: یکی از تاثیرگذارترین و چند لایه ترین درامهای حماسی تاریخ سینما. لیست شیندلر فیلمیه که حرف واسه گفتن زیاد داره؛ البته اینجا منظور از حرف، نکات فنی و تکنیکی فیلم...
15 آذر 1395
یکی از تاثیرگذارترین و چند لایه ترین درامهای حماسی تاریخ سینما. لیست شیندلر فیلمیه که حرف واسه گفتن زیاد داره؛ البته اینجا منظور از حرف، نکات فنی و تکنیکی فیلم نیست بلکه منظور روایت یک داستان یا بهتره بگم روایت یک اعتقاده که در بهترین و بالاترین سطح ممکن انجام میشه. در واقع کارگردان [استیون اسژیلبرگ] نهایت تلاش خودش رو میکنه و هر چی تو چنته داره رو میکنه تا مقصودش از این فیلم رو تمام و کمال به مخاطب برسونه.
شاید در مقابل این عقیده عده ای بگن که فیلمنامه لیست شیندلر اقتباسی بوده و در حقیقت در مورد زندگی "اسکار شیندلر"، بیزنس من و صنعتکار آلمانی ساخته شده ؛ درسته اما ساخت این زندگینامه وقتی به سبک هالیوود باشه قصه متفاوته. هالیوودی که در اصل توسط یهودیها اداره میشه و زندگی اسکار شیندلر سوژه ای نیست که اونها به این راحتی از کنارش بگذرند. پس اینکه ساخت فیلم به کارگردان بزرگی مثل اسپیلبرگ سپرده بشه و تبدیل به بهترین اثر این کارگردان هم بشه، کاملا طبیعیه. قصدم از این صحبت به هیچ عنوان تقبیح اینکار نیست بلکه برعکس، ساخت همچین شاهکاری که بتونه یک عقیده رو تا این حد گسترش بده و تبلیغ کنه جای تحسین داره و باید از سازندگانش بابت اینکه حدود 3 ساعت با تمام توان سعی در به فکر فرو بردن مخاطبانش میکنه، تشکر کرد.
لیست شیندلر، داستان مردیه که با شروع جنگ میخواد تحولی در زندگی خودش ایجاد کنه و با استفاده از شرایط و جو خاص حاکم بر اون، برای خودش و خانوادش ثروتی برای روزهای بعد از جنگ جمع آوری کنه. نهایت هدفش هم اینه که با دو تا چمدون پر از پول به زادگاهش برگرده؛ همونطور که در دیالوگ اولایل فیلم با همسرش این نکته آشکار میشه:
• اسکار شیندلر، همه اون رو به یاد میارن. کار خارق العاده ای کرد. کاری که هیچ کس دیگه ای انجامش نداده بود. وقتی اومد اینجا هیچی نداشت. فقط یک چمدان. و یک شرکت ورشکسته رو تبدیل به یک کارخانه بزرگ کرد و با یک چمدان نه دو چمدان پر از پول برگشت.
اما اینکه چه اتفاقاتی میفته که این آدم پول دوست تبدیل میشه به کسی که حتی از نفروختن نشان کتش بای نجات جون یک انسان [یهودی] دیگه ابراز پشیمونی میکنه؛ چیزیه که فیلم اون رو روایت میکنه و البته چیزی نیست جز هنر تحسین برانگیز استیون اسپیلبرگ. در واقع این تغییر به قدری با نرمی ، ظرافت و لطافت رخ میده که هر مخاطبی "مجبور" به باور اون میشه.
راز این باور، در شخصیت پردازی فوق العاده و بازی فوق العاده تر "لیام نیسون" نهفته است. قرار نیست با شخصیت این فرد در طول فیلم و به تدریج آشنا بشیم؛ بلکه کارگردان سع میکنه در کوتاهترین زمان ممکن با کمک دیالوگهای بجا و Body Language عالی لیام نیسون اینکار رو انجام بده تا به سرعت سراغ روایت داستان بره. شیندلر به عنوان یک نازی فرصت طلب، زرنگ و دغل باز که همواره سعی در ایجاد رابطه با افسران بلند پایه نازی داره و از طرف دیگه "بازار جنگی" رو خیلی خوب میشناسه، معرفی میشه. هدفش هم اینه که نازی ها رو برای راه اندازی کارخانه ای برای ساخت تجهیزات جنگی با استفاده از کارگران یهودی ماهر متقاعد کنه؛ دلیلش هم برای استفاده از یهودی ها حقوق کمتر اونهاست اما از اونجایی که چیز زیادی در مورد راه اندازی و اداره همچین کارخانه ای نمیدونه تصمیم به استفاده از یک حسابدار ماهر یهودی به نام ایزاک استرن با بازی تاثیرگذار "بن کینگزلی" میگیره. اما این حسابداری به نوعی پوشش محسوب میشه و در واقع تمام بار اداره این کارخانه رو استرن به دوش میکشه.
نکته : این مسئله که یهودی ها همیشه در پشت پرده موفقیت های بزرگ هستند، به هنرمندی تمام نشون داده میشه.
با تغییر جهان بینی شیندلر در طول فیلم، رابطه اش با استرن گرمتر و گرمتر میشه. دلیلش هم مشخصه؛ استرن نمیخواد ببینه که از یهودی ها سوءاستفاده میشه.
اولویت کارگردان، ایجاد حس همذات پنداری و سمپاتی مخاطب با قوم یهود و معرفی نازی ها [به نمایندگی آمون گات سروان مسئول اداره کمپ Płaszów در شهر Kraków Ghetto، با بازی "رالف فینرز"] به عنوان افرادی بی رحم و بیماران روانی است. به طوریکه می بینیم گات و افرادش در نهایت خونسردی یهودیان رو قتل عام میکنن و گات برای تفریح به اونها شلیک میکنه. گات، نمادی از نِژادپرستی در این فیلمه که به نظر میخواد نژاد پرستی متقابل یهودیان در آینده [حال] رو توجیه کنه.
اما این افسر نازی در ملاقاتش با شیندلر شدیدا تحت تاثیر اون قرار میگیره و رابطه دوستی این دو شکل میگیره. در واقع ملموس ترین سکانسها برای مشاهده تغییر تدریجی شیندلر سکانسهای رو در روش با افسر گات هست. در یک سکانس شیندلر سعی میکنه به نحوی زیرکانه گات رو متقاعد کنه که کمتر دست به قتل یهودیها بزنه و اینها کدهاییه که کارگردان برای این تغییر به مخاطب میده.
همزمان با خوب شدن رابطه استرن با شینلدلر، رابطه گات با اون رو به تیرگی میره. در واقع گات به اهداف اصلی حمایت شیندلر از کارگرهاش مشکوک میشه.
کارگردان از سکانس دیدن مرگ دخترک قرمز پوش توسط شیندلر، میخواد این تغییر رو به مخاطب بفهمونه و از اون به بعد ما به طور واضح در جریان این چرخش رویکرد نقش اصلی داستان قرار میگیریم.
معادل سازیهای زیادی رو هم میشه در این فیلم انجام داد مثلا اسکار شیندلر رو میشه با موسی پیامبر و کارگرها رو با قومش مقایسه کرد؛ حتی در یک سکانس گات هم خطاب به شیندلر این مسئله رو میگه تا ذهن مخاطب بیشتر متوجه این مسئله شباهت بشه. حتی میبینیم آخر فیلم شیندلر مثل موسی از همراهی قومش باز میمونه و کارگرها خودشون به سمت اورشلیم حرکت میکنند ( با نواخته شدن آهنگ Jerusalem of Gold در صحنه حرکت اونها به سمت این شهر، تطابق مذکور بیشتر به چشم میاد ) و شباهت های دیگه ای هم وجود داره که در حوصله این مطلب و قلم نازیبای من نیست!
در لایه نزدیکتر، کارگردان سعی داره تاریخچه شکل گیری اسرائیل رو نشون بده و اینکه یهودیان بازمانده و به نوعی انتخاب شده [با توجه به تلقین هایی که در فیلم صورت میگیره و بارها و بارها تا آستانه مرگ و نابودی و تفرقه پیش میرند] مجبور به سکونت در این منطقه بودند و چاره ای نداشتند چرا که نه در غرب و نه در شرق کسی اونها رو دوست نداشت؛ بعدا میبینیم که قبر شیندلر در اورشلیم قرار داره و زیر نویس فیلم اطلاع میده که "شیندلر یک یهودی شده بود" در صورتی که روی سنگ قبرش همچنان علامت صلیب وجود داره؛ در واقع به نظر این قضیه میخواد القا شه که یهود یک دین نیست و یک تفکره و هر شخصی در حوزه این تفکر یه یهودی به حساب میاد.
افرادی رو میبینیم که روی سنگ قبر شیندلر سنگ میزارن و اغلب به صورت خانوادگی میان و اسمشون هم زیرنویس میشه؛ شاید بشه اینکار رو نشانه سلطه چند خانواده خاص یهود بر جهان دونست. کسانی که از ابتدا هم هویتشون مخفی مونده مثل خاخام، معلم و ... که زمان جنگ هم در نقش کارگران ساده ظاهر شده بودند.
در کل لیست شیندلر اثری فوق العاده با لایه های زمانی و تاریخی پیچیده است و مطمئنا برجسته ترین اثر کارنامه استیون اسپیلبرگ به شمار میاد. اسپیلبرگ در مورد این فیلم خاص از اون سینمای پولساز و تجاری خودش فاصله گرفته و حتی با فیلمینگ سیاه و سفید سعی میکنه تا حداکثر تمرکز مخاطب رو به طرف موضوع داستان بکشونه و زیاد درگیر رنگ و نورش نکنه. البته در سکانس آخر شاهد رنگی شدن فیلم هستیم به معنای اینکه جنگ تموم شده و صلح برگشته ولی همونطور که گفتم به نظرم سیاه و سفید بودن فیلم به دلیل تمرکز بیشتر تماشاگر هست. به هر حال در کمال تعجب باز هم شاهد فروش خوب و موفقیت های بسیار فیلم هستیم پس باید به احترام این کارگردان بزرگ کلاه از سر برداشت.
برخی گافهای عدم تطابق زمان:
• وقتی قطار حاوی مردان یهودی به سمت چکسلواکی میره ( حتی این اسم هم در اون مقطع زمانی درست نیست ) شاهد ستونهای الکتریکی روی ریل هستیم در صورتی که با توجه به تاریخ چنین چیزی امکان نداشته.
• در دهه 1940 تقریبا هیچ زنی در اروپا موهای زائد بدنش رو اصلاح نمیکرد خصوصا در کمپهای کار. زنها حتی از کمترین حقوق محروم بودند. اما تمام زنهای حاضر در فیلم اصلاح شده و مرتب هستند.
برخی گافهای پیوستگی:
• جای دست استرن دور کارگر یک دست در محل شیندلر • وقتی شیندلر برای اولین بار آمون را ملاقات میکند افسری است که دو بار از دو زاویه مختلف آب میریزد !
اسکار شیندلر که تاجری معمولی است که عضو حزب نازی است، به خاطر طبع خوشگذران خود و با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش که بیشتر به خاطر سخاوت وی است، موفق می شود کارخانه ای را با پول یهودیانی که در خفا با آنان شریک شده بخرد. سپس یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه اشتغال می دهد...