیلیام نرسید. اگر فیلم تازه ای بیاید بالاخره باید بتواند استاندارد خودش را ایجاد کند و صحبت درباره چیزهایی که هنوز به وجود نیامده اند کاری است بی مورد. «فیلم علمی تخیلی برای جامعه همان حکمی را دارد که فیلم ترسناک برای شخص دارد روایتی از یک فاجعه، داستان بدترین کابوس ها ی مان.» این گفته درباره فیلم های علمی تخیلی صدق می کند (مهم نیست که از چه کیفیتی در ارائه کار برخودار باشند) اما اگر می خواهید کاری متفاوت انجام دهید، به گفته نویسندگان کتابی که نامش را گذاشته اند «فیلمنامه نویسی متفاوت» باید به جایی برسید که با تک ژانر کنار نیاید و دست به ترکیب ژانرها بزنید، همان کاری که اندرو استنتون در فیلم «وال. ای» انجام داده است.
آقای استنتون درباره ایده فیلم چنین می گوید: «چه می شود اگر بشر از سیاره زمین برود و یکی فراموش کند آخرین ربات را خاموش کند؟» در این فیلم می بینیم چه اتفاقی می افتد. و او موضوعی تخیلی را با یک رابطه عاشقانه پیوند می زند. نمی توانیم بگویم فیلم در کنار تصاویر زیبایش، خطر آینده نامعلوم بشریت را اعلام نمی کند ولی می توانیم بگویم قدرت عشق و علاقه سازنده کل موقعیت فیلم است، نه بیشتر و نه کمتر.
صدها سال است که انسان ها کره ي زمين را به دليل آلودگي ترک کرده اند و روباتي به نام »والي« هم چنان به کار زباله جمع کردن مشغول است. تا اين که از طرف انسان ها روباتي به نام »ايو« به کره ي زمين فرستاده مي شود تا امکان بازگشت تمدن بشري به زمين را بررسي کند. خيلي زود »ايو« به نتيجه ي مورد نظر دست پيدا مي کند و پس از چندي به سفينه ي فضايي حامل انسان ها برگردانده مي شود. اما »والي« نيز که به »ايو« دل باخته به دنبال او به راه مي افتد...