به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
یادم است زمانی که تب ?۲۱ گرم? همه جا را فرا گرفته بود و بعد از آن فیلمسازانی که تلاش کردند همپا و همجنس این فیلم اما شکل ایرانی آن را بسازند و نتیجه اش چه بی رنگ و فقط مضحکه بود. اما حالا فیلمی هست که بدون آنکه این ادعا را داشته باشد، بدون آنکه حتی بخواهد ادای فیلم دیگری را دربیاورد به این مهم دست یافته. وقتی می گویم به این مهم منظورم رسیدن به جلوه یی دیگر از تنهایی انسان ها است.
?شاعر زباله ها? با آن اسم غریبش و از غافلگیرترین و ناباورانه ترین جایی که می شود تصور کرد یعنی مرکز جمع آوری زباله ها، داستانش را آغاز می کند. شاید شروع و آغاز فیلم کمی مبهم باشد اما کم کم لایه های فیلم خود را نشان می دهند. کار عبثی است که در ?شاعر زباله ها? پی داستان سرراست یا فیلمنامه یی کلاسیک بگردیم. فیلم دو قهرمان محوری دارد؛ یکی پسری که روزی همه آرزویش این بود که دانشجوی رشته ادبیات شود اما حالا رفتگری معمولی است که به قول خودش در گند و کثافت غوطه می زند و دیگری دختری جوان و زیبارو و افسرده که بعدها می فهمیم نامزدش او را رها کرده و سرنوشت، زندگی این دو را به هم ناخواسته گره می زند. دوربین بی قرار فیلم گاه به گاه بر زندگی این آدم ها زوم می کند. رفتگر جوان بهانه یی است تا در این شهر خاکستری چرخ بزنیم. لحن فیلم مثل همان آسمان خاکستری و غمبار و پاییز و زمستانی است که شهر را فرا گرفته. آدم های فیلم یکایک جلوی دوربین خود را می نمایانند. نیازی نیست که به عمق زندگی آنها برویم. همه آنها یک وجه مشترک دارند و آن هم تنهایی؛ از رفتگر جوان که آرزوی این را داشت که دانشجوی دانشگاه ادبیات شود تا آن شاعر پیر که همیشه کنار پنجره ایستاده است و انگار گذشته و آینده این دو با هم تنیده شده است.
در فضایی که هست تماشاگر بی قرار سرنوشت، قهرمان های فیلم را دنبال می کند و تصورش چه تلخ است که در این فضای غمبار اگر هم رفتگر شاعر می شد باید سرنوشتش، سرنوشت همان شاعر پیر می شد که آخرین دست نوشته ها و کتابش هیچ گاه رنگ چاپخانه را نمی بیند و فقط همدم تنهایی دختری افسرده است. زیبایی فیلم در این است که هیچ گاه نه خالق آن و نه آدم هایی که حالا به تماشای آن نشسته اند، نسبت به آدم های فیلم حس ترحم ندارند. احمدی در فیلم درخشانش اندوهباری و فرسودگی تدریجی زندگی را به تصویر می کشد. سال ها پیشتر کیارستمی در ?طعم گیلاس?اش سعی بر این کار کرده بود و امیدی که در پایان می داد که می توان دوباره به زندگی دل بست الان چه بی رنگ می نمایاند، اما در ?شاعر زباله ها? اگرچه آدم های فیلم هیچ کدام به سامان نمی رسند اگرچه در هیچ کجای فیلم رنگ شادی را نمی بینیم یا اضافه گویی قهرمان هایش اما به نحو درخشانی به این مهم دست پیدا می کند.
اگر بگوییم ?شاعر زباله ها? نیز می خواهد پیام بدهد این توهین است به فیلمی اینقدر انسانی و عمیق، اما می توان گفت فیلم دل را تسخیر و بغض ات را رها می کند. اوج و همه زیبایی فیلم در سکانس پایانی آن است. وقتی در اندوهبارترین فصل سال و در پارکی که مکانی غمگین است لیلا حاتمی با آن چهره افسرده و خموده اش به قرار عشق می رود و عشقی که این گونه غمبار آغاز شود، انتهایش چه خواهد بود؟ فیلم نمی خواهد تماشاگرش را گول بزند، دورنمای هیچ امیدی نیست و آدم ها همچنان تنها هستند و تنها می مانند. اما آن برف سفیدی که آرام آرام می بارد، آن نگاه های منتظر و بالاخره آن آخرین دست نوشته های شاعر پیر که هیچ گاه رنگ چاپخانه را نمی بیند اما همدم تنهایی دختر جوان است و شاید حتی او را از مرگ باز دارد، اینها همان امیدی است که فیلم در دل تماشاگرش به ارمغان می گذارد و البته آن صحنه یی که وقتی رفتگر جوان از شاعر پیر می پرسد چگونه باید شاعر شد و او می گوید مثل یک درخت وحشی ریشه هایت را در خاک محکم کن، نور و آب کار خود را خواهند کرد.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]