تحلیلی بر فیلم پدر خوانده/قدرت فساد میاورد و قدرت مطلق فساد مطلق
کارل پوپر : پدر خوانده فیلمی درباره قدرت است دستگاهی که ممکن است در هر کشور شهر روستا و حتی یک خانه در اشل کوچک و کوچکتر شکل بگیرد فیلم شاید به...
13 آذر 1395
پدر خوانده فیلمی درباره قدرت است دستگاهی که ممکن است در هر کشور شهر روستا و حتی یک خانه در اشل کوچک و کوچکتر شکل بگیرد فیلم شاید به ظاهر مناسبات قدرت در دستگاه سیاسی آمریکا را به طور اخص مد نظر قرار داده است اما نوع نگاه به موضوع انقدر کلی و همه جانبه است که به راحتی در هر زمان و مکانی که صندلی قدرت وجود دارد و قیمی که بر ان تکیه زده است قابل بسط و تعمیم است همین نگاه کلی است که فیلم را از یک اثر معمولی که شاید به دستگاه فرد سیستم یا جامعه ای خاص میپردازد خارج میکند و به ان جنبه ای فرا زمانی میبخشد. در این فیلم دن کورلئونه به عنوان یک جنایتکاراما به دید یک انسان نگریسته میشود با ویزگی های خوب و بد این صندلی اوست که مبنا قرار میگیرد و فساد ناشی از ان است که به تصویر کشیده میشود این فیلم به خوبی نشان میدهد که موضوع خوبی و بدی انسانها نیست مایکل پسر دن تا قبل از رسیدن به صندلی قدرت انسانی پاک و عاشق است اما وقتی همین مایکل در جایگاه پدر مینشیند به یک جانی تبدیل میشود و به عکس و قتی دن کورلئونه از صندلی قدرت کنار میرود دیگر ان جنایتکار سابق نیست یک پدربزرگ دوست داشتنی و شاید انسانی شریف است.
در فصل آغازین پدرخوانده به مانند یک آفریدگار بر صندلی خود که نمادی از دستگاه قدرت اوست تکیه داده و به تقاضای یک بنده گوش میدهد گفتن نام پدرخوانده و بوسیدن دستها به مفهوم تایید قدرت اوست از جانب بندگانش . او شیفته ی قدرت است .درفضای بیرونی جشنی بر پاست اما تا وقتی دن کورلیونه در حال گوش تقاضای بنده اش است و در مقابل او زانو زده نمیشود صدایی از بیرون نمیشنویم و به محض بوسیده شدن دستهای پدرخوانده صدای جشن آغاز میشود.گویی قدرت او را کر کرده است و زندگی او بی تایید بندگانش منفک از زندگی عادی است.پلیس به اسم آزادی مجرمان را آزاد میگذارد این دیالوگی است که از جانب یک زانو زننده به درگاه دن میشنویم و برپایی عدالت از پدرخوانده خواسته میشود او به نام برپایی عدالت نقش یک قیم را گرفته است اما پدرخوانده هرکسی را بنده خود نمی داند او پیشنهاد پول را برای دوستی نمیپذیرد و ثروت نیست که اورا ارضا میکند وقتی که دستهایش بوسیده میشود دوستی اغاز میشود این فصل ابتدایی به طور کامل شخصیت دن را منعکس میکند که تا چه میزان قدرت او را شیفته خود کرده است .با برگشت پدرخوانده به صحنه ی جشن گویی زندگی دیگری برای او آغاز میشود در واقع در فصل ابتدایی ما شاهد دو وجه از زندگی دن کورلئونه هستیم بخشی که او در اتاق قدرت بر صندلی اش تکیه داده و به راحتی فرمان کشتن را صادر میکند و قسمتی که در بیرون از اتاق میگذرد جایی که پدرخوانده نه در نقش یک جانی که یک مرد خانواده ظاهر میشود .
اتاق قدرت تاریک است زوایای اتاق به درستی مشخص نیست نوع نورپردازی به گونه ای است فقط چهره ی افراد را به مانند سایه ای از آنها تشخیص میدهیم بدین وسیله بر رازآلودبودن و پرابهام بودن این اتاق تکیه میشود و این که در دستگاه قدرت هیچ شفافیتی وجود نداردو وقتی وارد فضای جشن میشویم همه چیز روشن میشود گویی که زندگی در دنیای دیگری در جریان است و همان دن کورلیونه که بیرحمانه در اتاق قدرت فرمان قتل میدهد در فضای بیرون پدری مهربان است که در عروسی پسرش به رقص و پایکوبی میپردازد و انگار دن کورلیونه ی دیگری است .جشنی که در بیرون برپاست نشانه های دیگری را هم با خود به همراه دارد اینکه در اتاق عده ای برای جان انسانها تصمیمگیری میکند و در بیرون از اتاق عده ای مست و بی خبرند. گویی حماقت توده ی جامعه تمسخرمیشود و بر بی خبری آنها تاکید میشود.این تدوین موازی و این تضاد بین فضای قدرت و فضای بیرون کاملا مورد تاکید است و این رفت و برگشتها از اتاق قدرت به عروسی و به عکس کاملا در راستای القای این تضاد انجام میشود.این رفت و برگشها موضوع دیگری را که مورد تاکید دارد این است که تا چه میزان زندگی فاسد دن با زندگی عادی او در هم گره خورده و آمیخته شده است .مهمانان و حتی خواننده ای که به جشن دعوت شده است تقاضایی از پدرخوانده دارند انگار که این اجازه از دن سلب شده تا بتواند مدتی طولانی زندگی دور از قدرت و فساد را تجربه کند و هر بار که به صحنه ی چشن برمیگردد و لحظه ای میخواهد زندگی عادی را تجربه کند با تقاضایی مواجه شده و مجبور است دوباره نقش یک چنایتکار را بازی کند و لذت قدرت آنقدر شیرین است که دن چندان هم از اینکه در عروسی دخترش به اتاق بازگردد اکراهی ندارد.
جایی نیست که در آن پدرخوانده اعمال قدرت نکند اتحادیه های کارگری هالیوود پلیس همه جا در سیطره ی اوست و قلمرو یک خداوندگار و شکوه او است که درفصل های بعدی نمایش داده میشودو او که از هیچ کاری برای بسط قدرتش فروگذار نیست در دیالوگی از زبان او میشنویم که مهم نیست که یک مرد چگونه زندگی میکند بله برای دن هد وسیله را توجیه میکند و هدف چیزی نیست جز بسط قدرت.اوج این قساوت زمانی است که سر بریده ی اسبی را در تخت کارگردن قار میدهند اسب که شاید با ارزش ترین چیز اوست .
در فصول بعدی ملزومات قدرت به تصویر کشیده میشود دن کورلیونه با پیشنهاد وارد شدن در کارمواد مخدر مواجه میشود این پیشنهاد را نمیپذیرداما نمیتوان در قدرت بود و به مناسبات آن نه گفت . قدرت ملزوماتی دارد و قواعد آن اگر مورد پذیرش قرار نگیرد حذف از صحنه ی قدرت پایانی گریز ناپذیر خواهد بود حتی اگر صاحب قدرت آفریدگاری چون دن کورلیونه هم باشد به راحتی حذف میشود و این موضوع بیش از پیش هولناک بودن این دستگاه را منعکس میکند و این منجلابی است که تطهیر شدن فقط با مرگ محتوم ممکن میشود. به این ترتیب دن کورلیونه ترور میشود .جایی که قرار است پونی راننده دن که ظاهرا در ترور او مقصر است کشته شود هم نکات بسیاری را با خود دارد ماشین قاتلین در حین عبور از خیابان از دو پرچم آمریکا و صلیب سرخ که به دو ساختمان نصب است عبورمیکند و این دو پرچم پشت سر گذاشته شده و انگار که بی اعتنایی بر انها تاکید میشود سپس وارد دشت وسیعی میشوند که در دورتر مجسمه ی آزادی نمایان است قاتل راننده خواهان ایست ماشین شده از ماشین پیاده میشود و پشت به مجسمه ی آازادی ادرار میکند انگار که کاپولا میخواهد مفاهیم و ارزش هایی را نشان دهد که این جنایتکاران پشت سر گذاشته و له میکنند تا به قتل دست بزنند .قاتل ابتدا چعبه ی شیریتی را که برای همسرش خریده است از ماشین برداشته و سپس خونسردانه ماشین را منفجر میکند این که این جنایتکاران آنقدر طبیعی هستند و آنقدر به ارزش های خانوادگی جدا از محیط فاسدی که در آن هستند پایبندند به خاطر ستایش انها نیست بلکه کارگردان میخواهد عمق فاجعه را نشان میدهد که چه فدر این جنایتکاران میتوانند به ما نزدیک باشند و این باور پذیر بودن آنها خود بر ترس تماشاگر از انها می افزاید هرچه قدر که این جانیان عادی ترند حس کردن آنها راحتتر و ترس از انها بیشتر است و چه بسیار همسران و فرزندانی که به ظاهر پدر یا همسری مهربان دارند اما همین مردان به راحتی به ویرانی خانواده های دیر دست میزنند .زندگی دن نیز چندان تشریفاتی نیست نسبت به قدرتی که او دارد از زندگی به نسبت ساده ای برخوردار است وشاید بتوان به او صفت ساده زیستی را هم چسباندچراکه آنچه برای او لذت بخش است قدرت است نه ثروت .
فصلی که قرار است پلیسی فاسد کشته شود هم از چندین جهت قابل بررسی است اولا اینکه او کشته نمیشود چون فاسد است بلکه دلیل حذف اواین است که بخشی از قدرت را از خود رنجانده است بخشی دیگر از قدرت از او حمایت میکند و اختلاف بین این دو بخش است که زمینه ی حذف او را از بازی فراهم میکند پس بازی در اتاق قدرت میتواند فساد را تحمل کند حامی آن هم باشد تا جایی که منافع در یک راستا قرار گیرد و اگر نبود آنرا حذف کرده نوع دیگری را جایگزین میکند.. اما نکته ای دیگر که در راستای قتل پلیس بر آن تاکید میشود نقش رسانه است .پلیس فاسد تا قبل از اینکه توی گوش مایکل بزند فاسد نیست اما وقتی بازی به این نتیجه میرسد که بایستی حذف شود این رسانه است که شخصیت پلیس را آنچنان منفور میکند و پرده از راز ارتباط پلیس و شبکه ی فساد برداشته میشود در واقع با اعمال نفوذ قدرت بر رسانه است که افکار عمومی شکل داده میشود و به آن جهت دهی میشود و همین رسانه در راستای اهداف قدرت یک شبه از یک پلیس وظیفه شناس انسانی فاسد و منفور میسازد .
دن کورلئونه با هوشیاری مایکل از مرگ نجات میابد اما این پایان کار نیست هزینه هایی که بابت نه گفتن به مناسباتت قدرت وجود دارد همچنان ادامه میابد جواب نه گفتن از دید قدرت یک رفتار دوستانه نیست سانی پسر دن کشته میشود و تلاش برای قتل مایکل نا فرجام میماند اینجاست که دن دستها را بالا برده و تسلیم میشود وتصمیم میگیرد بازیگران بازی قدرت را فرابخواند دوباره اعلام کند که به مناسبات آن وفادار است حتی وارد شدن در کار مواد مخدر را که خلاف میل باطنی اوست میپذیرد تا مشخص شود شرافت در قوانین بازی جایی ندارد و یک انسان هر چه قدر هم پاک باشد این پاکی با قرار گرفتن در بازی به لجن الوده خواهد شد حتی حاضر میشود با قاتل پسرش دست داده و او را در اغوش بگیرد .
به نوعی ما شاهد زوال پدر خوانده هستیم مردی که در ابتدای فیلم از دن تقاضا میکند تا قاتلین دخترش را مجازات کند و دن شکوهمندانه و با تحقیر به او نگاه میکرد پس از قتل سانی احظار میشود و در واقع در اینجا کاپولا یک ارجاع به شروع فیلم دارد و این بار جای مرد با کورلئونه عوض میشود و کورلیونه است که تحقیر شده در جایگاه یک بنده نشسته و از مرد ابتدای فیلم تقاضا دارد تا کاری برای پسرش انجام دهد تصویر ابتدایی فیلم به گونه ای است که تماشاگر لحظه ای با خود نمی اندیشد که آن عظمت روزی محتاج بنده ی خود شود و جالب آن است که تقاضاها هم مشترک است فرزندی که کشته شده است مسئله مشترک شده است مرد ابتدای فیلم به خاطر دخترش دست پدرخوانده را میبوسد و پدرخوانده به خاطر فرزندانش قاتل پسرش را در آغوش میکشد واین دور تسلسل ادامه میابد و حقیقت قربانی میشود .
کاپولا در واقع میخواهد بر این نکته تاکید کند که پایه های این شکوه و عظمت چه قدر سست و چه میزان به اعتبار بازی وابسته است بازیگران بازی پشت کنندگان به قوانین را آنچنان سریع بر زمین میکوبند که به همان سرعت آنان را به عرش میرسانند .و تاکید بر این نکته که پدرخوانده آدمکی است که سر آن به دستگاه قدرت وصل است آدمکی که اگر نخهای خود را جدا شده بپندارد و بخواهد نخ بازی را از دستگاه قدرت خارج کند هر آنچه برایش مهم است را از دست رفته خواهد دید حال این ارزش برای یکی اسب است برای دیگری فرزند.مایکل در قسمت سوم فیلم این موضوع را به برادرزاده اش تاکید میکند (آنها آنچه را از تو میگیرند که آن را دوست داری)جالب است که نه گفتن به این دستگاه در تمام اتفاقات برای حفظ اخلاق است کارگردانی که نقش را به بازیگری فاسد نمیدهد مردی که نمیخواهد در کار مواد مخدر وارد شود و اخلاق به راحتی قربانی بازی قدرت میشود.و تاکیذ بر این نکته که خوبی و بدی آدما زمانی که وارد بازی میشوند و به قواعد آن آری میگویند چه اندازه بی اهمیت است.
زمانی که بازیگران بازی یعنی همان سران پنج خانواده دعوت میشوند در ابتدا ما شاهد یک نمای درشت از پرچم آمریکا هستیم و سپس وارد ساختمانی میشویم که مذاکرات در آنجا در جریان است انگار که کاپولا به روشنی به ما میگوید ما داریم وارد جایی میشویم که تصمیم گیریهای اصلی آمریکا را انجام میدهند.
بحثی که در مورد مواد مخدردر جلسه میشود هم بسیار جالب است در دیالوگی میشنویم که ( مواد مخدر باید به سیاه ها فروخته بشه باید نسل آنها را از بین برد به بچه ها نباید فروخته بشه فقط به سیاه ها.)
اتاق قدرت در مورد اخلاقیات هم تصمیمگیری میکند اما اخلاقیات و ارزشهایی که خود تعریف میکند فروختن به کودکان ممنوع است چون آنان معصومند و به سیاه ها ازاد است چون آنان کثیف اند و بدین گونه خوب وبد پاکی و کثافت شرافت و رذالت توسط اتاق قدرت با ابزاری که در دست است یعنی رسانه از روزنامه گرفته تا هالیوود جهت دهی شده و به خرد جامعه داده میشود.در پایان جلسه صلح برقرار میشود اما به چه قیمتی ؟ فروش کنترل شده ی مواد مخدر که به ظاهر اسم زیبایی است اما منظور از آن همان چیزی است که گفته شد یعنی فروش به کودکان معصوم ممنوع و به سیاهان کثیف آزاد است و بدین ترتیب صلح که به ظاهر واژه ای زیباست پدیدار میشود اما قیمتی که در پشت پرده برای ان پرداخت میشود نهان میماند در پایان جلسه جایی که پدرخوانده و رییس تاتارگیا همدیگر را در اغوش میکشند و صلح را به ارمغان میآورند بازهم پشت سر دن پرچم آمریکاست و نوع پایان جلسه و تشویق حاضران به وضوح یاداور صحنه هایی است که سران آمریکا با قدرتی دیگر پیمان صلح بسته و همدیگر را در اغوش میکشند و در پشت پرده سیاه پوستی است که قربانی بازی قدرت میشود و صدای آن خاموش میماند یا پسرانی که در جنگی مثل ویتنام کشته میشوند اما قربانی قواعد بازی میگردند پدرخوانده از خون آنها میگذرد انگار که هیجوقت وجود نداشته اند.
اوج تاختن به قدرت آنهم در مفهوم کلی فصلی است که مایکل با کیت در حال پیاده روی اند آنگاه که مایکل به توصیف پدر خود میپردازد (پدر من هیچ فرقی با بقیه قدرتمند ها ندارد کسایی که مسئول دیگرانند مثل سناتورها رییس جمهور ها....)در واقع همین دیالوگ است که کاپولا به دن کورلئونه اش وجهی نمادین و غیر شخصی میبخشد و دن کورلئونه را نمونه ای از یک انسان قدرتمند میشمارد به عنوان مشتی که نمونه ای از خروار است که هرکسی میتواند با نشستن در صندلی او یک دن کئورلئونه باشد کیت در اینجا نماد یک عامی و جزیی از توده ی ساده لوح جامعه است که به مایکل میگوید سناتورها و رییس جمهورها آدم نمیکشند و جواب مایکل به عنوان کسی که با ساختار کثیف قدرت از نزدیک اشناست به کیت تنها و تنها یک جمله است(آه تو چه قدر ساده ای کیت!چه قدر ساده ای).
نوع شخصیت پردازی مایکل فوق العاده است هرچه قدر که او از صندلی پدر فاصله دارد و هر میزان که در ساختار قدرت جایی ندارد به همان میزان ارزشهای اخلاقی در او زنده است عاشق است و انسان است اما هرچه قدر که به این صندلی نزدیک تر میشود و هر میزان که بیشتر از این شراب وسوسه انگیز مینوشد ارزش های اخلاقی را بیشتر قربانی میکند تا جایی که مست از شرابی که پدر برای او فراهم آورده در جایگاه او مینشیند و به یک جانی همانند پدر تبدیل میشود که به راحتی آدم میکشد.حتی پس از رسیدن به قدرت کیت هم برای او دیگر نه یک معشوق که یک وسیله میشود تا جانشینان او را به دنیا آورد .
وقتی مایکل به قدرت میرسد کاملا یک حکومت یکدست را برپا میکند ابتدا بهترین مشاور پدرش را عزل میکند به کازینویی که صاحبش از اختیارات برخوردار است رفته و او را هم از بازی خارج میکند و یک حکومت بسته و توتالیتر را شکل میدهد قدرتی که توسط دن کورلئونه پخش شده بود توسط مایکل کاملا جمع میشود و این حکومت مطلقه زمینه ای است برای حذف رقبا که مایکل یک یه یک آنها را میکشد.صلحی که دن کورلئونه برقرارکرده بود توسط مایکل به جنگی فراگیر تبدیل میشود .
حال دن کاملا از صندلی قدرت کنار رفته اما مشغول درد دل با مایکل است دیالوگی از زبان او میشنویم که به وضوح در پوستر فیلم هم به آن اشاره میشود(دوست نداشتم عروسکی باشم که سر نخ اون دست آدم گنده هاس)در پوستر فیلم اما اسم پدرخوانده به نخهایی وصل است که کاملا نشان میدهد بر خلاف نظر دن سرنخ به دست ادم گنده هاس البته دن این جمله را با حسرت میگوید که دوست داشته است مایکل سناتور و یا فرماندار شود و شاید این جمله را به نصیحت به مایکل میگوید آنگاه که اورا در حال تاخت و تاز میبیند یعنی سرنوشت شکست خورده ی خود را به مایکل نشان میدهد تا به او بگوید که دلیل زوالش این بوده است که نخ ها را سعی کرده است از دست قدرت خارج سازد
.ترک صندلی قدرت انگار که دن را پاک کرده است وقتی با نوه اش در حال بازی است دیگر نشانی از آن جنایتکار نمیبینیم و البته نشانی از شکوه و قدرت او هم نیست او تنها و تنها پدربزرگی مهربانی شده است که در حال بازی با نو ه اش میمیرد یک مرگ معمولی که شاید برای هر انسان عادی هم رخ دهد ومرگی دور از فساد ومرگی رضایت بخش .نو ه ی دن در بازی کودکانه به او شلیک میکند و دن واقعا میمیرد و کاپولا تاکید میکند که این مرگ چه قدرمعصومانه است و انگار که فقط یک بازی کودکانه است کودک که نمادی از معصومیت و پاکی است اصلا قتل پدربزرگ را باور نمیکند وانگار هرگز مرگی رخ نداده ست.
شاهکار کاپولا در یک تدوین موازی در انتهای فیلم است جایی که مراسم مذهبی غسل تعمید در حال انجام است در جایی دیگرودر فضای بیرونی عده ای در حال آماده کردن لوازم کشتن هستند این رفت و برگشت ها به درون کلیسا و فضای بیرونی به مانند فصل ابتدایی باز هم تکرار میشود در این میان تدوین شگفتانگیزی هم شکل میگیرد یک کودک برای زندگی آماده میشود و انسانهایی دیگر برای مرگ. کشیش تربتی را به چهره ی کودک میمالد و این صحنه به فضای آرایشگاه پیوند میخورد جایی که ارایش گر کف را به چهره ی یکی از کسانی که قرار است کشته شود میمالد یکی برای تولد و دیگری برای مرگ مهیا میشوند جالب اینکه وقتی از کلیسا وارد فضای خارجی میشویم صدای کشیشو کلیسا قطع نمیشود تصاویری از اماده کردن اسلحه را از جانب آدمهای مایکل در جای دیگری میبیتیم اما صدای کلیسا این حس را القا میکند که انگار هنوز در همان کلیسا هستیم و انگار که کاپولا سیطره ی مذهب را بر جنایاتی نشان میدهد که تا چندی دیگر به وقوع خاهد پیوست از زبان کشیش میشنویم (.مایکل شما منکر وجود شیطانید ؟بله منکرش هستم) این صحنه به یک قتل کات میشود که ادمهای مایکل انجام میدهند و باز صدای کشیش که در ادامه میگوید (ومنکر تمام تباهی هایی که به بار میاورد ؟)و باز هم کات به قتلی دیگر و برگشت به فضای بیرونی بدون آنکه صدای کلیسا قطع شود (و منکر قدرتش؟)و تایید مایکل و باز هم قتلی دیگر در واقع کاپولا از یک طرف اندیشه های مذهبی مسیخیات را نشان میدهد که مورد تایید قرار میگیرد اما از طرفی دیگر نشان میدهد تایید کننده خود شیطانی است که خود را منکر میشود .کشیش میگوید مایکل شما تعمید میشوید به نام پدر و یک کات به یک کشته ی مایکل وبه نام پسر و کاتی دیگر به کشته ای دیگر و روح القدس و باز هم کات به کشته ای دیگر توسط آدمهای مایکل.
کاپولا میخواهد نشان دهد که هریک از این قربانیان قربانیان شیطانند که خود دارد تعمید میشود در اینجاتضاد جالبی هم شکل میگیرد کسی که روحش در تعمید و پیوند خوردن با روح القدس است نقش شیطان را دارد و شیاطینی که کشته میشوند با بردن نامهای پدر و پسر و روح القدس یک به یک نشان داده میشوند .و این سردرگمی و این جابه جایی ها نشان داده میشود تا تاکید شود که جابه جایی این نامهای به ظاهر متضاد چه قدر راحت است و چه میزان دروغ .
پایان فیلم وداع مایکل است با همسرش جایی که کیت از اتاق بیرون میرود و توسط آدمهای مایکل در به رویش بسته میشود .کیت که نمادی از سادگی و عشق است به بیرون از اتاق قدرت میرود و مایکل با زانو زنندگان بر آستانش تنها میماندو در پایان زاویه ی نگاه کیت با همه ی سادگی زاویه ی نگاه تماشاگر میشود انگار که کاپولا کیت معصوم را از جرگه ی تماشاگرانی میداند که ساده لوحانه و ومعصومانه به تماشای بازی کثیف بزرگان نشسته اند.
«دون ویتو کورلئونه» یکی از روسای پرقدرت مافیاست که به خاطر کمک هایش به مهاجران ایتالیایی در نیویورک به «پدرخوانده» معروف است. پس از مرگ «دون ویتو»، جای او را پسر کوچک خانواده، «مایکل» (پاچینو)، می گیرد که پیش از این علاقه ای به فعالیت های غیرقانونی خانواده اش نداشته است. «مایکل» خیلی زود با یک سری قتل و کشتار و پس از تصفیه ی خرده حساب های قدیمی، پدرخوانده ی جدید می شود.